شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۱۳ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است


خیلی وقت پیش خوندمش اما بعضی قطعاتش اونقدر متفاوت و دوست داشتنیه که وقتی داشتم مرورش می کردم، احساس کردم که لازمه حتما بنویسمشون.با اینکه یادمه کلا کتابی نبود که خیلی دوستش داشتم. بالاخره شعرهایی اند که ترجمه شدند! ولی انصافا بعضی هاش به شدت دلنشینه با تصویر سازی هایی به شدت متفاوت:
 - چه می کردی اگر باران به بالا می بارید؟
من؟
بله 
عادت می کردم به زندگی روی ابر فکر کنم...

- و شکارچی مهربانی دارد می آید که اسلحه اش تنها یک گل سرخ است

- دلم می خواهد یک ببر کوچک باشم  
 خوابیده و خرخرکنان   
در جنگل جادویی موهای قهوای تو

- بگذار وانمود کنیم ذهن من تاکسی است
و ناگهان (چی در میاد از توش!)
شما سوارش شده اید...

میشه لبخند نزد با خوندن این قطعات...؟!چرا باید فراموششون کرده باشم. گاهی وقتا از بی اعتنایی خودم حرصم می گیره!تازه با خودم حرف زدم و راضیش کردم که از نوشتن بعضی قطعات دیگه صرف نظر کنه. شکر خدا لجبازی نکرد ؛)
۵ نظر ۲۶ آبان ۹۶ ، ۱۶:۲۱
مهناز

به نظرم میاد دنیای انیمه ها کمی متفاوت تر از بقیه ی انیمیشن هاست. تخیلاتی که توشون نمایش داده میشه متفاوته. البته کاری با انیمیشن های اکشنِ پر از رباتشون ندارم!

پونیو داستان یه ماهیه که دوست داره آدم بشه :| عجیب بود خیلی! آمیخته با افسانه!
بازگشت گربه داستان دختریه که ممکنه تبدیل به گربه بشه! اینم عجیب بود!
و اما your name؛ یه انیمیشن جدیده باز هم با یه داستان متفاوت؛ شاید متفاوت تر از بقیه و مطمئنا خاص تر. عجیب این که درست تو زمانی که زوم کردم روی خواب، دیدمش. 
می دونید ماجراش از این قراره که دختر و پسری (میتسوها؛ تاکی) که همدیگه رو نمی شناسن و محل زندگیشون فرسنگ ها با هم فاصله داره وقتی می خوابن جاشون برای روز بعد با همدیگه عوض میشه. یعنی میتشوها میشه تاکی و برعکسش و این دو بعد از مدتی که پی می برن این اتفاقات تنها یه رویای ساده نیست، سعی می کنن با هم ارتباط برقرار کنن!!! 
بیشتر از یک بار ارزش دیدن داره به خاطر اینکه بار اولی که می بینیدش اونقدر بهت زده می شید و سوال براتون پیش میاد که مثل این دو تا شخصیت برای لحظاتی سردر گم می شید ولی در کل انیمه ی قشنگیه. لحظات بامزه ای داره، همینطور لحظه های غم انگیز و عاشقانه ای...
هراز گاهی وقتی بیدار میشم، می بینم دارم گریه می کنم...
هیچ وقت یادم نمیاد چه خوابی داشتم می دیدم...
ولی...
حس اینکه یه چیزی رو از دست دادم برای مدتی طولانی بعد از بیدار شدنم همراهم می مونه؛
همه اش دارم دنبال یه چیزی... یه کسی می گردم...
میگم من شما رو جایی ندیدم؟!!
.
و یه سایتی خوندم که : امیدوارم میتسوها و تاکی های زندگیتون رو پیدا کنید. منم براتون همچین آرزویی می کنم *_^

