شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

همین که پاشو گذاشت تو حیاط و از نظر ناپدید شد، برگشتم گفتم یعنی شبو می مونه؟! ای کاش نمونه... دیدم گلی اینا دارن هیس هیس می کنن... 

بعدش آروم بهم گفتن که چرا اینو گفتی تو اژ کجا می دونی برنامه ضبط صدای گوشیش رو روشن نکرده؟!

خداااااایا... ماجرا رو پلیسی معمایی می کنن! 

می خوام اهمیت ندما ولی هی فکرم درگیر می شه!🤷

اضطراب های بی خود و بی جهت!

+ حافظ

۴ نظر ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۵:۵۱
مهناز

دل آدم می تواند حتی برای یک شی کوچک نه چندان با ارزش هم تنگ شود.

+ مصرع عنوان اگه اشتباه نکنم از خاقانیه.

۳ نظر ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۲:۰۹
مهناز

دیروز بانک بودیم و اتفاقی با یه مرد میانسال که خوندن و نوشتن بلد نبود برخورد کردیم. چه امضای قشنگی داشت. باید بودید و می دیدید که چطوری خودکار رو روون یا دستای زمختش که نشونه کار سخت بود، حرکت می داد. فکر می کنم مشابهش رو ندیده بودم. انگار خودکاره تو دستش جون داشت! 

و اما کارمند بانک چقدررررر خوش اخلاق بود. پر از برکت باشه حقوقش.

دیگه اوضاع جوریه که آدم یه انسان خوش اخلاق می بینه، ذوق می کنه :))

تازه چون از امضامم کلی تعریف کرد تا همین امروز از خوشی در اوج آسمان ها بودم. دیگه یه کم خسته شدم اومدم زمین استراحت کنم دوباره اوج بگیرم 😎😁

البته که خوشی باید درونی باشه ولی نمی شه کتمان کرد که برخورد خوب هم اثر خودش رو داره و سازنده است همونجوری که رفتار بد می تونه مخرب باشه ؛)

+ چه عنوان فریبنده ای شد ولی!

۵ نظر ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۲:۰۵
مهناز

بالاخره بعد از مدت ها ندیدن فیلم، این انیمه ۲۴ قسمتی رو دانلود کردم و دیدم. انیمه خوبی بود فقط کاش یه کم تعداد قسمتاشو کمتر می کردن.  یه جاهایی حس می کردم که کشدار شده. ما شاالله خود تیتراژش پنج دقیقه می شد. حدود یک پنجم از هر قسمت!

از سنسکو بیشتر خوشم میومد. هر وقت نبود جای خالیش حس می شد. بعدم هیودو و گاجو خوب بودن. فوجیتا وقتی تو فکر فرو می رفت اعصابمو خرد می کرد.

این اولین انیمه سریالیه که دانلود کردم و دیدم :)))

و اما داستان: تاتارا که یه پسر نوجوونه به هیچ چیزی علاقه خاصی نداره. روزی که چند تا پسر دارن تاتارا رو اذیت می کنن سنسکو که یه مربی رقصه جلوشونو می گیره و تاتارا وارد سالن رقصش‌ می شه...

۶ نظر ۲۷ مهر ۹۸ ، ۱۵:۴۹
مهناز

برخلاف رمان های دیگه کلارک، این بار ما از همون لحظه ای که قتل اتفاق می افته، می دونیم که قاتل کیه؛ با این حال جذابیت داستان کم نمی شه.

دکتر هیگلی که متخصص زنان و زایمانه، زن بارداری رو از بین می بره تا نقشه هایی که برای آینده داره به خطر نیفته و آزمایش هاش مخفی بمونه... اما این اولین و آخرین قتل نیست!

ولی خدایی نصف آدمای کتاب گیج بودن. یه مشت گیج دور هم جمع شده بودن! از این بابت بسیار حرص خوردم و نصف موهای سرم بر باد رفت😤

آزمایش های دکتر هم یه چیز عجیب غریبی بود. احتمالا بهش فکر شده ولی اصلا نمی دونم چنین چیزی حتی یک درصد امکان ممکن شدنش وجود داره یا نه! 

