شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

دیشب عراقی ها حمله کرده بودن داشتیم از دستشون فرار می کردیم. تنها چیزی که یادم میاد استرسی که داشتم بود و اینکه همه چیز خاکی رنگ بود و فرار!

قبلشم از طبقه ی دوم یه پاساژی که هیچ نرده محافظی نداشت افتادم پایین! حس کردم پام شکسته ولی نشکسته بود با این حال من و با یه مصدوم دیگه گذاشتن تو آمبولانس :/
از یه طرف هم با دوستم رفته بودیم پیش روانشناس! یه چیزی شنیدم تو مایه های اینکه خودت باید باهاش کنار بیای؛ مشکلی نداری!!!
چند شب پیش هم یه همچین خوابی دیدم و اینکه یه چیزی به سر یکی وصل کرده بودن و تمام تراوشات ذهنیشو نوشته بودن رو یه بلک بورد! تقریبا دو تا نوشته رو تونستم بخونم قبل از اینکه همه چیزو پاک کنن. یکیش اسم خودم بود با رنگ سیاه نوشته شده بود. با چند تا رنگ مختلف نوشته بودن کلمه ها رو و کلمه های مرتبط با یه رنگ مشخص! تا حدی فضا مثل یه کلاس درس بود.

۲۱ نظر ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۴۹
مهناز

ایرانیان بعد از مرگ بهرام به ایران برمی گردند تا ببینند که شاه چی دستور میده. کیخسرو به خاطر کشتن فرود از اون ها روی برمی گردونه و اون ها به رستم روی میارند تا شفاعتشون رو بکنه؛ سرانجام شاه طوس و سپاهش رو می بخشه و اون ها رو دوباره به جنگ تورانیان می فرسته. بزرگ سپاه توران کسی نیست جز پیران :) ایرانیان به پیران پیشنهاد می کنند که به خاطر خوبی هاش در حق سیاوش و کیخسرو به ایران ملحق بشه تا آسیب نبینه اما پیران یار وفاداریه بنابراین نمی پذیره!

سپاه توران با استفاده از جادو وضعیت هوا رو به نفع خودشون دگرگون می کنند و سرما و برف به جای آفتاب حاکم می شه اما ایرانیان آگاه شده و با قطع دست جادوگر وضعیت رو به حالت طبیعی برمی گردونند! با این وجود سپاه ایران شکست می خوره و مجبور میشن به سمت کوه عقب نشینی کرده و به شاه نامه درخواست کمک بنویسند.  اکنون که سپاه ایران ناامید و خسته است و آذوقه کمی داره پیران تصمیم می گیره با صبوری و استفاده از این حربه اون ها رو شکست بده و از این طرف بهش خبر می رسه که افراسیاب سپاهی از سرزمین های اطراف گرد آورده و به یاری فرستاده و این بیش از پیش خوشحالش می کنه.

طوس شب خواب سیاوش رو می بینه که بهش مژده ی پیروزی می ده و این باعث قوت قلبش می شه و از اون طرف هم کیخسرو رستم رو برای یاری می فرسته و مژده و خبر آمدن و در نهایت رسیدن رستم باعث قوت گرفتن ایرانیان می شه.

دوباره جنگ شروع می شه و رهام پهلوان ایرانی از مقابل اشکبوس می گریزه پس رستم خشمگین شده و در حالی که قرار بوده روز نخست به استراحت بپردازه تا رنج راه مرتفع بشه، پیاده* به نبرد اشکبوس می ره و اونو می کشه (احتمالا این بخش رو تو کتاب فارسی ها خونده باشید ؛) )

گویا این نبردهای تن به تن با فاصله ی خیلی زیادی از هر دو سپاه صورت می گرفته بنابراین تورانیان از این جنگجو به شگفت میان و متوجه نمیشن که رستمه! پس در نبرد بعدی هم رستم یکی از سران لشکر توران به اسم کاموس کشانی رو شکست می ده و دست بسته، افتخار کشتنش رو به دیگر پهلوانان ایرانی می ده!!! :////

_____

* نبرد به شکل پیاده کار هر کسی نبوده!

+ گودرز که یکی از پهلوانان ایرانیه، تقریبا تمام نوادگانش رو در این جنگ از دست می ده! 

+ شاید شنیده باشید که رستم لباسی داشته از پوست ببر به اسم ببر بیان که موقع جنگ می پوشیده و خیلی براش ارزش داشته! از ویژگی هاش این بوده که آتش و آب در اون اثری نداشته! یه چیزی حتی فراتر از جلیقه ضد گلوله ؛) بعد تازه اینو از روی یک زره و یک جوشن دیگه می پوشیده! بلی! یک جورهایی صفت جان دوستی در ذهن تداعی می شود :)

خب یه توضیح هم تو پرانتز راجع به زره و جوشن بدم.اون جوری که من متوجه شدم، زره همون لباس فلزی جنگ بوده تا تیغ و شمشیر درش اثر نکنه و جوشن همون رویه ای بوده که از حلقه های فلزی ساخته می شده! بنابراین زره و جوشن با هم متفاوتن!

