شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

11قسمت ( که درواقع 12قسمته چون نمی دونم قسمت پنج و نیم دیگه چه صیغه ایه! حتی اگه اون قسمت یه قسمت ویژه و یک جور ادای دین یا ادای احترام باشه :دی)

شنگ ژائو شی و لوگانگ دو دوست نزدیکند و یک استودیوی عکاسی دارن که صاحبش دوست دیگه شونه. اما همه چیز به این سادگی ها که در ظاهر به نظر می رسه نیست. اون ها قدرت رفتن به گذشته رو از طریق عکس دارند. به این صورت که یکی از اون ها می تونه بره به گذشته و توی قالب فردِ عکاس قرار بگیره و دیگری ناظره و می تونه بدون بودن تو گذشته خیلی از چیزها رو بواسطه قدرت چشمهاش ببینه! و دوست احساسیش رو کنترل بکنه که خطایی ازش سر نزنه. اما یک سری محدودیت هایی هم دارن؛ اون ها فقط 12 ساعت توی هر گذشته ای می تونن باشن و نباید تغییرات اساسی توی گذشته بدن چون می تونه علاوه بر آینده صاحبان عکس ها، آینده خودشون رو هم تحت الشعاع قرار بده. به خاطر همین قدرت، مشتری های ویژه ای دارن.

داستان و روند خیلی خیلی جذابی داره. اپیزودیکه و یک خط داستانی اصلی هم داره که تا آخر دنبال می شه. آهنگ اپنینگ و اندینگ خیلی جذابی هم داره و موسیقی های متنش هم قشنگ و به موقعه. اوج و فرودها و لحظات احساسی زیبایی داره و تو قسمت آخر توی نقطه اوجش که بسیار کنجکاوی برانگیز و هیجان انگیز و یک شروع جدیده، تموم می شه چون که فصل دوم هم داره که گویا قراره امسال پخش بشه و من که منتظرشم؛ امیدوارم که فصل دوم هم به خوبی همین فصل باشه و خوب تموم بشه.

می تونم بگم تنها نقطه ضعف داستان، بازگو نکردن علت به جود اومدن این اتفاقه. که چی باعث شده این دو نفر این قدرت رو به دست بیارن و چطوری متوجهش شدن. توی بعضی از این داستان ها مثل erased چنین نیازی چندان احساس نمی شه که علت رو بدونیم چون به شکل جادویی رخ می ده یا توی parippi koumei یک جوری تناسخه که با مرگ اتفاق میفته هر چند عجیب و غریبه اما توی این داستان واقعا نیازه که توضیح داده بشه و امیدوارم فصل دوم توضیحی برای این اتفاق هم باشه.

هرکسی دلیلی برای تلاش کردن توی زندگی داره؛ حتی اگه  زمانی توی تاریکی  هستیم، آخرسر با آدمایی روبرو می شیم که نورشون رو رومون می تابونن.

 

فصل دوم نمی دونم قراره چه جوری باشه وگرنه که این فصل واقعا پیشنهادیه.            ولی زیرنویسش اذیتم کرد واقعا. بنابراین اگه خواستید ببینیدش، دنبال یه زیرنویس حوب باشید چون من یه تیکه از یکی از قسمتاشو آنلاین با زیرنویس چسبیده دیدم و اون خوب بود.

+ اولین انیمه چینینه که دیدم :) 

انیمه بعدی که می خوام ببینم و متفاوت ترین انیمه توی لیستمه: Beastars

۳ نظر ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۵۸
مهناز

شاید اسم لیوبی و سائوسائو رو بعضی هاتون توی بچگی شنیده باشین. یه کارتونی بود که جنگهای این شخصیت های چینی رو نشون می داد. گونمینگ هم دست راست لیوبیه و آرزوی صلح و زندگی توی صلح رو داره. اون می میره و وقتی چشم هاش رو باز می کنه خودش رو توی دنیای جدیدی می بینه! دنیای معاصر اونم توی جشن هالوین! حلاصه اون تو این دنیا با دختری  آشنا می شه که رویاش موسیقی و آواز خوندنه و از اونجایی که همیشه در حال خدمت به کسی بوده سعی می کنه بهش توی رسیدن به این رویا کمک کنه.

ایده شاید تکراریه اما به قول صائب که می شه به موضوعات تکراری تعمیمش داد، "یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت!" به شکلی که هر بار برات تازگی داشته باشه اما توی این انیمه نتونستن از پتانسیلی که این ایده تکراری داره استفاده کنند و فقط به شخصیتی نیاز داشتن که شاید بتونه مخاطب بیشتری جذب کنه و با اینکه می تونست اما عملا کاراکتر چندان جذابی ار آب در نیومده!

