شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۴۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

Girl with the pearl earring/ 2003

فیلمی که از روی کتاب دختری با گوشواره مروارید تریسی شوالیه ساخته شده ولی نتونسته به خوبی از پس داستان بربیاد. یک اثر اقتباسی ضعیف که تو شکل گیری روابط بین شخصیت ها اصلا خوب عمل نکرده. کتاب هزار سر و گردن ازش بالاتره. با ندیدنش هیچ چیزی از دست نمی دید.

Julie and julia/ 2009

این هم یه اتوبیوگرافیه که زندگی دو زن رو بصورت موازی پیش می بره؛ جولیایی که کتاب معروفی در حوزه آشپزی نوشته و جولیی که بعدها سعی می کنه تمام دستورهای پخت اون کتاب رو بپزه و علاوه بر اون همه اش رو تو وبلاگی که برای این کار ساخته، می نویسه که بعدها تبدیل به کتاب می شه. قسمت وبلاگ نویسیش جالب بود ولی خود فیلم تا حدی کسل کننده بود؛ والا من کمدی خاصی هم ندیدم تو فیلم اگه منظور سر و صدا و خنده های الکی مریل استریپه که اون دیگه کمدی نیست! :دی کلا فیلمی نبود که بره تو لیست دوست داشتنی هام؛ امتیاز زیادی هم بهش نمی دم.

ولی منم آشپزی این شکلی رو می دوستم. بسیار بسیار و دوست دارم یه روزی همچین چیزی رو امتحان بکنم و بنویسم ازش ^_^


و اما دو فیلم بعدی: 

Everything everything/2017

با اینکه هنوز کتابشو نخوندم ولی دلو زدم به دریا و دیدمش! چون خیلی وقت بود دانلودش کرده بودم و معلوم هم نبود که بتونم کتابشو به این زودی ها بخونم یا نه. (بالاخره توجیه توجیهه :دی)

با اینکه امتیازش تو آی ام دی بی و راتن تومیتوز و حتی متاکریتیک کم بود ولی اعتراف می کنم که دوستش داشتم. هر چند من این به ظاهر عشق های تینیجری رو درک نمی کنم ولی جدا از بعضی سکانس ها که ازش بگذریم فیلم خوبی بود، شاید کتابشو بخونم فیلمش در مقایسه باهاش در نظرم کم ارزش تر بشه ولی فعلا که ازش لذت بردم.

   


Begin again/2013

چرا دانلودش کرده بودم؟! به خاطر کایرا نایتلی :دی و اگه فکر می کنید که انتخاب اشتباهی بود باید بگم که خیر. بسیار خوشحالم که دیدمش :))

اول از بازیگرها بگم که هر دو فوق العاده بودن، کایرا به خاطر این فیلم رفته آواز و نواختن گیتار رو یاد گرفته. چه صدایی هم داره لعنتی و اما مارک رافالو عجب بازیگریه، یادم نمیاد جای دیگه دیده باشمش! چشماشم حرف می زدن! چی می گن؟! شیمی رابطشون هم عالی بود.

بگم که ترانه های فیلم چقدر سحر آمیز و دلربا بودن؛ دانلودشون می کنم.

خلاصه که از سری فیلم های حال خوب کنه با یک داستان دوست داشتنی.

شاید تنها ایرادی که می تونم به فیلم بگیرم زبان نه چندان تمیزشون تو بعضی سکانسا بود. 

ولی بابت زیرنویس خیلی اذیت شدم. مدام در حال تنظیم سرعتش بودم. پنج شش تای دیگه رو هم امتحان کردم ولی همون آش و همون کاسه‌. نسخه امم ۷۲۰ بود! نمی دونم چرا یه زیرنویس هماهنگ نیافتم!

         

۵ نظر ۳۰ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۵۷
مهناز

Your highs and lows for the month

چیز خاصی به ذهنم نمی رسه... شاید به جز همین دل گرفتگی چند روز پیش!
 
و بالاخره تموم شد ⁦^_^⁩ باید بگم که بعضی سوالا رو واقعا دوست داشتم باعث می شد که بیشتر فکر کنم و علاوه بر اون یه نظم خاصی هم به ذهنم داده بود، اینکه سعی می کردم سوال هر روز رو همون روز پاسخ بدم.
 
