شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یک مقدار اینترنت رایگان دارم ولی کفگیرم خورده ته لیستم :دی
خوشحال می شم بهم فیلم[انیمه، انیمیشن، مستند] معرفی بکنید. یه دونه فقط. اونی رو پیشنهاد کنید که فکر می کنید من دوستش خواهم داشت  :)
با تچکر ^_^


۱۵ نظر ۲۹ آذر ۹۹ ، ۱۳:۲۵
مهناز

سیب‌زمینی رو با کره محلی سرخ کنید، بعد با رایحه و طعمش یه سر برید تا بهشت و برگردید ؛)

۶ نظر ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۸:۵۰
مهناز
انقدر امروز، فردا و تنبلی کردم برای نوشتن از رفع شدن سرگیجه ام که دیگه دلم نمی خواست بنویسم ولی با خودم گفتم وقتی ازش اینجا پست گذاشتم، باید از رفع شدنش هم بنویسم. اگه نمی نوشتم یک جورایی شبیه به این می شد که آدم تو سختی هی خدا خدا می کنه بعد که حل می شه دیگه یادش میره شکر کنه...!
از اونجایی که من تو روزهای عادی هم در برابر دکتر رفتن مقاومت می کنم چه برسه به این روزهای غیرعادی کرونایی، بنابراین اولی کاری که کردم این بود که یه کم راجع به سرگیجه و عللی که باعث به وجود اومدنش می شه خوندم! تا ببینم چی می شه! البته شما از این کارا نکنید، بچه های خوبی باشید و برید دکتر ؛)
بعد یه چند تا قانون و توصیه نامه تو ذهنم نوشتم که انجامشون بدم!
اول؛ اینکه قرار شد شبا زود بخوابم.چون که به خاطر یک سریالی که ساعت پخشش دوازده بود، بیدار می موندم و تو این بیداری یک چرتی هم می زدم و بعد از چرت واقعا سرم درد می کرد اما باز می نشستم سریال می دیدم که اصلا خیلی اوقات هم نمی فهمیدم چی به چیه :/ تازه سرِ این سریاله کلی هم سر به سر مامان گذاشتیم و این سزایی بود که خودمون هم گرفتارش شدیم و حقمون بود :دی چون مامان هم مجبور شد به خاطر سردرهاش زود بخوابه و ما هر روز، داستانِ قسمت گذشته رو براش الکی اسپویل می کردیم؛ کلی داستان پردازی می کردیم و بهش می گفتیم یه راستو بین هزار تا دروغ جاسازی کردیم! و تا تکرارش رو ببینه اذیت می شد :دی ولی خیلی خوش می گذشت :))))
و بله ساعت دوازده برای من دیروقته! و البته که دو هفته ای هست مافیا می بینم و از شدت هیجانش تا ساعت یک نمی تونم بخوابم :////
دوم؛ قرار شد هر روز یک ربع ورزش کنم و یه کم عرق بریزم :دی چون خیلی تحرکم کمه! اتفاقا خیلی هم خوب شد و همزمان باهاش دارم پوشه آهنگامو پاکسازی می کنم! با یک تیر، دو نشان :دی
سوم؛ دقت کردم دیدم من ماه هاست آب خوردن رو فراموش کردم و یکی از علل سرگیجه هم کم آبی بدنه! یعنی به شکل ربات گونه ای نزدیک شش ماه، هر روز سه تا لیوان چایی خوردم! و تمام! بنابراین برای شروع یک تا دو لیوان آب رو به برنامه ام اضافه کردم! البته که به همان شکل ربات گونه :دی
بعدش چیکار کردم؟!!!... اووووم... چهارم؛ شکلات و شیرینی! چون احتمال کم بودن فشار و کم بودن قند خون رو هم می دادم! خلاصه که اینجوری.
پنجم؛ قرار شد عینکمم نندازم یه گوشه چون عینک طبیعتا برای چشمه :دی از طرفی حس می کنم شماره یکی از چشمام هم تغییر پیدا کرده و خب قرار بود برم دکتر که بخاطر کرونا فعلا دست نگه داشتیم ولی گویا کرونا قرار نیست به زودی دست نگه داره! و تازه دیگه می خواستم از عینک ده ساله ی داغون شده ام هم دست بشویم که فعلا اونم میسر نشد! و گویا عینکم دلش با من بود! تعجب نکنید من از اوناییم که تا چیزی کاملا داغون و بلااستفاده نشه دست از سرش برنمی دارم. حالا دیگه نذارید از سوئیشرت یازده ساله ام چیزی بگم :دی
ششم؛ سعی کردم تو این مدت کمتر از گوشی استفاده کنم و زل بزنم بهش! 
 و اما هفتم؛ بعد که این برنامه ها رو ریختم، دقت کردم دیدم من یه مدتیه دارم شربت خاکشیر می خورم البته بدون شکر چون شکر رو مدت هاست ترک کردم ولی خب در این صورت نمی شه بهش گفت شربت. ولی شما از من بپذیرید :دی خلاصه از اونجایی که این گیاهیجات! روش کارشون به این صورته که "همه برای یکی و یکی برای همه ان!" در نتیجه ممکنه روی یک چیز دیگه هم تاثیر گذاشته باشه! همونطوری که من به خاطر یک علت دیگه مصرفش می کردم و روی یک اتفاق دیگه هم تاثیر گذاشته بود! بنابراین اینم دیگه نخوردم!