در وافع خیلی به جزئیاتی که می تونست باشه، اهمیت داده نشده! کسی که از گذشته اومده هر چقدر هم که باهوش باشه نمی تونه این چنین با یک دنیای جدید اخت بشه. توی موسیقی و خیلی چیزهای دیگه رفتار حرفه ای داشته باشه! از کار با رایانه بگیر تا... حتی یه تعجب کوچیک هم به خاطر لباس کاراکترها نمی کنه! صرفا توی چند دقیقه راجع به یک سری وسایل کنجکاوه! بعد در وافع این یک شخصیت تاریخی چینیه ولی اکثرا همه توی این انیمه ژاپنی می شناسنش! صاحب کافه ای که استخدامش می کنه عاشق اون دوره تاریخیه و یک چنین اتفاقاتی واقعا تو ذوق آدم می زنه حتی اگه این فقط یک انیمه فانتزی انگیزشی باشه!

استفاده از نقشه ها و حیله های جنگی به شکل مدرنش توی دنیای معاصری که توشه خیلی جذابه اما یک وفت هایی به نظر میاد که گونمینگ همچنان اینجا رو با میدون جنگِ گذشته، اشتباه گرفته! محصوصا توی آخرین قسمت ها که از حقه کثیفی استفاده می کنه [و همونجا تیر خلاص رو بهم زد :دی] و اصلا اتفاقات بعدش هم نمی تونه توجیهش بکنه! در واقع کاری می کنه که هدفش وسیله رو توجیه می کنه.

ملاقات اتفاقی ایکو با ناناممین م تو ذوق می زد! و در مورد شخصیت های فرعی هم گاهی خیلی بهشون می پردازه مثل کابه رپر که خیلی هم تو پیشبرد داستان کمک خاصی نمی کنه!

تازه فکر کن می گفتن این انیمه زیر سایه انیمه فمیلی اسپای گم شد! آخه واقعا قابل مقایسه نیستن؛ اون کجا و این کجا!

ولی موسیقی هاش خیلی جذاب بودن. هم موسیقی تیتراژ ابتدایی که این مدت تو مغزم هم هی تکرار شد و مخمو خورد :دی و هم حتی رپ های انیمه که خیلی باحال بودن.

خلاصه که اونقدرها هم که فکرشو می کردم باحال نبود. اما بد هم نبود. انیمه متوسطیه که برای یک بار دیدن بد نیست.

پیامش هم این بود که اعتماد به نفس و پشتکارِ قدم گذاشتن تو مسیری رو که بهش علاقه داری داشته باش.

+ اگه فصل دوم داشته باشه احتمالا نمی بینمش.

انیمه بعدی که می خوام ببینم یه انیمه چینیه: link click

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۵۲
مهناز

12 قسمت

ساتورو پسر جوونیه که به خاطر کارهایی که توی گذشته انجام نداده، حسرت می خوره. گذشته ای که با تعدادی قتل سریالی گره خورده.

اتفاقی که مدت هاست برای ساتورو اتفاق می افته و اون اسمش رو گذاشته تکرار، باعث می شه که ساتورو به چند دقیقه قبل از اتفاقی ناگوار برگرده و بتونه جلوش رو بگیره تا این که شاهد اتفاق تلخی می شه و این بار به جای چند دقیقه قبل، به دوران کودکی اش برمی گرده.

انیمه با گفتگوهای درونی جذاب ساتورو شروع می شه:

می ترسم این زیاد فکر کردنا داغونم کنه... 

خیلی دوستش داشتم. انیمه ایه که درگیر حاشیه نمی شه و تمرکزش رو از سیر اصلی داستانش منحرف نمی کنه. بسیار پرکششه و ذهنت رو درگیر می کنه و پیامش رو هم به زور نمی خواد بهت قالب کنه. شخصیت پردازیش به غیر از شخصیت منفی که می تونست بیشتر بهش بپردازه، خوبه و با این که من بعد از گذشت یک سوم داستان حدس درستی زدم و تا آخر هم روش موندم :دی، اما با این حال داستان برام افت نکرد. اون تغییر چند دقیقه ای راوی توی قسمت های پایانی رو دوست داشتم و پایان جذابی هم داشت.

در کل یکی از بهترین انیمه هاییه که دیدم و دیدنش رو به همتون مخصوصا جنایی و فانتزی پسندا پیشنهاد می کنم.

"کسی رو باور داشتن" خیلی عبارت عجیبیه نه؟ آخه اگه واقعا یکی رو باور داشته باشی نیازی نیست بهش بگی من باورت دارم؛ مثل اینه که بگی من باور دارم هوا وجود داره..... اصطلاح باور داشتن در واقع شکل دیگه ای از امید داشتن به باور کردن چیزیه.

اگه اولین قدم رو برنداری، هیچ راهی برات باز نمی شه.