و اما ببخشید که این مدت مجبور به تحملش بودید و مرسی ازتون :) دیگه هر روز ستاره روشن ندارید. آیا دلتون برام تنگ نمی شه؟! :دی
                                 
                                       The end
                                          🙈
۷ نظر ۳۰ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۴۰
مهناز

What are your goals for the next 3 days

فکر می کنم طی این سوالات به چند مورد اشاره کردم و دیگه نمی خوام تکرار مکررات بشه!

یه چیز کوچولو اضافه کنم که بی پاسخ نمونه و اونم اینکه باید به شکل منظم بخور صورتم رو ادامه بدم، تنبلی نکنم و یادمم نره. از اون کارائیه که واقعا پشت گوش میندازمش! 

۰ نظر ۲۹ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۴۷
مهناز

Post five things that make you laugh-out-loud

به نظرم خیلی اتفاق میفته که با صدای بلند بخندم مثلا گاهی که با گلی الکی پلکی حرف می زنیم، یا وقتی با دوستامیم و یکیشون اتفاقی رو رقم می زنه :دی دفعات بعد هم به خاطره این اتفاقات می خندیم. بعضی فیلم ها و سریال های کمدی و طنز هم باعث می شن که چندین دقیقه تمام با صدای بلند یه دل سیر بخندم و ... کلا اتفاقاتی از این دست! 

 

۰ نظر ۲۸ بهمن ۹۸ ، ۲۰:۳۲
مهناز

Conversely, write about something that's kicking ass right now

همین چند روز پیش بود که متوجه شدم اندک تغییری تو نحوه معاشرتم ایجاد شده؛ کاملا حسش کردم و احساس دلچسبی بود :)

چیز دیگه اینه که از اردیبهشت امسال سعی کردم فیلمایی که دلم می خواد ببینمشون رو ببینم و تا حالا این روند ادامه داشته :)

اتفاق باحال دیگه اینکه از همون اردیبهشت، خرداد یادگیری استانبولی رو ول نکردم. همیشه شروع می کردم ولی دیگه ادامه نمی دادم و این پروسه همیشه تکرار می شد.

کتابا رو هم دارم طبق لیستم پیش می برم! می ترسم از اینکه حوصله ام از کتاب خوندن سر بره و بعدها دیگه مطالعه ام کم بشه؛ گاهی حسش می کنم. برا همین سفت چسبیدم به این روزا.

فعلا همینا به ذهنم رسید و فکر می کنم کافی باشه.

۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۴۷
مهناز

    

⁦⚠️⁩ همین اول بگم که خیلی حرف زدم و اگه حوصلش رو ندارید برید سراغ دیالوگ های قشنگش!

داستان درباره یک مادر مجرد به اسم دونگ بکه که به یه شهر کوچیک میاد و اونجا بار کاملیا رو باز می کنه. از این طرف یونگ شیک که یه پلیس با صداقت و خودسره تنبیه می شه و منتقل می شه به این شهر و اینجا دل به دونگ بک می بازه :) از اون طرف مشخص می شه یه قاتل سریالی که مدت هاست قتلی انجام نداده گویا دونگ بک رو زیر نظر داره...

سریال رو به خاطر اعتمادم به انتخاب های گونگ هیو جین شروع کردم. بعد که نقش مقابلش و روند تا حدی کند و آروم سریال رو دیدم تو ذوقم خورد! اما در مورد نقش مقابلش باید بگم که کاملا در اشتباه بودم. آقا این کانگ ها نئول عجب بشر دوست داشتنیی بوده! چه کشفی کردم😍 آخ قلبم⁦❤️⁩ چقدر خوب بود؛ خنگول مهربون احساساتی دوست داشتنی.

