شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

ماجرا از مهمونی هالووین شروع می شه. دختری سیزده ساله در شب هالوین کشته می شه؛ سرش رو زیر آب می کنند. اون قبل از مرگ تو جمع مهمون ها ادعا کرده بوده که خودش با چشم خودش یه قتل رو دیده بنابراین احتمالا قاتل یکی از خودِ مهموناست که سعی کرده رازش آشکار نشه...!

تقریبا تا نصف کتاب جذاب بود و یه نفس خوندمش. باور نمی کردم یه دفعه تا اونجا پیش رفته باشم اما خب بعد از اون هم کتاب از ریتم افتاد هم خودم. آخر کتاب هم پوآرو برای بعضی حرفاش استدلال نیاورد یه کم تو ذوقم خورد. به نسبت کتاب های دیگه ی آگاتا معمولی تر بود.

«تا حالا پیش آمده که در حال خوردن سیب قرمز آبداری باشید و بعد وقتی به هسته رسیدید سرو کله ی کرم کثیف و چندش آوری پیدا شود و حالتان را بهم بزند؟ خیلی از آدم ها اینطوری هستند».


۶ نظر ۲۴ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۰
مهناز

تا حدودی کلیت داستان رو لو دادم و چون کتاب خوبیه توصیه می کنم که از خیر توضیحات من بگذرید و خود نمایشنامه رو بخونید ؛)

این نمایشنامه سه تا کاراکتر داره: زنی که تو حکومت دیکتاتوریی که از بین رفته، زندانی بوده و شکنجه شده. دکتری که شکنجه گرش بوده و همسر این زن که به تازگی عضو کمیته ای شده که می خواد راجع به همین اتفاقات تحقیق کنه.

ژراردو تو جاده ای به خاطر پنچری ماشینش احتیاج به کمک پیدا می کنه، دکتر میراندا کمکش می کنه و به این واسطه به خونه ی این زوج میاد. پائولینا با شنیدن صدای دکتر میراندا متوجه می شه که این همون شکنجه گرشه بنابراین اواسط شب اونو به یه صندلی می بنده تا ازش اعتراف بگیره.                                                                چون چشمهای زندانی ها بسته بوده بنابراین قیافه شکنجه گرها رو نمی دیدن.

یه جایی از کتاب ژراردو به پائولینا می گه: "خواهش می کنم پائولینا بیا منطقی باشیم و طوری رفتار نکنیم که انگار..."

پائولینا می گه: "تو منطقی باش. آن ها هیچ بلایی سر تو نیاورده اند".

به نظرم یکی از قسمت های دردناکه کتابه و آدم به پائولینا حق می ده که با گذشت سال ها از اون اتفاق نتونسته باشه فراموشش کنه چون اونی که شکنجه دیده اونه و کسی که اون شرایط رو تجربه نکرده نمی تونه اون طوری که باید، بفهمدش.

یه قسمت دیگه از نمایشنامه:

توافق، سازش، مذاکره. توی این مملکت همه چیز با توافق انجام می شود؛ مگر نه؟ مگر معنای این دوران گذار همین نیست؟ آن ها اجازه می دهند ما دموکراسی داشته باشیم ولی زمام اقتصاد و نیروهای مسلح در دستشان می ماند؛ نه؟ کمیته می تواند درباره  ی جنایت ها تحقیق کند ولی کسی بابتشان مجازات نمی شود؛ هان؟ آزادی هر چه می خواهی بگویی به این شرط که همه ی چیزهایی را که می خواهی، نگویی؛ درست است؟

دکتر میراندا یه جایی می گه:

"موسیقی شوبرت پخش می کردم چون راهی بود برای جلب اعتماد زندانی ها ولی در عین حال می دانستم که راهی است برای تسکین درد و رنجشان..."

شکنجه گری که آروم آروم شرایط رو برای خودش و شکنجه کردن قربانیانش آماده می کرده. ترسناکه.

اینم قطعه مرگ و دختر جوانِ شوبرت. خیلی گشتم تا پیدا و دانلودش کنم اما حجمش زیاد بود بنابراین از اینجا  بشنوید:(برید پایین صفحه قسمت recording و دکمه پخش رو بزنید)  

فیلم این اثر ساخته شده و تو ایران هم فیلمی ازش ساختن با بازی یکتا ناصر و امیر آقایی و داریوش فرهنگ. یادمه سال ها پیش دیدمش. اسم فیلمو الان سرچ کردم: روز برمی آید.

۴ نظر ۲۲ مهر ۹۷ ، ۱۴:۰۹
مهناز
 
دریافت
 

در پیاده رویی که به خانه منتهی می شود، قدم می زنم؛ 

شال گردنم را محکم تر می کنم و در حالی که چشم هایم زمین را می کاود، سعی می کنم سوز سرما را نادیده بگیرم... 