+ قصد دارم بعد از این از تصویرسازی های زیبای فردوسی هم براتون بنویسم یا مثلا ابیات زیبای شاهنامه.

خب همین ابتدا، از ابیات زیر شروع می کنم. تو سه بیت اول، فردوسی طلوع آفتاب رو به زیبایی هر چه تمام به تصویر کشیده و بیت آخر به غروب خورشید اشاره داره (اگه بعضی قسمت های ابیات رو متوجه نشدید، در خدمتم).

*چو خورشید بر گنبد لاژورد                    سراپرده ای زد ز دیبای زرد 

*بدانگه که دریای یاقوت زرد                    زند موج بر کشور لاژورد

*چو خورشید زان چادر قیرگون                غمی شد، بدرّید و آمد برون

*ز خورشید چون شد جهان لعل فام         شب تیره بر چرخ بگذاشت گام  (غروب)

+ و خب صبور باشید که داریم آهسته آهسته به یک داستان عاشقانه نزدیک می شیم ^_^

+ و نمی دونم که این بار تو انتقال این قسمت از داستان موفق بودم یا نه!!!

۷ نظر ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۳
مهناز

اینجا داره برف می باره؛ از اون برف های رویایی و انیمیشنی :)

مثلا تصور کن فرشته ها اون بالا داشتن با بالشتا بازی می کردن و اونارو، رو سر و تن همدیگه می کوبوندن و حالا پارچه هاشون پاره شده و داره رو سرمون پَـــر می باره ^_^
پــَر...پـــَــــر... پــَــــــــــــــــــر می باره... :)
 
+ محض تصور دونه های خیلی درشت برف.
۱۱ نظر ۲۲ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۱۸
مهناز

دیگه آدم حتی نمی تونه به imdb هم اعتماد کنه! مخصوصا به قسمت parents guideش!

ناجوانمردانه است آقا!
۷ نظر ۱۹ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۰۶
مهناز

+ آقا حالا که قضیه کراش و این بحث ها این روزا داغه. بذارید بگم که من رو این دو نفری که گزینه های سرمربی گری تیم ملین، یه جورایی کراش دارم؛ منظورم خوزه و یورگنه :)))) ولی جدی از رفتن کیروش ناراحت شدم. شاید تنها سرمربی تیم ملی بود که رفتنش ناراحتم کرد. طفلی تو ایران پیر شد!!!

+ خوبه که نود دوباره قراره رو آنتن بره :)

+ جشنواره فجر  بیشتر از این که منو یاد فیلم بندازه، یاد شوی لباس میندازه!

+ دیگه خندوانه و رامبد و جناب خان هم نباشن تلویزیون چیزی برای ارائه نداره، چقدر زود قراره دیگه نباشن! 

+ این گریم سریال بچه مهندس2 چقدرررر افتضاحه اون از کبودی دور چشم که کلی سایه بنفش و یاسی زده بودن فکر می کردن گریم کردن اینم از سوختگی صورت یکی از شخصیت ها که هر سکانس، یه شکلِ دیگه است :/ داستان فیلمم که دیگه نگم:/ حیفِ فصل اول نبود! این ماجرای عشق و عاشقی جواد واقعا رو مخمه!!!!

+ بالاخره بینوایان 2015 رو که سه چهار سالی بود، داشت خاک می خورد رو نشستیم دیدیم که ای کاش میذاشتیم هزار سال دیگه هم خاک بخوره. واقعا دو ساعت و سی و چند دقیقه برای یک فیلم خیلی زیاده اونم فیلمی که حوصله سربر بود و جذابیت آنچنانی نداشت و تازه کاملا هم موزیکال بود. دیگه از صحنه ها و لباس های مبتذل نگم بهتره! البته که خیلی با موزیکال بودنش مشکلی نداشتم ولی بعضی قسمت های فیلم کاملا اضافی بود، هر چند اقتباسی باشه! شاید یکی از نکات مثبت فیلم بازی خوب جک هیومن بود و تمام!

+ عطیه میرزاامیری تو کانالش گفته بود بیاین از سه تا چیزی که بقیه دوست دارن و خودمون نه بگیم. من می گم: چاووشی، زیتون، والیبال! فعلا اینا به ذهنم رسید!