و اما خود سریال حدود شش قسمت اولش روند آروم تری داره اما رفته رفته بهتر می شه. تو بعضی موارد گاهی اغراق آمیز می شد ولی برای یک بار دیدن خوبه اما روندش واقعا خیلی آرومه و می شد تو قسمت های کم تری جمعش کرد .پس اگه میونه ای با سریال های آروووم ندارید کلا بی خیالش بشید. زوج سریال خیلی دلنشین بودند. فکر می کنم تو سبک عراقی باشه که عاشق برای به دست آوردن دل معشوق، خودش رو خوار و خفیف می کنه؛ مصداقشو تو این سریال می تونید ببینید :دی شخصیت های فرعی هم عالی بودن؛ اکثر شخصیت ها یه پا «اوه» بودن ⁦^_^⁩

نکته: توی سریال های معمایی و پلیسی- جنایی به چشمای خودتون بیشتر از حرفا و نتیجه گیری شخصیت ها اعتماد کنید  ؛)

و اما دیالوگ های طلایی:

- تو هفتاد سالگی قلب یه بچه رو شکستم :(

+ اون بچه است، به زودی یادش میره. 

- چون بچه است تا عمر داره یادش می مونه؛ من رو سیمانی که هنوز خشک نشده بود، خط انداختم.


- اگه غذاتو نخوری و بذاری واسه بعد فقط طعمش افتضاح می شه ولی اگه وقتی گرسنته بخوری، مزه اش حرف نداره. باید هر وقت که می تونی خوشحال باشی و تلاش کنی نه اینکه بذاری واسه بعد!


+ قبلا فکر می کردم خوشحالی یه چیزیه که قابل مقایسه است؛ به همه نگاه می کردم بعد تعیین می کردم که الان خوشحالی من نسبت به بقیه تو چه رده ایه... هر چقدر که سعی می کردم باز نمی تونستم اندازه ای براش تعیین کنم... خب وقتی جوابی نیست چرا باید دنبالش بگردم؟ خوشحالی بقیه رو گذاشتم برای خودشون و خوشحالی خودمو طبق معیارهای خودم اندازه گرفتم. همین که خودم خوشحالیمو حس کنم کافیه نه؟!

- انگار تو قلبت یه باغ گل داری؛ من با اینکه تیزهوشانی بودم و به یه دانشگاه حقوق رده بالا رفتم ولی هیچ گلی تو قلبم ندارم. 

 

            

هر وقت دونگ بک گریه می کرد، لب های هیونگ شیک هم می لرزید و به جای دلداری دادن، می نشست باهاش گریه می کرد و دل به دلش می سپرد... من مردم که😍

۲ نظر ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۱۱
مهناز

Write about an area in your life that you'd to improve

اینکه بهتر و بیشتر بتونم ارتباط برقرار کنم، معاشرت کنم و  بهبودش بدم.

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۳۲
مهناز

 

آه جین، جین عزیز...می بینی چطور اخلاقیاتی را که بهشان پایبند بودی، نادیده گرفتند؟! :(

راستش شاید بطور مستقل فیلم بدی نباشه. نمی تونم انکار کنم که چند سکانس خوشایند هم داشت اما من واقعا حس نمی کردم دارم زندگی جین آستین رو تماشا می کنم. درسته برداشتی آزاد و با حدس و گمان بوده اما عمق نداشت! موسیقی متنش گاهی منو یاد غرور و تعصب ۲۰۰۵ مینداخت.

 دو تا سکانس جذاب هم رقصشون و نگاه های در هم گره خوردشون بود و شاید سکانس پایانی و اون نگاه!

۰ نظر ۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۱۷
مهناز

Think of any word; search it on google images. Write something inspired by 11th image

کلمه ای که بهش فکر کردم: چشمه.

کاش می شد جورابمو درمیاوردم، پاهامو داخل این چشمه فرو می بردم، دستامو تکیه گاه بدنم می کردم و با سری رو به آسمون و چشمهای بسته، در حالی که به هیچ چیزی فکر نمی کردم، نفسی عمیق می کشیدم

و آن گاه زمان در همین لحظه از حرکت بازمی ایستاد...

۰ نظر ۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۵۱
مهناز

Write about a lesson you've learned the hard way

اینکه گاهی فقط خودتی که باید بلند شی، روی پاهات وایستی، به خودت امید بدی و غصه خوردن رو تموم کنی. اینکه بهتره منتظر نباشی کسی بیاد حالتو خوب کنه.
۳ نظر ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۵۹
مهناز

A letter to someone, anyone

دوست دارم یه نامه برای خدا بنویسم.