پشت جلد کتاب نوشته که این کتاب برنده جایزه ادبی کتابهای پلیسی ۱۹۸۰ شده.

و اما یک چیزهایی در رمان های کلارک به شکل الگویی مشخص تکرار می شه؛ یک سری کلیشه:

ما هیچ وقت فقط با یک قتل رو به رو نیستیم. قاتل در گذشته قتل هایی انجام داده و حالا هم مرتکب قتلی می شه که یا جزو برنامه اش بوده و یا اتفاقی باعث ضرورت این قتل می شه!

شخصیت اصلی داستان همیشه یک زنه. این زن حتما یا مجرده و یا شوهرش رو به نحوی از دست داده و ما در طرف مقابلش حداقل با یک عاشق دلباخته مواجهیم که آخرش جون این زنی رو که همیشه در خطره و چیز مهمی رو می دونه نجات می ده و به خوبی و خوشی زندگیشون رو شروع می کنن :دی

و یه چیز دیگه اینکه وقتی دو تا مظنون به قتل وجود داشته باشه. هر دو در زمان های مشخص کارهای یکسانی انجام میدن که باعث می شه شکتون به هر دو قوی تر بشه مثلا یه مسافرت یکسان و .. اما  اونی که بیشتر بهش شک دارید قاتل نیست :دی

__________________________________________________________

+ این جمله ی فاوست یادت می آید؟ ما برای چیزی گریه می کنیم که شاید هرگز آن را از دست ندهیم.

+ من می دانم که شاهد مرگ یک نفر بودن یعنی چی. از یک طرف می خواهید که رنجش کمتر شود و از طرف دیگر نمی خواهید اجازه دهید که بمیرد ( و این جملات لعنتی...و این جملات لعنتی...)

۱ نظر ۲۷ مهر ۹۸ ، ۱۱:۲۰
مهناز

ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی 

در گوش تو آرام بگوید خبری نیست

+ مهدی فرجی

۲۷ مهر ۹۸ ، ۱۰:۴۰
مهناز

انقدری که ازش انتظار داشتم خوب نبود. کتاب روایت یک داستان عاشقانه بر اساس یک داستان واقعیه ولی تا دو سوم کتاب حس و حال عاشقانه ای رو در من برنینگیخت!

فیلمشم دارم هنوز ندیدمش ولی چندان از این رایان گاسلینگ خوشم نمیاد. حیف نواح نبووود! :(

الی و نواح همدیگه رو دوست دارن اما سطح متفاوتی که خانواده هاشون با هم دارن باعث جدایی اونا از هم می شه... خانواده الی، نواح رو مناسب دخترشون نمی دونن... چهارده سال گذشته و الی داره ازدواج می کنه اما به شکل اتفاقی از محل زندگی نواح باخبر میشه و برمی گرده تا برای یک بار هم که شده ببیندش... و حالا پیرمردی توی آسایشگاه داستان زندگی این دو نفر رو برای پیرزنی تعریف می کنه...

_______________________________________________________

- تو که نمی توانی زندگیت را بر اساس خواسته دیگران بسازی. باید صلاح خودت را در نظر بگیری حتی اگر کسانی را که دوستشان داری برنجاند.

- می دانم اما هر انتخابی که بکنم باید بر اساس آن زندگی کنم؛ تا ابد. باید قادر باشم پیش بروم و دیگر به پشت سر نگاه نکنم. می توانی درک کنی؟

۵ نظر ۱۹ مهر ۹۸ ، ۱۹:۴۷
مهناز

بابای درون گوشیم تمام کلماتی که می نویسم رو به شکل کتابیشون تبدیل می کنه! :)

 

۸ نظر ۱۸ مهر ۹۸ ، ۲۱:۳۴
مهناز

انقدر فیلم خونم اومده پایین که انتظار می‌ره به زودی از هوش برم :(

۱۸ نظر ۱۸ مهر ۹۸ ، ۱۷:۴۶
مهناز

سلام من...