+ شاید کمی اسپویل: جالبه که بعد از دیدن انیمه هایی که کاراکترهای کودک داشتن، توی این انیمه با قاتلی طرفیم که بچه ها رو می کشه!

+ انیمه بعدی که می بینم: Paripi Koumei؛ باحال به نظر می رسه.

۱۳ نظر ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۴۵
مهناز

چیزی که در مورد انیمه ها اذیتم می کنه اینه که در اکثر اوقات اون کشش لازم رو برای من ندارن و خیلی زود حوصله ام سر میره! اما این انیمه جزو انیمه هائیه که هم شروع جذابی داره و هم کشش بسیار بالایی و مخاطبش [من :دی] رو می شناسه برای همین خسته کننده نمی شه. به غیر از یک قسمت که احساس کردم مثل باقی انیمه ها و به سبک اون ها، خیلی کند گذشت، تمام قسمت ها بسیار پرکشش و جذاب بود و با این که 25 قسمت ازش پخش شده اما واقعا از لحاظ روند داستانی پتانسیل خوبی برای ادامه داره هر چند ترجیح می دادم تو همین 25 قسمت تموم بشه [اگه می دونستم ادامه داره، شاید الان نمی دیدمش].

 شخصیت ها خیلی جالبند اما احساس می کنم کم بهشون پرداخته و از این لحاظ دوست دارم خیلی بیشتر بشه. یعنی با اینکه کنار هم زندگی می کنند اما اون تعاملی رو که باید، بهمون نشون نمیده! کاش تو فصل بعدی یکی از تکیه های داستانی روی رابطه عاطفی شون استوار باشه.

کمدی‌اش رو هم بسیار پسندیدم و تقریبا تمام بار کمدی سریال روی دوش آنیا فورجره که بامزه ترین کاراکتر انیمه ایه بین تمام انیمه هایی که دیدم. تغییرات صورتش در تمام موقعیت ها بسیار باب میلم بود :) کلا هشتاد درصد جذابیت سریال به خاطر وجود این کاراکتره.

حالا داستان سریال درباره چیه؟ داستان درباره یک جاسوس، یک قاتل و یک ذهن‌خوانه! که به دلایلی با همدیگه یک خانواده رو تشکیل می دن.

پ.ن: ولی جدی تر که بخوای نگاه بکنی می بینی با انیمه ای طرفی که پیام خاصی نداره و فقط داستان ساده ی سرگرم کننده ای با کاراکترهای جذاب داره.

انیمه ای که بعد از این قراره ببینم: سه تا انیمه دارم که به زمان ارتباط دارند و قراره پشت سر هم ببینمشون؛ اولی: Erased.

۱ نظر ۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۴۳
مهناز

باراکامون درباره پسریه که کارش خطاطی و خوشنویسیه و توی کارش بسیار از خودراضی و مغروره؛ جوری که تحمل انتقاد رو نداره. به خاطر همین اخلاقش، خطایی ازش سر می زنه که به توصیه پدرش میره به جزیره ای تا به کار بدش فکر بکنه :دی

هاندا سیشل که آدم منزوی و غیراجتماعیه فکر می کنه جزیره سکوتی داره که برای ارتقای کارش بهش نیاز داره غافل از اینکه این جزیره مردمی داره که به سرعت باهات پسرخاله می شن :دی

انیمه 12 قسمت 20 دقیقه ایه (یقینا جدای از تیتراژ) و شروع بسیار گیرایی داره و در صحنه های کمدی خیلی درخشان ظاهر می شه. خیلی دوست داشتم کمدی اش بیشتر از اینی که بود، باشه. اون تکه های بعد از تیتراژ هم خیلی خوب بود. در کل انیمه خوبیه.

نقش بچه داستان هم تقریبا به اندازه تک تک نقش های فرعی هست و شاید فقط یک درصد پررنگ باشه. من یه جا خونده بودم که با این بچه اخت می شه و بهش خوشنویسی یاد می ده که گول این داستانا رو نخورید :)))) نقشش به اندازه ایه که باید باشه و نه بیشتر.

اگه از انیمه های slice of life لذت می برید به لیستتون اضافه اش بکنید. 

نقش جوونا اینه که دشت جدیدی رو بدون ترس از شکست زیر پا بذارن.

می خوام گل خودم رو پیدا کنم و تا وقتی شکوفه می زنه، بزرگش کنم. یه گل که بی شباهت به تمام گل های دنیا باشه.

فعلا تو تاریکی مطلقم ولی بالاخره یه روز روشنایی رو پیدا می کنم

انتظارِ خالی، دردی رو دوا نمی کنه.

انیمه بعدی که می ببینم: spy x fsmily.

کاملا جدیده و موضوعش هم که مورد علاقمه و از طرفی کنجکاوم که ببینم چرا اینقدر معروف شده :)

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۵۱
مهناز