 

سلام علیک یا خدا :)

زیاد وقتتان را نمی گیرم. حالم را می دانی که چطور است، حالت را نمی دانم که چگونه است. بگذریم. این را می دانم که بنده های خوبی نیستیم، می دانم از ما انتظاراتی داری اما حواست هست که ما هم از تو انتظاراتی داریم؟! بنده بی چشم و رویت را ببخش اما ما بنده ایم و تو خدا! به ما ممکن است بگویند مهربان اما تو مهربان ترینی.

خدایا انقدر معجزه هایت را آن بالا نگه ندار... اینجا دستان کوچکی دارند می لرزند، هر لحظه بغضی می شکند، چشمی تر می شود، دلی می لرزد، پاهایی سست می شود، امیدهایی تکه تکه می شود و هر تکه ای در گوشه کناری گم می شود...

به من بگو چطور دلت می آید؟ چطور می توانی نگاه کنی و تاب بیاوری؟! چطور می توانی کاری نکنی؟ چطور دست روی دست می گذاری؟!

می خواهی با آن همه معجزه و لبخند چه کنی؟ هووم؟! 

 مهربانیت را پشت ابرهای پنبه ای پنهان نکن. دلت نیاید لطفا. نگذار باورمان از دست برود. نگذار ببازیمت...

خدایا انقدر اخمو نباش. بخند :) حتما این را می دانی که خنده مسری است.

                                                                بنده ی ... تو 

                              (پر کردن جای خالی به عهده خودت)

۱ نظر ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۵۸
مهناز

شاید از معدود دفعاتی باشه که نوشتن راجع به یک کتاب برام سخته و نمی دونم از کجا شروع کنم اما اگه بخوام تنها با یه کلمه وصفش کنم می تونم بگم تکان دهنده بود.

اول از مقدمه کتاب بگم. از مقدمه هایی بود که واقعا به درد بخور بود ولی حتما بعد از پایان کتاب بخونیدش چون کاملا حاوی اسپویله :دی

و اما داستان: مردی در اوایل داستان به صورت ناگهانی کور می شه اما این یک کوری عادی نیست که تاریکی پشت چشمها لونه کنه. این یه نوع دیگه ای از کوریه، کوری سفید! وقتی پزشک معاینه کننده هم مبتلا می شه؛ دولت در جریان این اتفاق قرار می گیره! کم کم افراد بیشتری درگیر می شن. مبتلایان رو به ساختمان هایی خالی می برن و نگهبان هایی در بیرون ساختمان مستقر می شن که تنها کاری که انجام میدن رسوندن غذا به کورها و جلوگیری از فرارشونه... اما اوضاع داخل ساختمان ها کم کم تغییر پیدا می کنه و آدم ها رفتارهایی از خودشون نشون میدن که قابل پیش بینی نیست و ما می بینیم که چطور انسانیت می تونه زیر پا لگد مال بشه! و این وسط زنی هست که کور نیست.

ساراماگو سبک خاصی داره و گویا به بعضی از علائم نگارشی چندان اعتقادی نداشته؛ مثلا صحبت های شخصیت های مختلف فقط با یه ویرگول از هم جدا شده که باعث می شه فکر کنید ممکنه خسته کننده باشه اما باید بهتون بگم که اصلا اینطور نبود. حتی شاید به غیر از موارد نادر، گیج کننده هم نبود.

از مشخصه های دیگه ای که ساراماگو ازش استفاده کرده اینه که شخصیت ها اسم ندارن و همونجوری که مترجم تو مقدمه گفته این ویژگی شبیه حکایت های قدیمیه که می خواستن مفهومی رو در قالب یک داستان بیان کنند بدون اینکه شخصیت اسم خاصی داشته باشه. بازم فکر کردم شاید آزاردهنده باشه ولی اصلا اینطور نبود. 

ساراماگو معتقده شرایط اعمال آدم ها و خوب و بد بودن این اعمال رو تعیین می کنه و اینکه، آدم های بینا و کسانی که حقایق رو درک می کنند خیلی بیشتر از آدم های کور درد می کشند (هر چه بیشتر بفهمی، بیشتر درد می کشی) و اینکه آدمیزاد ممکنه به هر چیزی خو بگیره.


قبل از شروع کتاب با این جملات مواجهیم: وقتی می توانی ببینی، نگاه کن؛ وقتی می توانی نگاه کنی، رعایت کن.