همه ی اینا رو گفتم و سرتون رو درد آوردم که بگم خدا رو شکر با این کارها سرگیجه ها تموم شده؛ زمان برد ولی تموم شد!خییییلی به ندرت گاهی یک چیزی حس می کنم ولی واقعا چیز خاصی نیست!

حالا علتش رو دقیق متوجه نشدم ولی بیشتر شکّم روی شربت خاکشیر و کم آبی بدن بود!
۲ نظر ۲۳ آذر ۹۹ ، ۱۹:۰۳
مهناز

تفاوت ترکی آذری و استانبولی برای من مثل اینه که آذری شبیه یه لباس محلی قشنگ گل گلیه! ولی استانبولی مثل یه لباس شیک، زیبا و راحتِ امروزی. ترکی ما و آذربایجانی ها خیلی به هم شبیهه ولی ترکی آونها کمی لطیف تر از ماست و استانبولی لطافتش کمی کمتره و در عوض، همراه با این لطافت، ظرافت داره!

آذری گرم و صمیمیه و استانبولی با یک لطافتِ عاشقانه همراهه!

اولی آذریه، دومی همون آهنگه به سبک و مدل استانبولی! آهنگ معروفیه. حیف اولی رو نتونستم مال اون خواننده ای که دوست دارم پیدا کنم، این آخرشم به شکلی کمی بی مزه تغییر داده؛ بنابراین یه کم معمولی ترشه!

 


دریافت

 

دریافت

منم با روزهای آفتابی به یاد بیارید :)

 

+ دیشب از ظهر تا شب برف اومد! امروز آفتاب دراومده و برف ها داره آب می شه.

ننه می گه زمستون سختی در پیشه! هر چند ما کلا از تابستون به این ور هوامون زمستونی بوده  تا پاییزی و از اون طرف هم یک تابستان پاییزی رو از سر گذروندیم :/

۹ نظر ۰۷ آذر ۹۹ ، ۱۴:۵۱
مهناز

ناگفته مشخصه که کار آثار اقتباسی برای موفقیت، چقدر می تونه سخت تر باشه! چون اکثرا کسانی جزو بینندگانش هستند که قبلا اثر قبلی رو خوندن یا دیدن. بنابراین از تمام داستان و اتفاقات مهمی که قراره شاهدش باشند، خبر دارن؛ اینجاست که کار کارگردان و بقیه عوامل خیلی سخت می شه بخصوص اگه اثر نخستین یا قبلی خیلی درخشان باشه! و درست همین موقع است که یک روایتِ درست و نگاهِ جذاب می تونه ما رو غرق لذت شگرفی بکنه. اثری که این سریال روی من گذاشت دقیقا همینه. من با لذت کنار کاراکترهای سریال زندگی کردم :) یک تجربه زنده و جان‌دار.

 از همون موقعی که آنه گفت "من عاشق جین ایرم شما چطور؟" دلم گواهی داد که من این سریال رو دوست خواهم داشت ^_^

و تموم نشده، دلتنگش بودم :(

 

زندگی من یک گورستات کامل از امیدهای به خاک سپرده است.

مردم به چیزی که می خوان فکر می کنند نه حقیقت.

 

         

                       

فکر می کنم که کاملا واضحه  اگه فصل چهارمی در کار نباشه، من هرگز نمی بخشمشون :دی من هنوز نگرانِ کودکیِ  کاکوِتم! و دلم می خواد بازم گیلبرت، آنه و بقیه کاراکترها رو ببینم و باهاشون همراه شم.

شاید تنها چیزی که کمی در خلالِ دیدنش توی ذوقم زد، پرداختن به ه م-ج ن س-گ را ی ی بود! من واقعا انتظارش رو وسطِ یک اثرِ اقتباسی ندارم و نمی پسندم!

نسخه: روزی حداقل دو قسمت نوش جان شود!

توصیه: سعی کنید به کمتر از کیفیت 720 رضایت ندهید و حتما نسخه زبان اصلی را ببینید.

۱۰ نظر ۰۳ آذر ۹۹ ، ۱۲:۵۱
مهناز