این دو رو هم دیدم:
 پرنسس دریاچه معمولی بود. 
پیرمرد و دریا هم یه اثر اقتباسی کوتاه از داستان کوتاه ارنست همینگویه که احتمالا خوندینش. کتابش قشنگتره هر چند برای همچین داستانی باز هم زیادی بلنده  ولی دیدن انیمیشنش هم خالی از لطف نیست.
اوه راستی میشه چند تا انیمه و انیمیشن خوب بهم معرفی کنید؟! مرسی. 
و می دونید که دوستون دارم آیا؟ هووم؟! ان شا الله که تک تکتون سلامت و شاد باشید.
۶ نظر ۲۶ آبان ۹۶ ، ۱۵:۴۷
مهناز
تنها روزی که کتابخونه ها شلوغ میشه روز کتابه!امسال علاوه بر ثبت نام رایگان، سیم کارت رایگانم میدادن :) و همین طور خوشنویسی رایگان از هر متنی که خودت بخوای به شرط کوتاه بودن ولی خب این ذهنی که ما داریم تو همچین شرایطی قفل می کنه. تنها جملات و بیتایی که به ذهنم رسید همینا بود بقیه اش اونقدر زیاد عاشقانه بودن که بی خیالشون شدم :|  پایینیه مصرع اولش مال منه، دومی مال دوستم.تازه می تونستی به عنوان مدل هم بشینی و از چهره ات طراحی کنند! مدل بودن واقعا سخته ها! به خصوص اینکه بشینی و چند نفر بصورت همزمان هی زل بزنن بهت!همین شب 24 ام انگار اینجا هم زلزله پنج و چند ریشتری اومده ولی ما اصلا حسش نکردیم! خدا رو شکر.بازی ایتالیا و سوئد چقدر هیجان انگیز بود! خیلی وقت بود دلم تا این حد پرپر نزده بود برای بردن تیمی. چرا ایتالیا باید ببازه؟! جام جهانی بدون ایتالیا مزه اش کمتره!گوش کنید: نزدیکای پاییز سینا شعبانخانی.

         خطاطی 2خطاطی  
                               خطاطی3
۴ نظر ۲۶ آبان ۹۶ ، ۱۵:۳۱
مهناز
داستان عشق  لامارتین، شاعر و نویسنده فرانسوی و دختری به نام گرازیه لا.
بخش اول کتاب شرح سفر تفریحی او به ایتالیا و بخش های دیگر داستان، روایت ملاقاتش با گرازیه لا دختر یک ماهیگیر است.
کتاب خوب و روانی بود اما در ترجمه اش گاها از کلماتی استفاده شده بود که ممکنه معناشون رو خیلی ها ندونن همون طور که من بعضی هاشون رو نمی دونستم! کلماتی که خیلی سال ها پیش رایج بودن ولی دیگه الان نه.ردشون رو فقط تو متن های کهن میشه پیدا کرد و مناسب کتابهای امروزی نیستن! در صورتی که معادل های خوبی هم براشون وجود داره.ب
رای شروع به خوندش به حالتون توجه کنید. چون قسمت هایی از کتاب که غم انگیزه واقعا غم انگیزه.

 - ... می اندیشم که قالی و کاغذ دیواری و پرده های ابریشمین به اندازه یک جو عاطفه ارزش ندارند. تمام طلای دنیا برای آن که قلب آدم های بی احساس را حتی یک بار به تپش اندازد و یا بارقه ای محبت آمیز از نگاهشان ساطع گرداند، کفایت نمی کند.
- تا آن زمان به درستی نفهمیده بودم که خوشبختی وابسته به تجمل نیست و نمی دانستم که انسان می تواند به وسیله یک سکه مسین به خوشوقتی بیشتری از آنچه که از یک خزانه طلا متصور است، دست یابد به شرط آن که بداند که خداوند، خوشبختی را کجا پنهان کرده.
- دوست داشتن به خاطر دوست داشته شدن، خصیصه انسان است؛ دوست داشتن به خاطر دوست داشتن، صفت فرشته.
- قلبی را که به خاطر شما می تپد از زندگی حذف کنید: چه چیزی باقی می ماند؟- ابری که بر روح سایه می افکند، بیش از ابری که در افق ظاهر می شود، زمین را در نظر انسان پوشش و تغییر رنگ می بخشد. 
- آه! مرد بسیار جوان قادر نیست که دوست بدارد! بهای هیچ چیز را نمی داند! خوشبختی حقیقی را نمی شناسد مگر در پی از دست رفتنش!
- زمان خیلی زود آثار خاکی را پاک می کند اما هرگز نمی تواند اثر نخستین عشق را از قلبی که تجربه اش کرده بزداید...
۳ نظر ۲۲ آبان ۹۶ ، ۰۷:۲۳
مهناز

زلزله ی دیشب رو ما هم احساس کردیم. اونقدر قوی بوده که ما هم حسش کردیم. داشتم فیلم می دیدم که احساس کردم سرم داره گیج میره... اصلا یه لحظه هم به ذهنم خطور نکرد که ممکنه زلزله باشه، گفتم حتما حالم بده و الان خوب میشم؛ بعد دیدم بابا بلند شد گفت زلزله است!!!!  

