شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۲۱ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

داستان اسباب بازی1و 2 و 3 رو دیدم و انصافا خیلی قشنگ و بامزه بود. قسمت دومش پشت صحنه هم داشت تازه!! :))))
ظاهر و باطن ایده ی جذابی داشت. 
مورتادلو و فلیمن رو هم دیدم جالب بود. این شخصیت مورتادلو از اونایی بود که آدمو به شدت حرص می داد.  ج
وجه کوچولو وسیاره 51 هم تقریبا خوب بودند.
کورالین اما چندان به دلم ننشست. می خواستم فقط زودتر تموم شه. یک اثر اقتباسی بود.کتابشو نخوندم ولی احتمالا کتابش بهتر باشه!
۹ نظر ۲۸ مهر ۹۶ ، ۰۸:۱۱
مهناز

آفتاب می درخشد... آفتاب می درخشد؛ این یک معجزه است. گل ها می شکفند... ریشه ها می رویند؛ این یک معجزه است. زیستن معجزه است... قوی بودن معجزه است... معجزه درون من است... معجزه خود منم... من معجزه هستم،همه ی ما معجزه ایم....
+ از جمله کتابهایی که مدت ها پیش خوندمش. یه کتاب واقعا خوب تو بخش ادبیات کودک و نوجوان.
۴ نظر ۲۴ مهر ۹۶ ، ۱۶:۱۱
مهناز
گری مامور سابق تجسس سازمان ملل است که به خاطر خانواده اش از این کار کناره گیری کرده است. در صبح یکی از روزها مردم به یکدیگر حمله می کنند و معلوم می شود که این حمله کنندگان به ویروسی عجیب مبتلا شده اند و اینجاست که از طرف روسای قبلی از گری کمک خواسته می شود و...
فیلم شروع خیلی طوفانی و هیجان انگیزی داره و همینطور سکانس های هیجان انگیزی. با نادیده گرفتن برخی اشارات سیاسی و نقدهایی که خیلی هاشون هم درست و بجاست، فیلم خوبیه و می تونید یک ساعت و اندی فقط به زامبی ها فکر کنید ؛))
+بی ربط نوشت:
کیم من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان..."رهی"
۱ نظر ۲۰ مهر ۹۶ ، ۱۵:۲۱
مهناز

بهم میگه دوست دارم تو اوج خوشبختی از این دنیا برم!

می گم آخه چرا؟! من که حاضر نیستم هرگز تو اوج خداحافظی کنم!
میگه چند سالی خوشبخت باشم؛ مزه ی خوشبختی رو حس کنم و بعد...
داشتم تمام سعیم رو می کردم که بهش بقبولونم اینطوری خوب نیست که گفت هر کس یه اعتقادی داره...
 
شایدم نباید بگم هرگز... هرگز نگو هرگز... ولی می تونم بگم دوست ندارم! هر چی دلبستگی کمتر بریدن راحت تر! نه؟!
راضیه، راضیه به مرگ تو اوچ خوشبختی!
+ ای زمین، ای گور، ای مادر
کی در آغوش تو خواهم خفت؟!
نوبتم را به کسی مسپار
نوبتم را به کسی مسپار...
"نادر نادرپور"
۸ نظر ۲۰ مهر ۹۶ ، ۱۵:۱۴
مهناز

خانواده ای روستایی پس از مرگ پسرشان به پیشنهاد مدیر یک سیرک به لندن می آیند تا زندگیشان رنگ دیگری بگیرد. جم پسر خانواده با دختری به نام مگی و مردی به نام ویلیام بلیک آشنا می شود که یک شاعر و نقاش آزادی خواه است... 
 این کتاب رو هم تقریبا با فاصله اندکی از "دختری با گوشواره مروارید " خوندم اما این کتاب به گرد پای " دختری با ..." هم نمی رسه. سبک خاصی که تریسی شوالیه داره تو این کتاب هم مشهوده. توصیفات متفاوت و روایت زندگی یک انسان معروف در لابلای یک داستان! با این حال از اون کتابایی نیست که حس خاصی بهش داشته باشید. یک کتاب متوسط و معمولی! طرح جلدش هم خیلی نچسبه! 

تو لندن هیچ جا نبود که بشه از دست آدما در بری. اما همه جا آدم هست بالاخره، نیست؟ کجا بدون آدمه؟ 
جم نخودی خندید: همه ی جاهای دیگه. مزرعه ها و جنگل ها و آسمون. می تونم تمام روز همچین جاهایی باشم؛ شاد و خرم.
اما اگه آدم هایی اطرافت نباشن، اون چیزها هم هیچ معنایی نداره.
به گمونم همین طوره...