پریشب تو سریال خط تماس که تقریبا می شه گفت نمی بینم، بس که تو این مدت فیلم و سریال انقلابی به ملت تحمیل می کنن! یکی از شخصیت های فیلم یه نوار کاست گذاشت و یهو ترانه معروفی پخش شد؛ فکر کردم حتما بی کلامشه و الا که شبکه ملی و این صحبتا؟!! 0_O ولی بعد دیدم نه حسن گلنراقی واقعا داره می خونه :))) درسته آهنگه تو پس زمینه بود و شخصیت ها داشتند هی دیالوگ می گفتن ولی من حواسم فقط پرت ترانه مرا ببوسِ حسن گلنراقی بود که یهو وسطش آهنگ قطع شد و یکی از اون سخنرانی های قبل از انقلاب پخش شد :دی قضیه استتار و این صحبت ها بود ؛) ولی من بی جنبه بازی در آوردم و بقیشو با صدای تقریبا بلند خوندم [آیکون خنده شیطانی :)]

 با هم گوش کنیم.

 

دریافت

۷ نظر ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۴:۳۳
مهناز

بالاخره دیدمش. یک انیمیشن استرالیاییِ دوست داشتنی که برای سنین 15 سال به بالا خوبه! داستان انیمیشن راجع به نامه نگاری و  دوستی یک دختربچه هشت ساله استرالیایی با یک مرد چهل و چهار ساله آمریکاییه که هجده سال طول می کشه! انیمیشنی که دیالوگ های خوبی داره و خوب هم پرداخت شده؛ فقط اینکه دنبال یه انیمشن هیجان انگیز نباشید. این انیمیشن با شخصیت های خمیریش، داستانش رو به آرامی و در محیطی تا حدی تیره روایت می کنه!

چند تا دیالوگ:

تو هم ناکاملی، مثل من... همه ی انسان ها ناکامل هستند... وقتی جوون بودم دوست داشتم هر کس دیگه ای باشم به جز خودم. دکتر برنارد هازلهاف گفت اگه تو یه جزیره بودم مجبور می شدم به همنشینی با خودم عادت بکنم... اون گفت که باید با خودم کنار بیام با تمام عیب ها و نقص ها... ما خودمون نیستیم که عیب و نقص رو انتخاب می کنیم اونا بخشی از وجود ما هستن و باید باهاشون کنار بیایم اگر چه دوستامون رو، خودمون می تونیم انتخاب بکنیم...

دکتر برنارد یه چیز دیگه هم می گه این که زندگی هرکس مثل یه راهِ بی انتهاست؛ بعضی هاشون صاف و آسفالت شده هستن و بعضی دیگه مثل مال من پر از شکاف و پوست موز و ته سیگارن...

درباره نخندیدن نگران نباش؛ دهن من تا حالا لبخند به خودش ندیده اما به این معنی نیست که توی ذهنم لبخند نمی زنم :)


             

تشکر ویژه از بهار و آقاگل به خاطر پیشنهادشون.

و نکته دیگه ای که هست اینه که می تونه یه تمرین خوب برای زبان انگلیسی باشه! :)))

۱۱ نظر ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۵۵
مهناز

داشتم راجع به تسلیم و رضا فکر می کردم. به اینکه ممکنه تو شرایط و اتفاقاتی که برامون پیش میاد، یه وقت هایی فکر کنیم واقعا راضی هستیم به رضای خدا. این مقام، مقام والائیه که مطمئنا ازیک ایمان محکم نشأت می گیره.داشتم فکر می کردم شده که همچین حسی داشته باشم؟!! جوابش مثبت بود اما با خودم گفتم من واقعا راضی بودم یا تسلیم! بعضی ها ممکنه بگن این دو تا مقام یکین ولی خب به نظرم اینطور نیست اکثرا برامون پیش اومده که رضا رو با تسلیم اشتباه گرفتیم. ممکنه تسلیم باشیم اما راضی نه ولی ممکن نیست راضی باشیم و تسلیم نه. به عبارت دیگه هر انسان راضی به رضای خدایی، تسلیمم هست ولی برعکسش همیشه صادق نیست!

 

۳ نظر ۰۵ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۱۶
مهناز

تو یکی از قسمت های سریال مینو، وقتی که عراقی ها تقریبا کل شهرو گرفتن و اکثر مردم به خصوص زنها و بچه ها از شهر خارج شدن و فقط تعدادی دکتر و پرستار و زخمی و جوونایی که می تونن مبارزه کنن، موندن؛ زینب هنوز تو شهره و یه جورایی به این رزمنده ها کمک می کنه. تو یه سکانسی به مهدی که همدیگه رو دوست دارن، برمیخوره و یه سکانس عاشقانه و بامزه رقم می خوره :)

 

- مهدی: شما موندید، وظیفتونو انجام دادید، خدا خیرتون بده. ولی از این به بعد تکلیف به رفتنه.

+ زینب: کی گفته؟!!

- من می گم. موندن شما یعنی باز شدن پای ناموس.

+ ببین مهدی...! 