همه امون حس کرده بودیم سرمون گیج میره و حالمون خوش نیست و به خیال خودمون به همدیگه نگفته بودیم که همو ناراحت نکنیم! غافل از این که حال زمین خوب نبوده! 
خدا همه ی درگذشتگان این زلزله رو بیامرزه و به خونواده هاشون صبر بده و ان شا الله که خسارات جانی دیگه بیش تر از اینی که هست نباشه. آمین.
 
نزدیک بود بهشون بگم بهش سلام برسونید! به کسی که دیگه نیست! چقدر نبودش رو حس کردم! بعد لال شدم ...
 
۲ نظر ۲۲ آبان ۹۶ ، ۰۷:۰۹
مهناز
طبیعت 2طبیعت 3
طبیعت 1
طبیعت 4
۴ نظر ۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۷:۲۹
مهناز

فیلم قشنگی بود. داستان قدیمی دیو و دلبر و روایت عشق واقعی و اهمیت زیبایی درون...بغیر از بعضی قسمت های موزیکالش بخصوص اوایلش که اشیا برای بل می خوندن، بقیه اش خیلی دلپذیر بود. اما یه چیزیش کم بود؛ انگار گم شده بود. من که کاملا حسش کردم و اون این بود که خیلی زود دل به هم باختن؛ چند تا سکانس براش کم بود. به نظرم اون بخشش خوب پرداخت نشده بود. من بشخصه منتظر بودم اتفاقات جالب و جذاب تری بیفته تو اون بخش! من دلمو صابون زده بودم آخه! کی کفای صابونی دلمو پاک می کنه؟!

 یه نکته جذابی هم بود و اونم کتاب  و چقدررررر کتاب. من بیش تر از دلبر ذوق زده بودم :)
۹ نظر ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۴:۴۱
مهناز

میگم چرا این خواهر و برادر من، دست از سر من بر نمیدارن، نمیزارن بخوابم؟! :(

درست سه شبه که الکی منو از خواب بیدار می کنن و سر به سرم میزارن که مهناز دوباره هذیون گویی هات شروع شد؟!کدوم هذیون گویی؟! من که تازه چشامو بسته بودم، وسط یه خواب شیرین بودم که با سر و صداهای شما بیدار شدم. الانم که دارم باهاتون حرف میزنم! 
وااای این دوباره شروع کرد. داره هذیون میگه بخوااااااااب بخواااااب. ناااازی... ناااازی...فردا بهش بگیم داشتی هذیون می گفتی باز باور نمی کنه! یادشم نمیاد!
ای بابا به خدا بیدارم. شماها خواب میزارین برا آدم :((((
 اااالهی... نچ نچ نچ... حالش بده ها... بخوااااب، بخواب.
عد فرداش باز برا منو خودشون و مامان تعریف می کنن و میخندن و سر به سرم میذارن.برا یکی دو بار بامزه استا اما دیگه... دیشب کاملا کلافه ام کرده بودن. دوست داشتم هر دوشونو بگیرم بزنم یعنی! :دی
 
من اینا رو چی بگم؟!
 اصلا چرا همه دوست دارن سر به سرم بزارن؟!!! 
خدایا سر به سرشون بزار لطفا ؛) 
 
+گوش کنید. قشنگه: شوخی حمید هیراد.
۵ نظر ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۴:۳۰
مهناز
گلی بعد از بیست سال از فرانسه برمی گرده و با فرهادی مواجه میشه که نمیشناسدش ولی فرهاد اونو خوب میشناسه! خیلی خوب!
روایتی از یه دیوووونه ی عاشق یا یه عااااااشق دیوونه؟؟!!!! 
داستان یک عشق... یک عشق و نه هیچ چیز دیگر!
فیلم نسبتا خوبی بود. سکانس های بامزه ای هم داشت. من که کلی خندیدم و کیف کردم :))))
صفی یزدانیان راجع به اسم فیلمش گفته که سال ها پیش پاییز پدر سالار مارکز رو خونده و بعدها اون کتاب رو گم کرده اما چند سطر از تک گویی راوی خطاب به محبوبش در ذهنش مونده بوده و بعد دیده چقدر بخشیش برای عنوان این فیلم خوبه" ... کجاست عطر شیرین بیان نفست در این بوی گند غذای سرد؟ گل سرخت کجاست؟ عشقت کجاست؟ در دنیای تو ساعت چند است؟" 

- همیشه حواسم پرت بود........ اما نه از تو.... همیشه حواسم جمعِ تو بود گلی...
- دیشب خوابتو می دیدم...
جدّاً...؟!!!
آره... یادم نیست چی بود... یادمه که تو بودی ...
مرررسی... خوشحال شدم ...