+ خیلی وقته کتابی معرفی نکرده بودم هرچند که این مال مدتها پیشه ولی گفتم یه کم حال و هوای وب گرفته ام رو عوض کنم !حماسه حسینی خوندنش طول می کشه! فکر می کنم دوباره باید یه سر به کتابخونه بزنم!
۳ نظر ۱۸ مهر ۹۶ ، ۰۷:۱۲
مهناز

حواسمو پرت می کنی؟!

یه جای دور...! 
خیــــــــــلی دوووووووووووووووووور...!
یا به یه رویای نزدیک؟!
 هوووووم؟!
فقط حواسمو پرت کن...
محکم پرتش کن...
یه وقت حواس پرت نشم.
آماده ام....
و منتظر...
حواسمو پرت کن.
۳ نظر ۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۵:۳۴
مهناز
کیلو، لیتر، قطره یا ...؟! واحد اندازه گیریش رو میگم!
 سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست...
* قیصر امین پور
۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۵:۱۲
مهناز
هیچ وقت خودتو دست کم نگیر! البته که هر چیزی حدی داره.
۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۵:۱۰
مهناز
اشتباه می کنیم که فکر می کنیم خیلی از اتفاقات ممکن نیست برای خودِ ما هم پیش بیاد...!
۴ نظر ۱۴ مهر ۹۶ ، ۱۶:۰۶
مهناز
گاهی شرایطی باعث می شه آدم یه تصمیمی رو بگیره یا نگیره! این تصمیمی که می گیره از روی میل و خواست خودش نیست... بعدها متوجه می شه که شایدم خوب شد که این جوری پیش رفت اما یه نکته هست و اونم این که کاش خدا از همون اول نمیذاشت که همچین شرایطی باشه و کاش اون تصمیمی رو که میل دل بود به صلاحش میدونست....
آن چه دلم خواست نه آن می شود....
" علامه طباطبایی"
۳ نظر ۱۴ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۸
مهناز
انیمیشن دایناسور و لگو فرندر قشنگ بودند؛ حتما ببینید.
دخترک کبریت فروش یه انیمیشنِ کوتاهِ چند دقیقه ایِ غم انگیزه که ماجراش رو می دونید! 
کدو قلقله زن هم یک انیمیشن ایرانی موزیکاله :) بعله اگرچه فیلم موزیکال نداریم اماانیمیشنش رو داریم و خیلی هم اتفاقا بامزه است. حتما ببینید روحیه اتون خوب شه ؛)))
و اما پیانوی سحرآمیز که به جرات می تونم بگم یکی از بی مزه ترین انیمیشن هایی بود که می دیدم. خلاقیتش کم بود و در واقع یه معرفی برای شوپن بود اما جذاب نبود. خیلی یکنواخت و حوصله سربر بود و مثل یه داروی خواب آور عمل می کرد ؛)
۳ نظر ۱۴ مهر ۹۶ ، ۰۷:۴۵
مهناز

سیگار پشت سیگار...!!!یک رویای پردود...!!!

احیانا رویاهای کسی با خواب های من جابه جا نشده؟!!!!!!!!!!!
۵ نظر ۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۵:۲۳
مهناز

تنها چیزی که درباره ی زندگی قابل پیش بینیه، غیر قابل پیش بینی بودن اونه.
+ انیمیشن جذاب و با نمک موش سرآشپز رو قبلا دیده بودم اما نصفه و نیمه و خیلی سال پیش؛ امروز زبان اصلیش رو دیدم و چقدر حال خوب کن بود.
۹ نظر ۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۵:۵۵
مهناز

.

دلم می خواد تمام ناراحتی ها و غم ها و دردا و .... رو روی برگه های کاغذی بنویسم بعد مچالشون کنم و محکم بکوبم به دیوار...! بلکه خستگیم در بره!