 شاید بهتر باشه همین اول خودمو معرفی کنم تا گیج نشی :دی من خودتم! یعنی من ده سال بعد توام... می دونم ممکنه فکر کنی کسی داره باهات شوخی می کنه ولی بهم اعتماد کن. نشون به اون نشون جای زخم پنج مانند انتهای انگشت کوچیکه دست چپت... پیداش کردی؟! خب فقط خودمون می دونیم که اون شبیه یه پنج فارسی ناتمومه :))) و فقط ماییم که می دونیم یه قلب برعکس و کج و کوله تو این انگشت داری ؛)  حالا که قانع شدی بذار چند تا چیز بهت بگم چند تا جیز به موقع : دی

 توصیه ای که برا الانت دارم اینه که یادت باشه سعی نکنی برون گرا به نظر بیای. توآدم نقش بازی کردن نیستی. تو ذاتا یک درون گرایی و درون گرایی بد نیست فقط باید خودی رو که هستی بپذیری. یادت باشه که آدم ها مثل هم نیستن پس با خودت نجنگ.

یادت باشه به آدمها به اندازه ارزش خودشون بها بدی نه بیشتر. اجازه نده کسی دستت بندازه! و یا مسخره ات کنه. 

حتی اگه الان نمی تونی ولی یادت باشه که همیشه جرات داشته باش. به موقع جرات داشته باش. سرتو بگیر بالا ... قبل از حرف زدن بیشتر فکر کن و به آدم ها اجازه حرف زدن بده. 

از بودن پدربزرگا لذت ببر.

حواست باشه نمازات کمتر قضا شه. شونه هام سنگینه!

خوندن زبان رو به فردا ها موکول نکن.

بیشتر کتاب بخون و با دقت بیشتری.

سعی کن موقع عصبانیت خودت رو کنترل کنی.

انقدر هم خودت رو با بقیه مقایسه نکن و سعی بکن مغرور هم به نظر نیای.

و نترس از کنار گذاشتن کسایی که آزارت می دن یا اونجوری که باید نیستن. بذار کم رنگ بشن...

خاطرت باشه که سال های سال بعد حواست به چشمت باشه! اون وقت ممکنه همه چیز خیلی راحت تر پیش بره... یادت نره! 

و سعی کن از تمام لحظات زندگی لذت ببری و یادت باشه که طی چندین سال تو با پس انداز خودت می تونی یه لپ تاپ بگیری اما انقدر دست دست می کنی که دیگه نمی تونی! و بعدش هم موقع خرید گوشی همین اتفاق برات میوفته!  کلا تو تصمیمات مادی و اقتصادی دست دست نکن! ماجرا اینه که تو هر وقت می ری لب دریا، دریا خشک می شه، جدی می گم نخند!: دی ( به خود آینده ات برچسب دیوونگی نزن :)) به جاش حواستو جمع کن و از فرصتهات به موقع استفاده کن...

بیشتر می تونم همین توصیه های هر چند شعارزده رو بهت بگم چون خیلی ها این نامه رو می خونن :دی بعداً می فهمی چرا :) ولی احتمالا همه چیز درست در وقت مناسبش اتفاق میفته. امیدوارم و خدا به همرات.

شروع چالش از وب سکوت

مرسی از پرنیان و فاطمه بابت دعوتشون.

منم دلم می خواد نامه شما رو بخونم : پاییز و لبخند... اگه دوست داشتید بنویسید.

۷ نظر ۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۹:۳۰
مهناز

یه آهنگ و غم خاصی داره صداش...

 


دریافت

۲ نظر ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۹:۳۷
مهناز

         

چند وقت پیش که ققنوس سالم بود، دیدمش.داستانش به شکل کاملا خلاصه: پسرک داستان عاشق دختر نابینایی میشه و بعد از اون زندگی هر دو برای همیشه تغییر می کنه...