گاهی پا روی برگ خشکیده ای می گذارم و گاهی سنگی را با پایم به پیش رویم هدایت می کنم...
حرکاتم به مانند کسی است که سر میز با غذا بازی می کند...
بغضم را قورت می دهم، جلوی اشک هایم را می گیرم  و سرم را بالا می کنم...
ستاره ای پیدا نیست... ماه خودنمایی می کند...
سرعت قدم هایم را زیاد می کنم...
گاه سکندری می خورم اما ادامه می دهم...
خدایا کی می خواهی بغلم کنی...
چرا هیچ وقت، زمانش فرا نمی رسد...
کمی زودتر...
کمی مهربانانه تر...
+ نوشته شده برای رادیو بلاگی ها و ششمین آهنگ نوانگار.
+ مرسی از بهار برای دعوتش. 
+ من هم از صالحه و فاطمه دعوت می کنم که اگه دوست دارن، تو این چالش شرکت کنند.
 
۷ نظر ۱۷ مهر ۹۷ ، ۱۲:۰۱
مهناز

تا مرگ سیاوش رو نوشته بودم و حالا ادامه داستان:

پس از مرگ سیاوش فرنگیس موهاش رو بریده و با آواز بلند، افراسیاب رو نفرین می کنه. افراسیاب که خشمگینه دستور می ده فرنگیس رو گرفته و انقدر بزنند تا هم خودش و هم بچه ای رو که بارداره از بین ببرند و کسی باقی نمونه که بعدها بخواد انتقام خون سیاوش رو بگیره. بزرگان هم به خاطر این کار افراسیاب، نفرینش می کنند. پیلسم برادر پیران نزد پیران که در یک شهر دیگه است میره و مرگ سیاوش و تمام ماجراهایی رو که اتفاق افتاده براش شرح میده. پیران بعد از غشی که با شنیدن این حوادث بهش دست می ده، نزد افراسیاب می ره و مانع از کشته شدن فرنگیس و بچه اش می شه و اون رو به خونه ی خودش می بره و از همسرش گلشهر ( چه اسم باشکوهی^_^) می خواد که مواظبش باشه و به افراسیاب قول میده که تولد نوزاد رو بهش اطلاع بده.

بعد از مدتی، پیران تو خواب تولد کیخسرو رو می بینه و سیاوش اون رو از این اتفاق آگاه می کنه؛ بعد از بیداری متوجه می شه که کیخسرو متولد شده. پیش افراسیاب میره و باز قانعش می کنه که کاری با بچه نداشته باشه. افراسیاب ازش می خواد کاری کنه که بچه چیزی از نژادش و سیاوش ندونه. پیران بچه رو  به شبانان می سپاره تا مواظبش باشند اما به قول فردوسی: هنر، نژاد رو آشکار می کنه. کیخسرو بزرگ تر می شه و بازی کودکانه اش شکار آهو و نبرد با شیرانه!!! پیران کیخسرو رو ملاقات می کنه.

افراسیاب بنا به دل نگرانیهاش از پیران می خواد که کیخسرو رو نزدش ببره تا اگر خوی بدی از اون ببینه مثل پدرش نابودش کنه. پیران از افراسیاب می خواد که سوگند بخوره هر چی که شد گزندی به کیخسرو نزنه و افراسیاب سوگند می خوره.

 پیران از کیخسرو می خواهد که خود را به دیوانگی زند و الحق که کیخسرو بازیگری است کاربلد :))))))))

اولین بیت درخواست پیرانه از کیخسرو و ابیات بعدی سخنانِ افراسیابه بعد از دیدن کیخسرو و سنجیدنش:

-بدو گفت کز دل خرد دور کن         چو رزم آورد پاسخش سور کن


- بخندید خسرو ز گفتار اوی          سوی پهلوان سپه کرد روی

بدو گفت کین دل ندارد بجای        ز سر پرسمش پاسخ آرد ز پای

[هاهاهاهاها....]

+ حواستون هست که فرنگیس بعد از مرگ شوهر و در واقع جدا شدن از عشقش، موهاش رو می برّه؟!!

+ خواب ها توی شاهنامه اکثرا رویای صادقه است و تعبیر می شه یا درست همونطور اتفاق می افته!!!

+ رگ خوابِ افراسیاب، قشنگ دست پیران بوده ؛)

+ در هنگام سرودن این ابیاتِ شاهنامه، فردوسی 58 ساله بوده!