+ آخیش... بالاخره یه فیلم دیدم :)
+ یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب! کز هر زبان که می شنوم نامکرر است.
+ چه زومی کردم رو خواب و رویا! خودم می دونم!
+ چقدر هوا سرده. باد مثل تیکه های یخ به صورت آدم می خوره!
۷ نظر ۱۳ آبان ۹۶ ، ۱۳:۴۸
مهناز
میگن وقتی کسی دلتنگت باشه و بهت فکر کنه، خیلی درصد :) احتمال داره که تو خوابش رو ببینی!!! عجبااا من که معتقدم برعکسش درست تره؟! یعنی من اگه دلتنگ کسی باشم و به فکرش، ممکنه خودم خوابش رو ببینم نه اون خواب منو؟!!! اینجوری درست تر به نظر نمی رسه؟!
داشتم راز می خوندم؛ همون قانون جذب! به نظرم درست نیست که تو هیچ کاری نکنی و بعد به اون چیزی که فکر می کنی برسی! یعنی بدون تلاش نمی شه. البته این کتاب نکته های مثبتی هم داره: تشویقت می کنه به مثبت اندیشی و اینکه سعی کنی خواسته هات رو از یاد نبری و بهشون فکر کنی، خودت رو باور و دوست داشته باشی! و بعضی نکات مثبت دیگه که به نظرم تاثیر زیادی هم میزاره. یا اینکه خوبی کنی خوبی می بینی خب آره ولی شاید همیشه اینجور نیست و اونی که بهش خوبی کردی اصلا حواسش نیست یا خوبی رو نمی فهمه اما بالاخره تو نتیجه کار خوبت رو می بینی شاید نه از جانب اون شخص. درباره بعضی اتفاقات کوچیک که مثلا به کسی فکر می کنیم و بعد یه پیام ازش دریافت می کنیم میشه مثلا اسمش رو گذاشت قانون جذب ولی اینکه به یه مقدار زیادی پول فکر کنی و هیچ کاری نکنی و همون مقدار بیفته تو بغلت! نه. یا اینکه به جنگ و بدی ها و ستم هایی که تو این دنیا اتفاق می افته میفته فکر نکنیم!!!! و یا به فقر و فقرا فکر نکنیم چون همونا رو جذب می کنیم؟! شاید یکی برنامه خوبی براشون داشته باشه و کاری بتونه براشون بکنه؟! هووم؟!
 اینکه هیچ کاری نکنی و به صرف فکر کردن به آرزوهات به اونا برسی اوووم...؟! فقط شاید گاهی شانس باهات یار باشه! خلاصه اینکه باید یه حد و حدودی برای این قانونِ نه چندان علمی قائل شد و نه اینکه همه اش رو پذیرفت.  باید عاقلانه سنجیدش! فقط نباید غرق رویا شد! نباید خیلی غرق شد!
خدا درباره  قانون جذب بهتر تری بهمون گفته: از تو حرکت از من برکت... شکر نعمت نعمتت افزون کند... و این که کار درست رو انجام بده، تلاشت رو بکن و بقیه اش رو بزار به عهده خدا... و دعاااااااا...از خود خدا انتظار داشته باشیم، سپاسگزاری کنیم و بهش ایمان داشته باشیم...باور، ایمان و امید...باید اینا رو هم در نظر داشت.
به هیچ کدوم از سرویس های وبلاگ دهی اعتمادی نیست، بلاگفا، پرشین بلاگ و بلاگ اسکای، زمان نه چندان دوری کاربراشونو ناراحت کردن و گاها از دست دادن... حواستون باشه بک آپ بگیرید البته اگه نوشته هاتون براتون مهمه!
چرا بعضی ها موقع حرف زدن و سخنرانی فکر می کنن هر چی کلمات رو بکِشن تاثیرشون زیادتر هم میشه؟!!! همیشه که اینجور نیست! کلمات رو نکُشیم! لطفا!
+ گوش کنید: خواستنی امیرحسین آرمان
۴ نظر ۱۲ آبان ۹۶ ، ۱۶:۱۷
مهناز

چقدررررر کابوس وارانه است که درست وسط یه رویای شیرینِ خوشمزه باشی و از خواب بپری!!بعد هی محکم چشماتو ببندی و مصرانه سعی کنی ادامه اش رو ببینی اما ممکن نباشه!ااااااااااااااااه...ناخوداگاهانه! است یعنی اونقدر رویاها شیرین تر از واقعیتند که مغز طفلکیمون نمی تونه باور کنه، بعد دستور میرسه که چشماتو باز کن که مطمئن شی واقعیه یا خیالی! وگرنه چه دلیلی داره همیشه رویاهای شیرین نصفه باقی می مونن!!