کوری روایت رعایت هاست. اگر انسانیت را از آدم ها بگیریم، چه چیزی باقی می ماند؟!


+ از اون جمله کتابهائیه که بسیار متأثر کننده است و از انتخابش پشیمون نمی شید اما شاید دلتون نخواد برای بار دوم بگیرید دستتون. واقعا بعضی صفحات رو به سختی می خوندم، با بغض و دست های یخ بسته!

فکر می کنم یه حدیث بود به این مضمون که فقر ایمان رو از بین می بره! مصداق دردناکی داشت تو این کتاب.

+ کتاب ترجمه های دیگه ای هم داره و ترجمه ای که من خوندم هم خیلی خوب بود شاید فقط چند تا جمله بود که به نظرم مبهم بود.

و به نظرم این کتاب باید محدودیت سنی داشته باشه و باز به نظرم برای زیر هجده سال چندان مناسب نیست.

+ برام بسیار عجیبه که فیلمشو ساختن!!!! دلم نمی خواد ببینمش.

____________________________________________________

بریم سراغ قسمت هایی از کتاب:

- کمی بعد بر اثر یکی از این حالت هایی که بدن در لحظه ی خاصی از تشویش و یاس مسئولیت خود را فراموش می کند و وا می دهد، نوعی خستگی بر او غلبه کرد که بیشتر خواب آلودگی بود تا خستگی، در حالی که اگر اعصابش فقط از منطق تبعیت می کرد، لازم می آمد در این لحظه هشیار و فعال بماند.

+ جنگ و دعوا همیشه کم و بیش یک جور کوری بوده.

- عادات دیرینه سخت جانند حتی وقتی می پنداریم مدت هاست از سرمان افتاده.

+ اشکال تمدن در همین جاست، چنان به نعمت آب لوله کشی در خانه ها خو گرفته ایم که از یاد می بریم برای این منظور به کسانی نیاز است...

+ زندگی وقتی به حال خود رها شود چه شکننده است.

+ پیرمرد پرسید این عجوزه کیه! این هم از آن حرفهایی است که وقتی نمی توانیم خودمان را ببینیم از دهانمان می پرد!

+ درست و نادرست صرفا به درک ما از روابطی که با دیگران داریم وابسته است نه به درکی که از خودمان داریم.

+ آنقدر از مرگ می ترسیم که همیشه می خواهیم از تقصیر اموات بگذریم انگار پیشاپیش می خواهیم نوبت ما که شد از سر تقصیرات ما هم بگذرند.

+ بدن انسان هم یک نظام سازمان یافته است؛ تا سازمانش برجاست، تن زنده می ماند؛ مرگ فقط نتیجه بر هم خوردن این سازمان است.

+ دستگیره حکم دست خانه را دارد که به جلو دراز شده.

+ به نظرم ما کور نشدیم، کور هستیم؛ چشم داریم اما نمی بینیم؛ کورهایی که می توانیم ببینیم اما نمی بینیم.

۶ نظر ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۴۴
مهناز

Put your music on shuffle and post the first ten songs

۱. هیچ، رضا بهرام
۲. نآزار دلی، هانی نیرو
۳. Şehrin yolu
۴. منظومه احساس، بابک جهانبخش
۵. İçim içime
۶. You are the reason
۷. برف آمد، حجت اشرف زاده
۸. A thousand years
۹. از عشق بگو، رضا بهرام
۱۰. Olur olur, ilyas Yalçıntaş
۱ نظر ۲۲ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۳۴
مهناز

What three lessons do you want your children to learn from you

 اینکه با همه مهربون باش

زمان مثل برق و باد می گذره، ازش درست استفاده کن و نذار حسرت زمان استفاده نکرده به دلت بمونه.

و خودت رو باور داشته باش.

اولین چیزهایی که به ذهنم رسید رو نوشتم و اعتراف می کنم خیلی روش فکر نکردم.