باید بگم که عاشقانه قشنگی بود و دوستش داشتم. هر چند می تونست بهتر هم باشه. گاهی سکوت‌های سو جی عصبیم می کرد ولی مدلش اینطوریه! اتفاقات شانسی هم که جزو فیلم های کره ایه و باید پذیرفت:دی

بازیگرانش هم سو جی ساب (که من بهش می گم مرد هندسی :)) و هان هیو جو بودن.

ترک ها هم سال ۲۰۱۴ اومدن یه فیلم از رو همین فیلم ساختن به اسم sadece sen ( معنیش می شه : فقط تو) که در واقع یه کپی تمام عیاره؛ تنها تفاوت هایی که داشت و همونشم دوست داشتنی بود آهنگهاش بود و اون سکانسی که پسره چشماشو می بنده و سعی می کنه همون طوری تو خونه راه بره تا اون چیزهایی رو که آسیب زننده است تغییر بده؛ تو نسخه کره ای سر هم بندی شده بود.

نکته دیگه این که بازیگراش به شکل آزاردهنده ای لوس بازی در میاوردن. بازیگر مرد داستان چنان حرکات سو جی رو کپی کرده بود که حال آدم بهم می خورد یه وقتایی. یادشون رفته بود بهش بگن می خوای نقش رو زندگی کنی نه اینکه ادای سوجی رو در بیاری. بازیگر زن هم همین طور. کلا بازیگرای کره ای یک نوع لوسی ذاتی دارن که اداشو درآوردن مضحک می شه! به ملیح بودن خودشون می چسبیدن کپی بهتری از آب در می اومد.

زیرنویسی هم برا نسخه ترکی پیدا نکردم اما تمرین خوبی بود :))

ولی از بازیگر مرد بگم براتون که کپی برابر اصل مهدی پاکدل بود لعنتی!

            

۲ نظر ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۶:۲۴
مهناز

گاهی این حجم از درون گرایی، غیرقابل تحمل و آزاردهنده می شه!

۲ نظر ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۵:۰۳
مهناز

+ستایش زیرپوستی به آقای مظفری میگه من کم کم داره ازتون خوشم میاد ولی از یه طرفم نمی خوام خوشم بیاد چون طاهر مرد اول و آخرمه :)

الان پسر خانوم مظفری داره جدی جدی به ستایش فکر می کنه!!!! 

عجیبا غریبا!

نشستن دور همی فیلم درست کردن :////

+ آقا ایرانسل خیلی خبیث شده! الان چهارصد تومن دارم نمی‌ذاره با هیشکی تماس بگیرم یا پیامک بدم ! چه وضعشه آخه!

+ یه لحظه موقع پیام بازرگانی زدیم شبکه نمایش مرد و زن جوون همدیگه رو بغل کرده بودن! دیگه فیلم جنگیه صلاح دیدن سانسور نشه! هیچی دیگه ما بالاخره از قوانین اینا سردر نیاوردیم !

 این فیلمو سال ها پیش چند بار دیدیم؛ قدیمیه... "بازمانده"!

۶ نظر ۰۹ مهر ۹۸ ، ۲۱:۵۷
مهناز

+ paris can wait/ 2016: در توصیفش می تونم بگم که مرد بی مروت فیلم، هر کاری از دستش بر میومد کرد تا زنِ متاهلِ فیلم رو از راه به در کنه!!!! انصافا که شوهرش آدم شناس خوبی بود. همه فیلم ها که ارزش تماشا رو ندارن.

فکر نمی کردم حلزون رو هم می پزن و نوش جان می کنن! اَه...حالم به هم خورد!

Life is beautiful/ 1997: از اون فیلم هایی بود که در عین طنزش به خاطر موضوعی که داشت، گزنده بود! یهودستیزی آلمانی ها و هولوکاست! فیلم خوبی بود ولی بعضی از اتفاقاتی که حادث می شد، مضحک و بی منطق بود و بعدش هیچ اتفاقی نمی افتاد؛ مثل وقتی که دو نفری از توی بلندگو حرف زدند و هیچ کسی پیگیر نشد! حرافی شخصیت اول گاهی کسالت بار می شد ولی در کل طنزی که در عین دردناک بودن قضیه، وجود داشت، جالب توجه بود و اون عشق پدرانه بی نظیر بود. اگه پایان دیگه ای می داشت، بیشتر دوسش می داشتم!

اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان رو در رقابت با بچه های آسمان برده و همینطور اسکار بهترین بازیگر مرد و بهترین موسیقی رو هم تصاحب کرده.

+ The heiress/ 1949: یک فیلم کلاسیک و سیاه و سفیدِ خوب. موضوعش درست مثل کتاب های کلاسیکه. کاترین که دختری ساده لوح و وارث یک ثروت هنگفته، مورد توجه پسری قرار می گیره اما پدرش با صحبتی که با اون پسر می کنه، دخترش رو از ادامه این رابطه و ازدواج منع می کنه اما ...

باید بگم که چندین جایزه اسکار برده!

Casablanca/ 1942: راستش نمی دونم چرا این همه معروف شده! برای من از زمره فیلم های تقریبا معمولی بود و باید بگم چندان دوستش نداشتم ولی شخصیت ریک می تونه از جمله شخصیت های دوست داشتنی سینما باشه.

beatriz at dinner/ 2017: فکر می کنم یکی از بدترین فیلم هایی بود که این مدت دیدم! بئاتریس شخصیتِ عجیب غریب و چندشی داشت! بی ملاحظه ی روان پریش! ماجرا اینه که بئاتریس یه جورایی تو ماساژ درمانی و انرژی درمانی متخصصه! اون برای ماساژ به خونه یه خانوم ثروتمند که یه جورایی باهاش دوسته، میره اما ماشینش خراب می شه و به دعوت خانومه تو خونشون می مونه اما اونا یه مهمونی کاری دارن و... 

آخرش تنها چیزی که به ذهنمون رسید این بود که چی بشه مثلا!

A Royal Night Out/ 2015: جنگ جهانی دوم تموم شده و ملت ریختن تو خیابونا و دارن پایکوبی می کنن! با یه فیلمنامه مبتذل! فقط سه تا بازیگرش خوب بودن و تمام! که چی بشه مثلا!

۳ نظر ۰۹ مهر ۹۸ ، ۱۳:۵۶
مهناز

هر روز ذهنم پر و خالی می شه و اگر چه ممکنه این شکل پست ها به قول دوستان از جمله پست های زرد باشه اما حداقل یه فایده کوچیک داره و اون نظم دادن و آرامش بخشیدن به ذهن نویسندشه‌. بنابراین با تمام احترام به دوستان مایلم هراز گاهی از این جور پست ها بذارم :))) مدتیه موقعیتش پیش نیومده تو وب بنویسم و فکر می کنم قراره زیاد حرف بزنم بنابراین فکر می کنم این پست تنها فایده اش همونی باشه که گفتم. بگذریم...

۱. اول بگم که چه چیزی باعث شد تا این مدت خیلی کم این طرفا پیدام شه؛ یادتونه تو یه پستی از مشکلی که برا کامپیوتر پیش اومده بود، گفتم؟!!! خب این بار مشکل دیگه ای پیش اومد. کامپیوتر و روشن کردم و در عرض ده ثانیه از کیس صدایی شنیدم و بعله دود بلند شد! زودی از برق کشیدم و جایی که دود می کرد رو پیدا کردم و ... از هما به سیمرغ... از هما به سیمرغ... سیمرغ، ققنوس داره دود می کنه😁 هیچی دیگه با راهنمایی سیمرغ قشنگ، اتصال اون قسمت به کیس رو جدا کردیم و خب قسمتی از کابل به خاطر اتصال سوخته و آب شده بود. با راهنمایی سیمرغ دوباره با ترس روشنش کردم و بعد از چند لحظه صدای دیگه ای از کیس رسید و بلی متوجه شدیم که هارد صدا می ده پس دوباره ققنوس را خاموش کرده و گوش به فرمان سیمرغ شدیم که گفت قبل از از بین رفتن اطلاعات باید ازش بک آپ بگیریم و فعلا منتظریم که سیمرغ افسانه ایمان، کوه قاف را ترک بگویند. کسی پر سیمرغ منو ندیده؟! می خوام بسوزونمش بیاد :)))

 و اینگونه است که با گوشی در خدمتتونم؛ از غلط غلوط های املایی نگارشیم چشم پوشی کنید لطفا :) 

پشت کامپیوتر احساس قدرت می کردم :) حیف!

