شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۱۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوستان کسی از شما کتابِ حدیثِ معتبری می شناسه که احادیث رو با طبقه بندی موضوعی ذکر کرده باشه؟!!!

یعنی مثلا احادیثی که راجع به سلامتی و بدن هست تو یه بخش نوشته شده باشه، احادیثی که اشاره به توحید و خداپرستی داره تو یه بخش و احادیث اخلاقی و ...... تو یه بخش دیگه؟!!!!

۴ نظر ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۲۲
مهناز

لعنت به قدرتی که با کشتن آدمای بی گناه به دست میاد!

۴ نظر ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۵۰
مهناز

چند تا فیلمی که تو چند روز گذشته دیدم:

صداها: یه فیلم مال دهه هشتاد (88). از اون مدل فیلمایی که مدام یه داستان از نظر شخصیت های فیلم تکرار میشه و تکرار میشه... که اگه فیلمنامه و شکل روایت قوی نباشه کسل کننده میشه! و من از نیمه ی داستان واقعا حوصله ام سر رفته بود!
یکی از ما دو نفر: مال سال 89 هستش. درسته گفتن فیلم تقریبا ضعیفی بوده ولی سرگرمم کرد. شاید بازی دخترک فیلم خیلی خوب نبود ولی عوضش بهرام رادان به نظرم خیلی عالی بود. یه مردِ هوس بازِ ترسناک! اینجوری ندیده بودمش! جالب بود برام.
 
ملبورن: فیلم دردناکی بود! مدام خودتو جای شخصیت های این فیلم میذاری و هِی فکر می کنی اگه تو خودت تو اون موقعیت بودی، چیکار می کردی؟! کاش اسم فیلم یه چیزِ دیگه بود...
ایران برگر: شاید بشه گفت طنزش خوب در نیومده بود!!!
نهنگ عنبر2: حتی به گرد پای قسمت اولش هم نمی رسه!یه جاهایی خیلی کُند پیش می رفت و حوصله سر بر می شد. طنزش هم قوی نبود!
شهر موشها 2: جالب بود! ولی گربه ها و موقعیتشون یه جوری بود! مثل یه وصله ی ناجور! بهترین تشبیهی بود که به نظرم رسید!
اکسیدان: قبول دارم بعضی قسمت هاش واقعا بعضی شخصیت ها رو به تمسخر گرفته بود اما من خیلی حس نکردم مسیحیت تو این فیلم به تمسخر گرفته شده . شاید فقط تو یه سکانس!
علاوه بر اون طنز چندان پاکی هم نداشت! 
من بیشتر تعجبم از اینه که این فیلم اصلا چه جوری مجوز اکران گرفته؟؟؟؟؟!!!!!!
 
۱ نظر ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۴۴
مهناز

هیچ کتابی برای خوندن ندارم شاید برای همین رفتم سراغ شاهنامه و تمام سعیم بر اینه که برای یک بار هم که شده تا آخرررر بخونمش!

دیشب دو تا پسر ناخلف فریدون، برادر خودشون ایرج رو کشتند، سرش رو بریدند و به عبیر و مشک آمیخته، فرستادند برای پدرِ پیرشون!!!!! و پیام دادن که حالا تخت و تاج شاهی رو بده بهش!

حسادت چه ها که نمی کنه!

خیلی بیرحمانه است نه؟!!!


۲ نظر ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۱۶
مهناز

اسمش اغواگره مگه نه؟! با همین اسم گولم زد!

یه مجموعه داستان کوتاهه با پنج تا داستان. از سری کتاب هایی که مدت ها پیش خوندمش و یادمه ترجمه اش چندان به دلم ننشست! 

همین طور یادمه یه کتاب دیگه از همین نشر روزگار نو خونده بودم که ترجمه ی اونو هم دوست نداشتم؛ فکر می کنم کتابی از سال بلو بود!  

یه جایی از کتاب نوشته:

البته این حق پدر و مادر است که اسم کودکان خود را مطابق میل خود انتخاب کنند اما به نظر می آید بد نیست هنگام نام گذاری نیم نگاهی هم به آینده داشته باشند و ببینند این کودک در آینده چه مشکلاتی با این اسم خواهد داشت.


۵ نظر ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۴۲
مهناز

ملت از بوی چوب بارون خورده و خاک بارون خورده خوششون میاد، منم از بوی چوبی که داره می سوزه!!!

۱۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۰۷
مهناز

بهار

تصور کن توی باغ لابه لای درختای شکوفه زده و سرسبز، روی چمنای طبیعی و دست نخورده دراز کشیدی، چشمهات رو بستی و داری به صدای باد که لابه لای شاخ و برگ درخت ها می پیچه گوش میدی و سرمست می شی ... 

حتی تصورش هم لذت بخشه.