در می ره؟!!!!!!!!!!!
۰ نظر ۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۵:۱۳
مهناز
یه مینی سریال 4 قسمتی کره ای.ماجرا از این قراره که یه آتش نشان مجبور میشه برای کمک به دوستش مدل یک نقاش بشه. نقاش که یه دختره در واقع داره دنبال قاتل پدر و مادرش که ده سال پیش  کشته شدن می گرده و نشونه ای از قاتل رو یادشه و ...
صحنه های بامزه ای داشت. عاشقانه اش هم خوب بود و از این طرف قسمت معمایی- پلیسی ماجرا هم جذاب پیش می رفت. کلا دیدنی و کوتاه بود و ارزش حداقل یک بار دیدن رو داره.
۱ نظر ۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۴:۲۱
مهناز
یه جوری ترسوندم که داشتم سکته می کردم! بعد در عین اینکه هر دو داریم می خندیم دلش برام می سوزه :||||| اما بازم معتقده باید گاهی همچین کارهایی بکنیم و کیفشو ببریم !
نکنید عزیزان! از این کارها نکنید!
ناگفته نمونه من خودم یه زمانی استادی بودم تو کار ترسوندن دیگران اما از وقتی که یه جایی خوندم که برای کلیه های فرد ترسنده ضرر داره، با احتمال یک درصدی اینکه ممکنه درست باشه، دیگه میشه گفت تقریبا دست از این شیطنت کشیدم!!!واقعا هم سابقه ی درازی تو این کار دارما و چه لذت هایی که نبردم ؛)))) الان دارم ضربت های همون شیطنت ها رو نووووش می کنم... انقدرم بدم میاد منو می ترسونن. قلبم میاد تو دهنم و حرصم می گیره... دلتون میاد اصلا؟!!!!نکنید عزیزان من! نکنید...
۵ نظر ۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۴:۰۴
مهناز
حقیقتش با اشعاری که ترجمه میشن نمی تونم ارتباط بگیرم و برام اونقدری دلنشین نیستن که مشتاقانه برم سمتشون.
به نظرم این جور می رسه که با ترجمه فقط جسما منتقل می شن و روحشون جا می مونه؛ این روح رو از دست میدن، برا همینه که کمتر شعری هست که ترجمه شده باشه و واقعا به دل بشینه اما درباره آثار منثور فرق می کنه شاید کوتاه و بلندی اثر تاثیر زیادی تو این مورد داره. برای این که شعر کوتاهه و شاعر تمام احساسش رو می خواد تو همون چند کلمه بیان کنه، احساساتی که فقط با اون کلمه ها می شه بیانش کرد و با قواعد مختص به همون زبان مبدا!
# دوستت دارم من ای درجسم عالم جان حسین
آذری می خوانمت جانیم سنه قوربان حسین
۶ نظر ۰۴ مهر ۹۶ ، ۱۵:۱۴
مهناز

ما قدرت خیلی چیزها رو دست کم می گیریم. شاید  دوست داریم که دست کم بگیریم یا شایدم عادت کردیم که دست کم بگیریم. باید بیشتر حواسمون باشه به آدم های دور و برمون. به نوشته ها و کتاب هایی که می خونیم و فیلم هایی که می بینیم و خیلی چیزهای دیگه. 

ممکنه حتی بدون این که خودمون بخوایم یا متوجه باشیم؛ شبیه کسی بشیم که دوستش داریم و یا حتی دوستش نداریم یا اونقدر تحت تاثیر قرار بگیریم که اون قسمت از خود خوبمون رو که نباید،فراموش کنیم...
۵ نظر ۰۳ مهر ۹۶ ، ۰۷:۳۰
مهناز
فصل شکار هر سه تاشو دیدم، بامزه بود.
 عصر دایناسور هم همین طور. 
رستاخیز ماشین ها رو چندان دوست نداشتم
 و انیمه resident evil شروع خیلی جالب تری داشت با تبدیل آدم ها به زامبی ولی یهو تغییر رویه داد؛ درکل خوب بود.
می گم وقتی کلی انیمیشن دارم که نگاه کنم چرا دلم می خواد فیلم ببینم؟! با این حال من دلم کلی فیلم خوبم می خواد :(
نکته اخلاقی: خیلی بده که آدم حواسش به داشته هاش نیست.
۲ نظر ۰۳ مهر ۹۶ ، ۰۷:۱۹
مهناز


صدام می لرزه به خاطر اینکه همه اش دارم خودمو خفه می کنم؛

 می خوام داد بزنم اما نمی تونم...
 منم دلم می خواد بعضی وقتا مثل بقیه ی آدما داد بزنم، دعوا کنم، فحش بدم، یقه ی یکی رو بگیرم تف بندازم تو صورتش...
 اما انگارماموریت دارم همیشه نقش آدم عاقله ی خونواده رو بازی کنم....
 همیشه باید نشون بدم که من چقدر  خوشبختم، چقدر رابطه ام با شوهرم خوبه، چقدر فهمیده ام، چقدر همه رو درک میکنم... 
من خسته شدم از این درک کردن،
 خسته شدم از این نقش مسخره...

+ یک فیلم کمدی کمی تا قسمتی متفاوت که گاهی بامزه می شد. فیلم خیلی خیلی شلوغی بود یعنی اونقدر حرف پشت حرف بود که آدم فرصت نمی کرد بهشون و به اتفاقات فیلم فکر بکنه و مدام جای رویا و واقعیت عوض می شد. بازی بازیگرا هم خوب بود؛ فقط صدای صابر ابر که مدام ناله می کرد رو اعصابم بود. درکل جالب بود.
۳ نظر ۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۶:۵۸
مهناز