کابوس ها هم نصفه می مونن اما با این تفاوت که ترس  باعث میشه که کابوسها تموم بشن ...

+ این رویاهای شیرینِ کوتاه و نصفه و نیمه خیلی خوبن!
۴ نظر ۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۱:۲۱
مهناز

همین که اسم کتاب رو خوندم احساس کردم که فیلمی اقتباس گونه و ایرانی از این نمایشنامه رو دیدم با بازی حسین یاری، لاله اسکندری و یکتا ناصر! برا همین قبل از این که شروع به خوندنش کنم می دونستم داستان از چه قراره.
 اسم نمایشنامه تا حدودی ماجرای داستان رو لو میده ومن درحد چند جمله مبهم گونه ؛) بگم که : داستان درباره کسائیه که بین مرگ و زندگی قرار گرفتن و معلوم نیست که سرنوشتشون به کجا ختم میشه! 
این کتاب هم مثل نمایشنامه های دیگه ی اشمیت جذاب، خوندنی و روون بود و پر از دیالوگ های خوب و تامل برانگیز! درسته از سه نمایشنامه ی دیگه ای که ازش خوندم جذابیت کمتری داشت اما مگه میشه کتابی از اشمیت خوند و لذت نبرد و دوستش نداشت؟!

- آدما طوری زندگی می کنن انگار که نامیرا و جاودانه ان: اونا عاشق نمی شن؛ سرمایه گزاری می کنن.
- مدت ها فکر می کردم آدمایی که اعتراف می کنن وجدان اخلاقی والایی دارن و حالا متوجه می شم که بعضی ها همون طور که استفراغ می کنن اعتراف می کنن؛ بالا میارن تا دوباره شروع کنن.
- از نظر من اون چه ارزش آدم رو می سازه، آدم بودنشه نه چیز دیگه.
- از خودتون بگین. زود باشین. از خودتون! زود باشین فقط یه دقیقه وقت دارم. کجا زندگی می کنین؟!
توی یه خونه ی بزرگ کنار دریا با پنجره هایی به وسعت افق.
ساحل هم داره؟
آره؛ طولانی، سفید و آبی. عاشق اینم که من رو کنار ساحل گردش ببرن.
و بعد؟ دیگه چه کار دوست دارین بکنین؟
دوست دارم تو رویا فرو برم. موسیقی گوش کنم و وقتی موسیقی گوش می کنم صدای سکوت اطرافم رو بشنوم.
و بعد؟
بعدشم دوست دارم کتاب بخونم تا تمام زندگی هایی رو که من نتونستم بشناسم تجربه کنم.
دیگه چی؟
بعد هم به نظرم میاد... که دلم می خواست عاشق باشم.
آخ من هم همین طور.
۵ نظر ۰۷ آبان ۹۶ ، ۰۷:۰۳
مهناز
"کوالا" خیلی بامزه بود. انقدر خندیدیم باهاش! حتما ببینیدش. نکته ای که در موردش باید بهتون هشدار ؛) بدم اینه که تو این کارتون، یه شخصیت حال بهم زنی وجود داشت که نگو. کلا موقع دیدنش خوراکی خوردن رو بی خیال بشید. فقط دو سه بار اتفاق چندشی میفته. ولی خوراکی نخورید از ما گفتن
"فصل موج سواری" هم خیلی خوب بود. دوستش داشتم. تازه منِ گیج اصلا یادم نبود که پنگوئن ها تخم گذارند. خلاصه خودم مایه ی خنده خودم شدم.
"لک لک ها" هم که انیمیشن جدیدیه؛ بامزه بود با کوچولوهای بامزه و دخترک مو فرفریش :)
"نجات بابا برفی" و "زامبزیا" هم خوب بودند.
اوه راستی روز انیمیشن رو هم به خودم و همه ی شماها تبریک میگم. دیروز بود
۲ نظر ۰۷ آبان ۹۶ ، ۰۶:۵۰
مهناز