به قول معصومه طبیعت اینجا شبیه یه تابلوی نقاشیه!

اوست خدایِ خالقِ نوسازِ صورتگر که بهترین نام ها و صفات از آنِ اوست. حشر/ 24

۷ نظر ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۲۳
مهناز

تو یه قسمتی از کتاب یکی از شخصیت های کتاب می گه:

خواب دیدم که اون زن داره خواب منو می بینه...!

# این کتاب یه مجموعه داستانه شامل سیزده داستان کوتاه تو سبک رئالیسم جادویی.

من حقیقتش این سبک رو دوست ندارم اما اگه کسی علاقه داره احتمالا یکی از گزینه های خوبه چون مارکز یکی از نویسندگان پیشگام تو این سبکه!


۱۱ نظر ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۲۹
مهناز

یعنی ممکنه کسی با پایین اومدن کتابِ خونش بمیره؟!

۸ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۴۵
مهناز

شما هم با خریدن یه جفت جوراب خوشگل نخی و پوشیدنش ذوق زده می شید یا فقط من اینجوریم؟!


۳ نظر ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۴۱
مهناز

دوستم برام نوشته:

Mahnaz Inketabalie

پس از مدتها زیر و رو کردن حافظه ام و فرهنگ لغات و قطع امید از خودم، تازه متوجه شدم نوشته: این کتاب عالیه :||||

:))))))))))))))))))))))))))))))

خدایا این دل خوشی ها رو از ما نگیر ؛)

۴ نظر ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۰۸
مهناز

در حالی که صورتت از بخور، سرخِ سرخ شده باشه، مهمون بیاد :|

۵ نظر ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۲۳
مهناز

سنجاق میشه به اتفاق چند روز پیش و گم کردن کتاب؛

بعضی خوابها هستند که مدام تکرار می شن. موضوع یه چیزه ولی هر بار یه خواب متفاوت می بینی! مثلا هر بار سعی می کنی از یه طرفِ رودخونه بری سمت دیگه اش ولی تو هر خوابی این رودخونه متفاوته و علت عبور ازش هم متفاوت!!! اینجور خواب ها تعبیر دارن و حتی اگه تعبیر هم نداشته باشن، علت دارن. 

من اکثرا تو خوابهام یه چیزی رو یه جایی جا میذارم یا می ترسم که جا بذارم! این اتفاق تو واقعیت کم پیش اومده ولی موقع جا گذاشتن کتاب درست همون حس و همون ترسی رو تجربه کردم که تو خواب هام حس می کنم!

۴ نظر ۰۳ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۰۳
مهناز

تقریبا یه ربع مونده بود سال تحویل شه، برقا رفت :| هول هولکی لباسامو که بوی دود می داد عوض کردم، آخه امسال ما دو بار چهارشنبه سوری داشتیم. یعنی دو بار آتیش روشن کردیم :)) خیلی حس خوبی داشت... بعدش تو تاریکی خونه نشستیم و از رادیو شنیدیم که سال تحویل شد، تو تاریکی همدیگر و تحویل گرفتیم، روبوسی کردیم و چند دقیقه ای نمی شد که نشسته بودیم، برق اومد :) خواستیم شاممونو بخوریم دوباره برق رفت :| همین که برق اومد مهمونا هم رسیدن :) بلند شدم پذیرایی کنم وسطش برق رفت :| بعدش هم هی می رفت و می اومد تا اینکه بالاخره رضایت داد به اینکه مهمونِ ثابتمون باشه:))))))

بماند که شامو اصلا نفهمیدیم چه جوری خوردیم بین رفت و آمد برق و مهمونا ؛)

عمه ام اینا موقعی که برق نبود، اومدن؛ قشنگ مشغول پذیرایی از خودشون بودن که برق اومد... می گیم آخیش؛ میگه اَااااه... خیلی حیف شد داشتیم با خیال راحت از هر چی که دوست داشتیم می خوردیم؛ بعد منفجر می شه از خنده؛ ماشا الله شنگول بود :))))))

اولش که برق رفت حالمون گرفته شد! کلی غر زدیم اما خب چه اشکالی داره... عید امسالمون متفاوت تر و بامزه تر بود با کلی حس خوب... اون از چهارشنبه سوریش، اون از رفتن برق، این از این  همه حس و حال خوب و مهم تر از همه تقارنش با ماه رجب... و فرصتی که خدا بهمون داده تو این شبای عید که شب آرزوها هم باشه و دعاهامون رو روونه آسمونش کنیم... 

 انگار امسال قراره همه چی متفاوت باشه و خوب تر... 

الهی که برای همه پر از سلامتی و خوشبختی و دلِ خوش و عشق باشه. الهی آمین.


۴ نظر ۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۳۳
مهناز