شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۱۵ مطلب با موضوع «من!» ثبت شده است

دیشب خیلی اتفاقی به یه کانالی رسیدم و با خوندنش واقعا حالم بد شد. مدت هاست که سعی می کنم اخبار بد رو نخونم؛ کاش دیشب هم ادامه نمی دادم! حجم اخبار ناگوار، ناراحت کننده و دردناک انقدر زیاده که هیچ کانال و شبکه ای نمی تونه پوششش بده! 

ولی کانال های روزانه نویس چطوری خودشون حالشون بد نمی شه!

۱ نظر ۲۹ مهر ۹۹ ، ۱۶:۵۶
مهناز

وقتی خسته می شم مغزم به شدت در مقابل فهمیدن مقاومت می کنه!

۵ نظر ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۲۶
مهناز

حرف زدن بیش از حد از مشکلات و حتی راه حل ها خسته کننده و فرسایشیه!

۲ نظر ۲۳ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۲۶
مهناز

تازگی متوجه شدم که وقتی فکرم درگیر یک موضوعه و همزمان غصه‌دارم به شدت حواس پرت می شم. اصلا اتفاق جالبی نیست. علاوه بر اون اشتهام رو هم از دست می دم و اوضاعم بدتر از اونایی می شه که با کلاس و شیک با غذاشون بازی می کنند. با این تفاوت که من به عادی بودن ادامه میدم و البته خوابم هم به هم می ریزه!

______

یادمه یک روزهایی استرس رو به سخره گرفته بودم الان جامون عوض شده.

و لبخندهام دست خودم نیست.

بیشتر که فکر می کنم می بینم حتی کنترل چشمامم دست خودم نیست!

 

بدن انقدر خودسر!!!

۳ نظر ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۳۰
مهناز

تازه بعد از این همه سال دارم متوجه می شم و در واقع می پذیرم که من چندان از سرما خوشم نمیاد و چندان پاییز و زمستون رو دوست ندارم و ارتباط خوبی باهاشون ندارم. حداقل پاییز و زمستون های اینجا رو و از این جهت مهم هم نیست که چه فصلی به دنیا اومدم‌. من عاشق بهار و تابستون و گرما و آفتابم. انرژی می گیرم ازشون.

و این گونه تصمیم می گیرد دست از تلقین بردارد.

۴ نظر ۲۸ آبان ۹۸ ، ۱۲:۳۵
مهناز

گاهی این حجم از درون گرایی، غیرقابل تحمل و آزاردهنده می شه!

۲ نظر ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۵:۰۳
مهناز

دیرزو سحری بهم گفت ایمو داری؟! بیا با هم حرف بزنیم. مدت ها بود که با هم حرف نزده بودیم.

نصبش کردم ولی نمی دونم چرا بعد از چند دقیقه بهم حس خفگی  دست داد. فضاش رو دوست نداشتم و مجبور شدم حذفش کنم! 

 

دقیقا اکثر مواقع همین حس رو در برابر تغییرات دارم! و این بده! این مقاومت درونی در برابر پذیرش چیزهایی که ذاتا بد نیستن و فقط یه تغییر بزرگ یا کوچیکند، بده!

۵ نظر ۱۴ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۴۰
مهناز

برعکسِ خیلی‌ها که عاشقِ بویِ خاکِ بارون‌خورده‌اند و عاشقِ بویِ کاغذِ کتاب‌های قدیمی؛ در اکثر مواقع این بوها می‌تونن نفس منو بند بیارن!

 

+ یا حتی دختری که با بویِ خاکِ باران‌خورده، جانش را از دست داد!

 

۲ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۳۳
مهناز

+ نمی دونم چیه که وقتی مثلا بی حالم صورتم اندکی پف کرده و تپل به نظر میاد. انگار سرحالترینم. موقعی که درد دارم، دندونم درد می کنه، سرم درد می کنه یا خسته ام یا از پیاده روی و بیرون برگشتم، انگار یه حجم نیم سانتی به صورتم اضافه شده! و از همه بامزه تر بعد از گریه است! حس تپلویت بهم دست میده! انگار بدنم داره تظاهر به خوب بودن می کنه! حالا این هیچی؛ ملت دریا دریا اشک می ریزن به چشماشون نگاه می کنی، قشنگ به شکل با کلاسی سفیدی چشماشون از شدت سفیدی به آبی آسمانی می زنه 0_O بعد حالا گریه به کنار من بغض هم که می کنم کافیه دو تا دندون نیشِ خون آشامی بهم اضافه بشه! تا تصویر خون آشامیم تکمیل بشه :/  

بدن عزیز این موقع است که باید دست به کار شی! ناراضیم ازت!

+ دو روزه کتاب انجمن شاعران مرده داره بر و بر نگام می کنه منم با چپ چپ نگاه کردن دارم تلافی می کنم! چقدر شروعش به نظر سخت می رسه!

+ غنچه ی غنچه افتاد :(

۲ نظر ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۰
مهناز

داشتم وب فاطمه رو می خوندم؛ پستش راجع به کم رویی و اینا بود. بعد یاد یه خاطره ای افتادم. من علاوه بر کم رویی یه مشکل دیگه هم دارم؛ نمی دونم می شه اسمش رو گذاشت مشکل یا نه ولی عموما کم برام سوال پیش میاد و  تو دوران دانشگاه اگر هم پیش میومد، بیشتر سعی می کردم خودم برم دنبالش و دیگه اگه خیلی برام مهم می شد مجبور می شدم که از اساتید بپرسم :/ یه بار برای اینکه به خودم  ثابت کنم نه اینجوریام نیست که دلیل نپرسیدن سوالام (البته اگه سوالی موجود می شد :دی) فقط کم رویی باشه؛ عزمم رو جزم کردم و  چند تا سوالی که به واسطه خوندن یه کتاب برام پیش اومده بود، آماده کردم و رفتم دفتر مدیر گروه معارف!