۲ نظر ۲۱ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۰۷
مهناز

Post about three celebrity crushes

هر سه نفری که به ذهنم اومدن سه تا بازیگر کره ایند :))

یو سئونگ هو

توی سریال من ربات نیستم ازش خوشم اومد، خیلی لعنتی بود :دی

جی سانگ 

تو سرزمین آهن دلمان را برد که برد :)

جو این سانگ

سریال مشکلی نیست این عشقه. بازی نمی کرد که انگار زندگیشو می کرد اینا با دوربین دور و برش بودن :دی

حالا که فکر می کنم می بینم تو بازیگرای غربی کس خاصی فعلا مد نظرم نیست! نوجوونیا از جرج کلونی خوشم میومد اما فکر می کردم خوشم میاد، در واقع خوشم نمی اومد! داشتم به خودم تلقین می کردم! هیچ وقت هم اونجوری که باید از دی کاپریو و برد پیت و جانی دپو نمی دونم تام کروز خوشم نیومده :دی ولی یه زمانی از مایکل فاسبندر خوشم می اومد :) بازیگر قوییه! فیلمای خوبی هم بازی کرده از جین ایر تا دوازده سال بردگی! همون جوری که تو اولی عاشقش بودم. تو دومی دلم می خواست تیکه تیکه اش کنم.

بگذریم. سه تا رو نوشتم دیگه. چقدر حرف می زنم!

آه... الان یادم افتاد که از این هیو جکمن خیلی خوشم میاد! یه شکوه خاصی داره ⁦^_^⁩

+ چی شد دیر شد نوشتنش؟! مهمون داشتیم! صفحه گوشیم چرب و چیلی شده بود :(

۲ نظر ۲۱ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۵۰
مهناز

Discuss your first love

Belki genel olarak birini beğendim ama aşk yok

۱ نظر ۱۹ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۴۶
مهناز

Post 30 facts about yourself

۱. معما حل کردن رو خیلی دوست دارم و احتمالا برای همینه که از فیلم ها و کتاب های پلیسی- جنایی و معمایی خوشم میاد و شرلوک و پوآرو از شخصیت های مورد علاقمند و آگاتا کریستی رو دوست دارم.

۲. شاید بتونم ساعت ها بارش برف تو شب رو به تماشا بشینم.

۳. وقتی غمگینم یا دلم نمی خواد راجع به ماجرایی که قراره اتفاق بیفته فکر بکنم، احساس خستگی می کنم و برای همینه که این مواقع خواب یک نعمت بزرگه برام. تسکینم می ده و برای لحظاتی می تونم تو این دنیا نباشم.

۴. از بیبی فیس های روی زمینم :دی

۵. بعضی وقت ها به شدت لجباز می شم و متعصبانه روی نظرم پافشاری می کنم؛ می دونم خوب نیست اما خیلی وقت ها دست خودم نیست.

۶. سال ها پیش که بابام بهمون رانندگی یاد می داد، موقع دور زدن ماشینو روانه جوب کردم :دی

۷. حافظه ام به خصوص کوتاه مدتش تعریف چندانی نداره.

۸. دستام دو دقیقه زیر آب سرد شیر بمونه، افت فشارمو حس می کنم.

۹. قبلا اینجوری نبودم ولی الان استرس که می گیرم و یا انتظار که می کشم، دچار حالت تهوع می شم و جدا اتفاق عذاب آوریه. 

۱۰.  با تغییرات به راحتی کنار نمیام و حتی گاهی برام ترسناکند! 

۱۱. مرتب کردن وسایلم و کشوها و کارهایی از این دست بهم آرامش می بخشند.

۱۲. خجالتیم و تعارفات معمول تشدیدش می کنه. مثال :دی : تصور کنید بهتون شیرینی تعارف کنند و شما واقعا میل نداشته باشید و تعارف کننده دست برنداره! چتونه شماها!؟!

۱۳. کم حرفم و بعضی اوقات واقعا نمی فهمم چند نفر چند ساعت راجع به چی حرف می زنن!؟! 

۱۴. شیر سرد و آش دوغ سرد وضعیت مزاجیمو به هم می زنه :دی

۱۵. انقدر بدم میاد موقع شعر خوندن حروف رو بکشن که خدا می دونه. یه خانومی بود قدیما تو شبکه چهار می خوند، انگار ناخن به دیوار می کشید! با احساس خوندن چه ربطی به کشیدگی بی جهت حروف داره؟! یا من نمی فهمم!

