شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

این فیلم ساخت سال 2015 و حدود دو ساعته و اقتیاسیه از رمان معروف توماس هاردی که باعث شهرتش شد. داستان درباره ی دختری به نام بثشبا اوردینه که توجه سه مرد متفاوت رو به خودش جلب می کنه و این سه مرد دلباخته اش می شن. گابریل اوک، چوپانی سر به زیر و محجوب؛ فرانسیس تروی، گروهبانی خوشگذران و ویلیام بالدوود، کشاورزی محترم.انتخاب اشتباه بثشبا باعث پشیمونیش میشه اما عشق هیچ کدوم از دو مرد دیگه نسبت بهش کم رنگ نشده و ...

فیلم تقریبا به کتاب وفادار مونده. اما به شخصیت بالدوود کمتر پرداخته شده. بالدوود تو کتاب، بعد از از دست دادن عشق بثشبا کاملا بهم می ریزه ولی این تو فیلم خیلی کم رنگه...من خیلی خوش شانس بودم که وقتی کتاب دستم بود، فیلم به صورت خیلی اتفاقی به دستم رسید اما اشتباه کردم و اول فیلم رو دیدم بعد رفتم سراغ کتاب. شما این اشتباهو نکنید. اول برید سراغ کتاب. الان من خیلی قسمتهای کتاب یادم نیست اما فیلمه تو ذهنم موندگار شده. بعدشم احساس می کردم قدرت تخیل ازم گرفته شده و موقع خوندن کتاب فقط صحنه های فیلم یادم میومد.هر کی فیلم های رمانتیک و عاشقانه ی قرن نوزدهمی رو دوست داره، این فیلم رو با بازی ها و دیالوگ های  فوق العاده ی بازیگراش و صحنه های زیباش از دست نده البته بعد از خوندن کتاب :) ___________________________________________________________________________________

تنها چیزی که تو کتاب دوست نداشتم توصیفهای بیش از حدش از طبیعت بود:(

قسمت های زیبایی از کتاب:

- هیچ کس زودباورتر از مردی نیست که کم و بیش دل در گرو زنی بسته باشد؛ چیزهایی را که دیگران درباره زیبایی اش می گویند به سهولت می پذیرد، سخنی که کودکی در این خصوص اظهار می کند، در نظرش وزن گفتار یک عضو آکادمی سلطنتی را می یابد.

-ولی ما خودمان خیلی خوب می دانیم که زن جماعت، خیلی به ندرت مرد را قال می گذارد؛ مردها هستند که به ما نارو می زنند.

- آیا نمی دانی که زنی که گرفتار عشق است وقتی پای عشق به میان می آید، پروایی از دروغ گفتن ندارد؟- یک وقت بود که شما برای من "هیچ" بودید و من غمی نداشتم، حالا باز برای من "هیچ" هستید؛ ولی آه این هیچ با آن هیچ چقدر فرق دارد.

۴ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۶:۲۰
مهناز

خب از این به بعد آشپزی هم به موضوعات وبم اضافه می شه :))

امروز می خوام یه نون محلی رو بهتون معرفی کنم که مخصوص ترک زبان هاست:) طرز تهیه و پخت این نون خیلی آسونه و خیلی هم خوشمزه است.

موادی که احتیاج دارید: آرد، مایه خمیر، شکر، زرد چوبه،(بکینگ پودر، زرده تخم مرغ؛ شیر، زعفران).

همه ی این مواد رو با هم مخلوط می کنید و می ذارید چند ساعت بمونه البته بعد از این که مایع خمیرتون عمل اومد؛ بعد تو روغن داغ سرخش می کنید. حتی بدون مواد داخل پرانتز هم می تونید این نون رو درست کنید مثل قدیمیها و مثل ما؛                       

ما بند انگشتیشو ذرست کردیم... بفرمایید :)

 اردک 1اردک 3

۸ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۵۹
مهناز
کاش آدمها می فهمیدند که:   
 شوخ بودن یک چیز است و آزردن دیگری با شوخی چیز دیگری...
۳ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۴۰
مهناز

رهایی از شاوشنک اثر استفن کینگ، رمان کوتاهیه که یک اقتباس سینمایی هم داره. اسم کتاب برام خیلی آشنا بود. احتمالا اسم فیلمش رو شنیده بودم؛ خیلی مشتاقم که این فیلم رو ببینم. با این حال این کتاب منو به شدت یاد سریال فرار از زندان و مایکل اسکوفیلد مینداخت :))در کل می تونم بگم از انتخابش برای خوندن راضیم.