- O_0

+ آقا مهدی...! ما درسته اولش به خاطر یه دلیلی نرفتُم؛ یه دلیل شخصی... ولی ببخشیدا... حتی اگه اون دلیل شخصی بخواد وادارُم کنه که بِرُم، نمیرُم.

- خواهرِ من!!!!

+ ://////    مُ خواهر شما نیستُم!!! :(

- ........... دلیل شخصیم که هستی؛ حرف گوش بده پس.

+ :))))))))))))

 

 

۱۸ نظر ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۲۱
مهناز

داشتم فکر می کردم کتابهایی مثل شاهنامه و لیلی و مجنون و خسرو وشیرین و نوشته های عبید زاکانی و گلستان و بوستان و کتابهایی از این دست که اگه بخوام اسم ببرم یه طومار میشه، اگه در زمانی که هستیم نوشته می شدن، نصفشون هم به زووووووووووووور به دست نسل بعد می رسید؛ البته حداقل نصف جذابیتشون رو هم از دست می دادن و تبدیل به آثاری تکه پاره می شدن و شاید خیلی هم ارزشی نداشتن.  باور کنید همین طور می شد!حتی به اشعار حافظ هم رحم نمی کردیم!!!!!! 

ما استااااااد سان*سور کردنیم. 

(اصل مطلبو گفتم. خواستید چند سطر پایانی رو هم بخونید ولی بقیه اش پرحرفی و غر زدنه  ^_*)

مثلا فیلم هایی که پخش می شن، جوری سانسور می شن که حتی گاهی نقش شخصیت های فیلم و داستان فیلم هم عوض می شه!!!!  تو همین سریال مینو  که اخیرا پخش شد کل صحنه های خشونت فیلم، که بازسازیِ تا حدِ زیادی نزدیک به واقعیت بوده، حذف شده؟! چرا؟!! چون استدلالشون اینه که نشون دادن خشونت بیش از حد چه فایده ای داره؟!!! در صورتی که شما تو این قسمت های فیلم دارید تاریخ رو بازگویی می کنید!!!!! نمی تونید خشونت موجود رو تا حد خیلی لطیفی پایین بیارید که! تازه خشونت های یه سریال ایرانی چی می تونه باشه مثلا!!!!! می تونست فیلم بهتری باشه اگه این حذفیات نبود.

یا مثلا تو همین سریال اوک نیو که ملت می بینن فکر می کنن دختر کاااااملا عاقلی بوده که بقیه رو حالا به هردلیلی اذیت نمی کرده!!! :دی ، خودکشی دو شخصیت منفی فیلم نشون داده نمیشه و تو فیلم گفته می شه به خاطر ترس و توهم مردن :دی ما هم که مثلا ... هستیم و نمی فهمیم. بلی خودکشی درست نیست ولی اگه یه کم درایت به خرج بدن متوجه می شن که دو شخصیتِ بدِ فیلم این کارو کردن! یا مثلا ضجه زدن یه پسر به خاطر مرگ مادرش چیه که سانسور می شه! یا افتادن یه مادر به پای پسرش برای بخشش و ... چیه که باید حذف شه. یا غذا خوردن یه پسر و دختر تو یه فضای عمومی!!!

شما فقط یه قسمت از سریال سرنوشت رو هم دوبله و سانسور شده اش و هم بدون سانسورش رو ببینید تا متوجه بشید که چه چیزهایی رو حذف می کنن. می تونید یک ساعتِ تمام بخندید :/

دوست دارن ملت با یه فیلم غم انگیزِ اشک درآر ببینن یا صحنه های اکشن لطیف حتی به امور فانتزی و خیالی هم رحم نمی کنن :دی 

این عزیزانِ من :دی نمی فهمند که سریال های کره ای عموما یک ساعت و سه یا چهار دقیقه هستن. بلی ! و حدود بیست دقیقه از هز قسمتی حذف می شه. مهم نیست اون قسمت یه سکانس عاشقانه باشه، نه اصلا. چون تایم سریالی که دوستان برای ما ملت در نظر می گیرن عموما چهل و پنج دقیقه است پس هر سریال خارجی که قراره پخش بشه باید تایمش همین قدر باشه و وقتی نیست مشخصه که باید قسمت های اضافه به نظر خودمون حذف بشه. چی از این واضح تر  ؛)

بلی دوستان ما چیزهایی رو باید ببینیم، گوش بدیم، بفهمیم، متوجهش شیم و انجام بدیم که عزیزان می خوان. هر کارو نظر و عقیده ای جز این، مخالف عقایدِ درست ایشان و حتی مخالفِ اسلامه.

خلاصه که وقتی می گن ماست سیاهه بحث نکن و تمام :دی

فقط بذار تو عوالم خودشون خوش باشن :) ؛) :دی

۹ نظر ۰۳ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۵۹
مهناز