۱۶. معتقدم  ناخنک زدن به غذا از لذت های زندگیه :)

۱۷. عاشق خیارشورم... می تونم نیم کیلو رو تو یه وعده تموم کنم :دی

۱۸. همیشه سعدی رو بیشتر دوست داشتم تا حافظ؛ مشیری رو خیلی خیلی بیشتر تا سهراب یا شاملو... ترجیح می دم حواسم معطوف مفهوم بشه تا پیچیدگی های لفظی و آرایه های ادبی.  اصلا برای همینه که هیچ وقت نرفتم سراغ بوف کور صادق هدایت؛ یا شاید برای همینه رئالیسم جادویی چندان به مذاقم خوش نمیاد. اصلا برای همینه نامه های اداری با اعصاب آدم بازی می کنند.

۱۹. عجیب اما واقعی: گوشت قرمز خام به نحو عجیبی اشتهام رو تحریک می کنه! و از بوش بدم نمیاد.

۲۰. عاشق گوجه کبابیم :دی تابستون عصرونه گوجه کبابی با نون می خوردم :دی به به.

۲۱. از پشت تلفن حرف زدن به شدت بدم میاد و تا مجبور نباشم نمیرم طرفش.

۲۲. متاسفانه زود عصبانی می شم ولی نسبت به قبل خیلی بهتر شدم و این خیلی برام محسوسه و خوشحالم می کنه.

۲۳. از این که کسی موقع صحبت کردن دست به دست و بازو و بدنم بزنه بدم میاد. انقدر که دستمو مشت می کنم.

۲۴. یکی از عادت های عجیب و غریبی که متأسفانه دست خودم نیست اینه که تو موقعیت هایی که اصلا خنده دار نیست، خنده ام می گیره! یعنی تو مواقع غم انگیز ممکنه لبخند رو لبم باشه! یه جور تیک عصبیه؛ نمی دونم!

۲۵. از وقتی که یادم میاد همیشه ی خدا کف دست و پام مرطوب بوده و بدتر اینکه نسبت مستقیم با هم دارن. یعنی کف دستم عرق بکنه کف پامم همین شکلی می شه و بالعکس و تنها راه برطرف کردنش استفاده از جوراب نخیه. برا همین مصرف جوراب نخیم بالاست.

۲۶. اکثرا پایان فیلما و کتابا یادم نمی مونه. این برای منی که عاشق این دو موردم کمی عذاب آوره و عجیب اینه که اگه تو تی وی سریال یا فیلمی ببینم یه اتفاقی میفته که آخرشو نمی تونم ببینم؛ مثلا مهمون میاد و تو شلوغی خوش آمدگویی فیلم تموم می شه :دی

۲۷. می گن دست و دلبازم. این روزها احساس می کنم خیلی هم حس تعلق یا وابستگی خاصی به امور مادی ندلرم.

۲۸. تیم های مورد علاقه ام استقلال، چلسی، رئال و اینترند به اضافه هلند و ایتالیا.

۲۹. خوب بلدم خودمو سرگرم کنم.

۳۰. از بین خوراکی ها چیپسو بسیار دوست دارم. اگه می خواید خوشحالم کنید برام چیپس بخرید؛ ماست موسیر کنارش یادتون نره :دی

۳۱.  از مسی متتفرم؛ بازیکن بداخلاق و زودجوشیه؛ هیچ وقت ازش خوشم نیومده! رونالدو قیافه اش غلط اندازه ولی به نظرم آدم خوبیه ولی مودریچ را عاشقم و بازیکن مورد علاقه امه و روش کراش دارم. نیاید بگید کراش منم هستا!

۳۲. سرمائیم؛ من در و پنجره ها رو می بندم بقیه باز می کنند.

۳۳. آدم قانعیم. به همین سادگی.

۳۴. اشکم دم مشکمه. از این ور زیادم می خندم چشام پر اشک میشه. خجالت زده هم می شم همین طور؛ اصلا یه وضعی :دی خیلی طفلکیم خلاصه.

۳۵. کی می گه شادی بدون غم معنا نداره؟! یه عالمه شادی بهم بدید من قول می دم یه ذره هم دلم برا غم تنگ نشه.