۳ نظر ۰۷ مهر ۹۷ ، ۱۴:۰۰
مهناز

کتاب برای رده سنی کودک و نوجوانه. داستان راجع به پسربچه ایه که به سنش اشاره ای نمی شه یا من خیلی سرسری خوندمش. ولی از توصیفات کتاب به نظر میاد یه پسربچه حدودا 11، 12 و یا 13 ساله باشه. این پسربچه طی حادثه ی ناگواری چشماش رو از دست می ده و دیگه هیچ وقت نمی تونه ببینه و کتاب حالات روحی و چگونگی روبرو شدن این پسرک با این اتفاق رو روایت می کنه. همینطور نوع برخورد والدین و اطرافیانش رو. "بِر" با افرادی تو همون بیمارستان آشنا می شه که کمک بزرگی بهش می کنن و سعی می کنند تا نگرشش رو تغییر بدن و از اون به بعد پسرک سعی می کنه آدم ها رو از روی حرف ها و صداشون بشناسه فارغ از اینکه در ظاهر ممکنه چطوری به نظر برسن و حتی آدم های نرمال و خوبی به نظر نیان...

اصلا نمی تونستم حس کنم که این واکنش های ساده پس از اون اتفاق، مال پسر نوجوونی باشه که چشماش رو از دست داده و دیگه هرگز نمی تونه دنیایی رو ببینه که توش زندگی می کنه! به نظرم همچین اتفاق بزرگی نمی تونه همچین واکنش های ساده ای رو در پی داشته باشه... از این لحاظ نتونستم خیلی ارتباط برقرار کنم حالا نمی دونم مشکل از توصیفات نویسنده بود یا مترجم! هر دو موثرند و مسلما اولی بیش تر!

یه جایی از کتاب می گه:

«در هر صدا نیز یک قطعه از روح هر کس وجود دارد». 

پیام کتاب هم تو همون اسم کتاب و جمله های داخل کتاب گفته شده:

«زندگی را عزیز دار، حتی اگر زندگی گاه تو را ناامید می کند».

۸ نظر ۰۵ مهر ۹۷ ، ۱۳:۵۸
مهناز

1. تو ترکی یه ضرب المثلی هست که می گه: گوزل آقا چوخ گوزلیدی ویردی بیر چیچک ده چیخارتدی! حکایت بعضی از این روزهای گذشته است بر من :دی

2. دارم به انگلیسی، ترکی استانبولی یاد می گیریم، در حالی که از این ور دارم زبان انگلیسیم رو بهبود می دم!!! اونم از سایتی که خودش به انگلیسیه! عجیبا غریبا! امیدوارم وسط کار این روند رو رها نکنم! کاری که همیشه کردم و توش تبحر خاصی هم دارم :/

3. جناب وزیر به.داشت؛ آدمیزاد چقدر می تونه به نقطه ی حقارتِ محض نزدیک بشه! اینطور نیست؟!

 
4. نقاشی "جیغ" ادوارد مونک رو دیدید؟!!!! آدم با دیدنش یه جوری می شه! شاید واقعا وحشت رو حس می کنه! این نقاشی رو خیلی دیده بودم ولی اسمش رو نمی دونستم تا اینکه توی کتاب "قهوه سرد آقای نویسنده" اسمش رو دیدم و با سرچ، به یه تصویر آشنا رسیدم!

کلیک کنید

5. انیمیشن کوتاه بطری رو هم حتما ندیدید؟!! ببینید حتما؛ خیلی رمانتیکه! دلم کباب شد!

6. چشمامونو ببندیم و به طبیعت گوش کنیم: 

 

7. کسی از دستگاه موخوره گیر استفاده کرده تا حالا؟! جواب می ده؟!

8. "کاغذ باطله" هنوز می خونی اینجا رو؟

9. تو یه احادیثی اومده: کابوس هایی هم که می بینیم و باعث ترسمون می شه کیفر یه گناه هائیه که خدا نمی خواد بذاره این کیفرها بمونه برا آخرت! چقدر عجیب و جالب! برا همینه که می گم انگشت کوچیکه پا تصادفی نمی خوره به پایه مبل حتی! با مبل بیچاره کاری نداشته باشید. لبخند بزنیم به خاطر همچین کیفر کوچیکی :)

10. خواجه عبدالله انصاری چه قشنگ می گه:

الهی...کار آن دارد که با تو کاری دارد، یار آن دارد که چون تو یاری دارد، او که در دو جهان تو را دارد، هرگز کِی تو را بگذارد... (جا داره که بگیم کـِــــــــی؟! :) )

11. حال دلتون خوش باشه تو این روزای پاییزی.

 
۱۱ نظر ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۵:۰۷
مهناز