+ :)

+ دلم تنگ شد!

۶ نظر ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۳
مهناز

به نظرم آدمیزاد باید بتونه درباره چیزهایی که دوست داره، حرف بزنه و اظهار نظر بکنه اما گاهی جرات این ابراز نظر رو نداریم. چرا و به چه علت؟ به این خاطر که ممکنه طرف مقابل و یا جمع تاییدمون نکنن. پس خیلی هامون به این خاطر الکی همرنگ جماعت میشیم.

مثلا من خودم انوااااااع موسیقی رو گوش می دم... خیلی هاش ممکنه از نظر عده ای خوب و فاخر نباشه ولی خب چیکار کنم من اینم! مثلا من محسن چاووشی رو دوست ندارم خیلی! آره ترانه هایی که انتخاب می کنه خیلی پرمفهومه و اینا ولی واقعا موزیک های غم انگیزش حالمو بد می کنه؛ اکثرا آهنگ های شادشو گوش می کنم حالا موزیک های غمگینشو اگه آهنگِ متنِ یه فیلم باشه ممکنه بدم نیاد گوشش کنم ولی کم پیش میاد تنهایی بشنومش! یا مثلا این روزها همه عاشق اِبی هستن شما چطور؟!!! بازم من با نحوه خوندنش نمی تونم ارتباط برقرار کنم ولی متن ترانه هاشو دوست دارم.

اینجوری هم نیستم که همه ی آهنگ های یه خواننده رو دوست داشته باشم، ممکنه از چند تا آهنگش خوشم بیاد. بنابراین از محمد علیزاده و محسن ها و بندها بگیر تا زندوکیلی و علیرضا قربانی و محمد اصفهانی و معین و محمد معتمدی و چارتار و.... تا آهنگ هایی که مناسب مجالس بزم و سروره :دی تا  آهنگ انگلیسی و فرانسوی و کره ای و هندی :)))))) گوش می کنم. بستگی به حالم داره... مثلا این روزها خیلی ها هم شجریان ها گوش می کنند شما چطور؟! من به غیر از یکی دو تا آهنگ خیلی دوستشون ندارم :/ حالا ممکنه کسی بگه وااااااااا؟! ولی خب چیکار کنم؟! یا مثلا سنتی تا حدودی دوست دارم ولی سه چهارتا پشت سر هم گوش کنم سرم درد می گیره! واقعا سرم درد می گیره ها!

یا مثلا من از  علی ضیا و علیخانی و خیلی از بازیهای پرستویی و ... خوشم نمیاد!

یا مثلا فیلم تو انواع ژانرها می بینم و دوست دارم. ممکنه باز ملت واکنش نشون بدن که دیگه فیلم هندی چیه به اونم رحم نمی کنی؟! ولی به نظر من هندی ها خیلی فیلم های بهتر و متنوعی نسبت به ما دارن و من موزیکال بودنشون رو دوست دارم و به نظرم دیدن این فیلم ها لابلای فیلم های دیگه خیلی هم حال خوب کنه اتفاقا :))))))))))) یا ممکنه بگید سریال های کره ای خیلی تینیجریه ولی من لطافتشون رو دوست دارم و ... تا صبح می تونم براتون بگم...!

 

شمام بیایید اعتراف کنید. بر کسی که این پست را کامل خوانده، واجب است که همین جا اعتراف کند؛ من و بقیه به گوش جان می شنویم :)))) از همه چی می تونید بگید فقط به موسیقی و فیلم بسنده نکنید مَن مِن باب مثال از اونا گفتم ؛)

۱۲ نظر ۱۸ آذر ۹۷ ، ۱۲:۴۱
مهناز

ملت از بوی چوب بارون خورده و خاک بارون خورده خوششون میاد، منم از بوی چوبی که داره می سوزه!!!

۱۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۰۷
مهناز

شما هم با خریدن یه جفت جوراب خوشگل نخی و پوشیدنش ذوق زده می شید یا فقط من اینجوریم؟!


۳ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۴۱
مهناز
از این که تا یه کاری رو تموم نکنم نمی تونم حواسمو جمعِ کار دیگه ای بکنم بدم میاد!
از اینکه خودمو می زنم به تنبلی هم بدم میاد!
از این که نمی تونم راحت با نظرات مخالف کنار بیام هم خوشم نمیاد!
از این که حرفمو نمی فهمن هم خوشم نمیاد!
از این که حرفمو بد متوجه می شن هم خیلی بدم میاد!
از این که گاهی نمی تونم درست خودم رو کنترل کنم هم خیلی بدم میاد!
از این که گاهی فکر نکرده حرف می زنم هم خیلی خیلی بیشتر بدم میاد!
از اینکه یکی به خاطر یه دلخوری جزئی قهر می کنه و اینا هم خوشم نمیاد! چه اخلاقیه آخه! قبلا چند باری خودمم از این حرکتا زدما هنوزم که هنوزه وقتی یادش میفتم از خودم بدم میاد! شرمم میاد! اعصابمو بهم میریزه وقتی می بینم بین دو تا آدم عاقل یه همچین اتفاقی میفته!!کم ترین کار اینه که میتونی راجع بهش حرف بزنی!!
۷ نظر ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۲
مهناز
از بی ملاحظگی آدم ها خیلی خیلی بدم میاد...اَه. 

۳ نظر ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۰۷:۵۳
مهناز