خلاصه کتاب:کتاب، سرگذشت زندانی بی گناهی به نام اندی دوفرین است که به اتهام قتل همسر و معشوقِ همسرش، محکوم به حبس ابد می شود و در زندان شاوشنک زندانی می شود اما پس از بیست و هفت سال زندانی بودن، از زندان می گریزد و به رهایی می رسد. راویِ سرگذشت او، یکی از زندانیان همین زندان است. آدم ممکنه حتی به سختی ها هم عادت کنه و هیچ تلاشی برای از میان برداشتنشون نکنه و همین عادته که ممکنه آدم رو ناامید بکنه و (گاهی) چه تلخه قصه عادت...

قسمت های زییایی از کتاب:

- بعضی از پرنده ها برای قفس آفریده نشده اند. بال و پرشان نورانی است و نغمه هایشان دلنشین و رهایی بخش. پیام آور آزادی اند نه اسارت. پس باید رهایشان کنی وگرنه خود راهی برای رهایی خواهند یافت. در قفس را باز می کنی تا غذایشان دهی اما پرواز می کنند و می روند و دیگر هرگز دستت به آن ها نمی رسد. این جاست که باطن آزادی خواهت که خواهان رهایی آن پرنده های زندانی است با تمام وجود احساس سرور و شادمانی می کند. اما بارفتنشان محل زندگی ات کسل کننده و پوچ تر می شود.

- یادت باشه رِد...امید چیز خوبیه... شاید بشه گفت بهترین چیزها... و چیزای خوب هرگز نمی میرن...

- بعضی وقتها غمگین میشم......از رفتن اندی. باید به خودم یاد آوری کنم که بعضی پرنده ها برای قفس آفریده نشده اند، پر و بالشون بیش از حد نورانیه و وقتی که پرواز میکنن......اون عده ای که میدونن که زندانی کردن این پرنده ها؛ گناه بوده، خوشحال میشن اما، خوب... جایی که توش زندگی میکنی، خیلی کسل کننده تر و پوچ تر از اینه که اونا رفتن...

۳ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۶
مهناز
دوستش داشتم و کاش پایانش یه جور دیگه بود.

- برم خواستگاری یه مرد؟!! نه من نمیرم...

- نمیری؟!-

 نه نمیرم.-

تو عاشق نیستی...!

۳ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۰۹
مهناز

سلمان به من گفت: فقط قول بده گاهی با یه نوشته ما را از سلامتی‌ات مطلع کنی.با ناراحتی گفتم: چی؟ نوشته؟... نه نمی‌تونم، من کاغذ و قلم از کجا گیر بیارم؟گفت: چقدر برای دو کلمه نوشتن چانه می‌زنی. نمی‌خواد شاهنامه بنویسی، فقط بنویس: «من زنده‌ام».

خلاصه کتاب:دختری به نام معصومه در آغاز جنگ بین ایران و عراق (1359)  در جاده آبادان به اسارت نیروهای بعثی درمی آید، کاغذی از او به دست  عراقی هامی افتد که روی آن نوشته شده: «من زنده‌ام!» در بازجویی، همین جمله کوتاه، می شود رمزی و سندی بر علیه معصومه!معصومه آباد. به همراه شمسی بهرامی، فاطمه ناهیدی و حلیمه آزموده، در یک قفس زندانی می شوند. چهار نفر با تفکرات و سلایق مختلف اما اتهاماتی یکسان: عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران. بعثی‌ها آن ها را «دختر خمینی» نام می‌گذارند و به آن ها، ژنرال می‌گویند.اعتصاب غذای این چهار زن ماموران بعثی را از پای درمی آورد و آن ها به هدف خود رسیده و پس از دو سال از مدت اسارتشان صلیب سرخ، نام آنان را ثبت می کند و آنها به اردوگاه موصل منتقل می شوند. یک برگ آبی به عنوان نامه فوری به آن ها می دهند که روی آن فقط دو کلمه بنویسند و برای خانواده‌اشان بفرستند. معصومه می نویسد: من زنده‌ام... بعد از روزهایی سخت، آنها با تعدادی از اسرای مرد، با پیمودن یک مسیر دو ساعته، با ماشین‌های امنیتی وارد باند فرودگاه و هواپیما می شوند. تصورشان این بوده که قرار است آنان را به آمریکا یا اسرائیل تحویل بدهند!... بعد از پروازی طولانی، در فرودگاه ترکیه، از هواپیمای عراقی، به هواپیمای ایران‌ایر منتقل می شوند تا در روز 12بهمن 1362، وارد فرودگاه مهرآباد  شوند.(مادر معصومه  خدا را قسم داده بود: خدایا من هشت پسر دارم و همه در جنگ و خط مقدم می‌جنگند. اگر قرار است سهمی از امانت تو را بدهم، یکی از پسرهایم را می‌دهم؛ اما معصومه را زنده به من برگردان!(یکی از برادران معصومه شهید شده است)).