۳۶. رمز دومم بانکی و خیلی از رمزای کاربریمو تو خونه از حفظن :دی بس که تابلو بازی درمیارم. رمزم شماره پیرهن یه چند تا از بازیکنای استقلاله؛ اون دوره ای که خیلی پیگیرانه بازی ها رو دنبال می کردم :دی

۳۷. زود رنجم و سر یه مسائل کوچیک ناراحت می شم ولی عوضش خوب شدن حالم به یه مو بنده. برا همین زود حالم خوب می شه.

۳۸. پادکست و اینا نمی تونم گوش کنم چون یهو می بینی رفتم تو فکر و خیال و ثانیه های پایانیه و هیچی ازش نفهمیدم :دی

۳۹. بدم میاد موقع فیلم دیدن هی برا بقیه سوال پیش بیاد و مجبور بشم چشم بردارم و جواب بدم و حواسم از جو فیلم دور شه. البته فیلم طنز باشه یا خیلی پیچیده نباشه منم اینجوری نیستم. موقع کتاب خوندن هم دوست ندارم کسی تمرکزمو بهم بزنه.

۴۰. با بوی غذا و غذاهای مورد علاقه ام مست می شم؛ جوری ذوق و شوق نشون می دم و هیجان زده می شم که بهم می گن کسی ببیندت فکر می کنه بهت غذا نمی دیم یا چند ساله این غذا رو نخوردی.

۴۱. انقدر دوست دارم برام میوه پوست بکنند؛ طعمش یه جور دیگه ای خوشمزه است :)) خیلی راحت طلبم نه؟! (از دستم در رفته بود؛ دو تا هجده داشتم)

بسه دیگه :)))))))))

اگه خوندین که دست مریزاد☺️

۱۲ نظر ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۱۲
مهناز

Post about your zodiac sign and whether or not it fits you

قبل از هر چیز باید بگم سمبل متولدین دی ماه بزه، سیارشون زحل و عنصر وجودیشون خاکه، انگشتر یاقوت براشون خوش یمنه، لباس سبز و آبی هم مناسب (اتفاقا این دو رنگ بهم میان)

و اما می گن که متولدین دی ماه ساده و بی آلایشند که تا حدی هستم. محتاط و آرومند که هر دو رو هستم. می تونم اصلا تندیس احتیاط باشم :دی جدی هستند که اینم تا حد زیادی خود منم یا حداقل اینجوری به نظر میام و اما خصوصیات دیگه ای که حس می کنم در من وجود داره: تمیز، منظم (گاهی در حدی وسواس گونه)، تودار، خجالتی،حسود، دارای حس مسئولیت، پول دوست، خانواده دوست، خشک ولی مهربان، زبان نیشدار (در اوج عصبانیت)، باوفا، لجباز! با وجدان. زودرنج، زود عصبانی می شم و در معاشرت مبادی آداب! (چقدر متضادم :دی)

و اون هایی که حس می کنم نیستم: دارای اعتماد به نفس کافی، صبور ( بیشتر مجبورم تا صبور :دی)، خوش بیان :/

و یه خصوصیت بارز دیگه ای که برای متولدین دی ماه بیان می شه حس و قدرت رهبریه؛ حس می کنم یه وقتایی این حس در من وجود داشته و داره.

+ نمی دونم دیروز عصر به بعد چه بلایی سر نت اومده بود که ده دقیقه طول می کشید تا بیان بیاد بالا؛ برا هر عملیات دیگه ای هم باز همین مقدار طول می کشید! برا همین نتونستم روز هفدهم رو زودتر از این بنویسم.

۷ نظر ۱۸ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۴۰
مهناز

Something that you miss

برای روزهایی دلم تنگ شده که یه آدمایی هنوز بینمون بودند. وقتی که هنوز بودن!

برای بچگیام دلم تنگه؛ وقتی که هنوز دغدغه و فکر و خیالی نداشتیم.

حتی برای وقتی که سه نفری پزشک دهکده می دیدیم هم دلم تنگه

برای دوران دانشجویی و برای خیلی چیرهای دیگه...

زمان منتظر هیچ کس نمی مونه و برای خاطر هیچ کسی وانمیسته.

۲ نظر ۱۶ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۴۳
مهناز

Bullet-point your whole day

روز آرومی بود. چیز خاصی ندارم بگم. بعد از روزها یه چیزایی مرتب شده و ذهنم تقریبا آرومه.

+ نصف چالشو رد کردیم  :)

۰ نظر ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۰۸
مهناز