۲. باید عرض کنم خدمتتون که این مدت هیچ فیلمی ندیدم. تقریبا نت نداشتم به غیر از چند ساعتی و جونم براتون بگه که ایرانسل با یه بار اومدن به بیان یه شارژمو خورد، تازه کمتر از صد تومنی شارژ داشته باشم اجازه نمیده ازش استفاده کنم. منم یه راهی یافتم که یک گیگ اینترنت رایگان بهم داد :) دلم اندکی خنک شد. اگه تا حالا از این روشی که می گم استفاده نکردید حتما بکنید و از نت رایگان لذت ببرید: ارسال ۱ به ۷۰۰۰

۳.  و در این مدت که بی سرگرمی مونده بودم باید بگم که تلویزیون رو زیرو رو کردم و متاسفانه توهم نبود که هیچی نداره، واقعا هیچی نداره به غیر از کتاب بازی که تازه شروع شده. از سروش صحت خوشم میاد. یادمه وقتی بیشتر از همیشه ازش خوشم اومد که تو شام ایرانی بامزگی هاش رو دیدم :)) اصلا این حجم از بامزگی به قیافه اش نمی اومد. همون طوری که فکر نمی کردم اینجوری کتابخون باشه :) تازه دکورشونم قشنگ شده.ببینیدش.

غیر از این تنها چیزی که خانوادگی دور هم می بینیم، ستایشه که تنها نکته مثبتش، گوگولی و دوست داشتنی شدن حشمت فردوس و پسر قشنگ خانوم مظفریه😁

این ترور خاموشم نمی بینیم، یکی دوبار سرسری نگاه کردم بسیااااار کسالت بار بود، تنها نکته مثبتی که درش هست صدای جالب توجه سعید راده :))) یه روانشناس جنایی! جذاب.

می شد این قسمت رو با این کلمات شروع کنم: ظاهر بین، دو نقطه :/

۴. شاهنامه رو دوباره شروع کردم اما دلم می خواد این قسمت زودتر تموم شه همش جنگ و خونریزیه! 

۵. همه پرسپولیسیید چرا! آخ... استقلال قشنگ من! قشنگ محجوب من 💙

۶. دیشبو اصلا خوایم نمی اومد صبحم زود بیدار شدم! نهایتش ۴ساعت خوابیدم. خواب عجیب غریبیم  می دیدم و جمله قصاری هم نثار دوست دوره دبیرستانم کردم. داشتیم امتحان می دادیم، معلم ورقه ها رو جمع می کرد مال اونو گرفت من هنوز داشتم می نوشتم و اصلا هم آمادگی امتحانشو نداشتم. فقط دو سوال جواب داده بودم اینم فکر می کرد کلی نوشتم هی اصرار می کرد معلم ورقه منو زودتر بگیره و گرفت. منم که کفری شده بودم برگشتم بهش گفتم: بعضی از دوستی ها یه روزی باید تموم بشن؛ اینو یادت باشه. :/// 

۷. عروس فریبکار ات وود رو می خوندم، صد صفحه خوندم و به قول پاییز نتونست از خودش دفاع کنه. گذاشتمش کنار!  هفتصد و چند صفحه بود.

۸. آن یکی ننه تازه یاد گرفته خودش با گوشیش تماس بگیره و تقریبا هر روز دلش برای مامان تنگ می شد و اینگونه بود که هر وقت صدای تلفن بلند می شد می گفتیم حتما ننه دوباره دلش برای دخترش تنگ شده... :)))

چنان ذوقی هم داشت که نگو :)

۹. خیلی حرف زدم ولی آخیشششششششش... :))

 

۵ نظر ۰۹ مهر ۹۸ ، ۱۱:۲۰
مهناز