قسمت های زیبایی از کتاب:

- آدم ها در لحظه ی ترس خیلی به خدا نزدیک می شوند. اصلا این ترس است که به یاد آدم ها می آورد همه چیز دست خداست.

- ما به جنگ عادت نداشتیم؛ جنگ مهمان ناخوانده بود؛ هیچ کس نمی دانست چه واکنشی نشان بدهد؛ همه منتظر تمام شدن جنگ بودند؛ هر روز فکر می کردیم روز بعد جنگ تمام می شود.

- از دست رفتن انسانیت و اخلاق، حتی اگر آن را در وجود دشمنت ببینی غم انگیز است.

- جنگ مسأله ریاضی نیست که درباره اش فکر کنی و بعد حلش کنی؛ جنگ اصلا منطقی ندارد که با منطق بخواهی با آن کنار بیایی؛ جنگ کتاب نیست که آن را بخوانی؛ جنگ، جنگ است؛ جنگ حقیقتی عریان است که تا آن را نبینی و دست به آن نکشی، درکش نمی کنی.    

  این کتاب اولین کتاب تو حوزه دفاع مقدسه که تصمیم گرفتم بخونمش و خوشحالم که این کتاب رو انتخاب کردم. متنش خیلی روان و ساده است. کتاب از دوران کودکی معصومه شروع میشه و با آزادیش تموم میشه.زبان کتاب تو بعضی قسمت ها به شکل گفتاریه. اشکالات ویرایشی هم زیاد داره ولی با این حال کتابیه که از همون شروع تو رو با خودش همراه می کنه و دوست داری که یک نفس تا آخر کتاب رو بخونی. بهتون توصیه می کنم که حتما بخونیدش و به هیچ وجه این کتاب رو از دست ندید. این کتاب منو ترغیب کرده که بازم تو این حوزه مطالعه کنم. احتمالا کتاب بعدی فرنگیسه البته اگه بتونم پیداش کنم.نوشته رهبر انقلاب نیز درباره این کتاب، در همین کتاب چاپ شده است.

نامه های سردار سلیمانی بعد از خواندن این کتاب:

«بسمه تعالیخواهرم، مثل همان برادرهای اسیرت همه جا با تعصب مراقبت می کردم کسی عکس روی جلد کتابت را نبیند. و در تمام کتاب با ناراحتی و استرس بدنبال این بودم که آیا کسی به شما جسارت کرد؟ آخر مجبور شدم روی عکست را با کاغذ بچسبانم تا نامحرمی او را نبیند.      برادرت /  بغداد / «سلیمانی»

«خواهر خوبم. در آن اسارت، اسارت را به اسارت گرفتی، سعی کن در این آزادی اسیر نشوی؛ انشالله کتابت را به همه زبان ها ترجمه می کنم تا همه بدانند زینب بنت رسول الله چگونه بوده است وقتی کنیز او معصومه اینگونه معصوم بوده است. به تو بعنوان خواهرم، بعنوان معرف دختر مسلمان شیعه، معرف ایران اسلامی، معرف تربیت خمینی افتخار می کنیم. حقیقتا شگفت زده شدم و هزاران بار به تو و دوستانت مرحبا گفتم     ساعت ۲۳ (نینوا) «سلیمانی»

۳ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۶:۵۳
مهناز