شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

«شخصیت» یه مینی سریال ترکی ۱۲ قسمته توی ژانر پلیسی-جنائیه

داستان درباره پیرمردیه که مبتلا به آلزایمره. اون یهو وسط جشنی که ملت هوش و حواسشون سر جاش نیست و پیرمرد بهشون طعنه می‌زنه که هر غلطی بکنن فردا یادشون نیست، جرقه‌ای توی ذهنش روشن می‌شه... چرا من نکنم؟ الان وقتشه :) عکسا رو می‌چسبونه به دیوار و می‌شه یه قاتل رابین‌هودی! 

 

دوستش داشتم مخصوصا کاراکتر اصلی و بازیگرش رو. 

این سریال یکی از معدود ساخته‌های قوی ترکیه‌ است و اگه از بعضی شخصیت‌های فرعی - مثل زحل چندش و پسر رو اعصابش- و حوادث فرعی‌تر که در خدمت داستان نبود، بگذریم بسیار جذابه و بین ۴تا سریال ترکی که دیدم این پیشنهادی‌تره. 

کاش به جای فرعیات یه کم بیشتر به آگاه بی اوغلو و شخصیتش و کودک درون زنده‌اش می‌پرداخت.

 

و اما در مورد اسمش؛ ۱.پیرمرد وقتی متوجه بیماریش می‌شه می‌گه خب این که خیلی چیزا رو قراره فراموش کنم به کنار اما پس شخصیتم چی می‌شه

۲. سرهنگ یک جایی از قصه می‌گه: زندگی رو وقف عدالت کردن یک مساله شخصی نیست بلکه مساله شخصیته.

 

"Ama istedim ki o gece yaptığımız tango hep devam etsin; Biz hep dans edelim... Tangoya devam edelim... Meğer hep müzik bitmiş haberim yokmuş..."

می گه: «اما من دلم خواست رقص تانگوی اون شبمون تا ابد ادامه داشته باشه... تا همیشه برقصیم و به تانگو ادامه بدیم... نگو موزیک تموم شده و من خبر نداشتم.

-"korkmaktan korkma".

-«از ترسیدن نترس».

۱ نظر ۱۰ آبان ۰۰ ، ۱۶:۳۵
مهناز

 

سالن دادگاهی ایجاد می‌شه که قراره محاکمه‌های اون از طریق تلویزیون به شکل علنی و آنلاین نمایش داده بشه. کانگ یوهان به عنوان قاضی این دادگاه انتخاب می‌شه.یوهان آدم تنهائیه که گذشته و شخصیت مرموزی داره. اون تصمیم داره نظر مردم رو هم موقع حکم دادن به مجرم‌ها در نظر بگیره.

 

چند روز پیش تمومش کردم. ایده واقعا جذابی داره و هر چی که سریال پیش‌تر میره، متوجه می‌شید که چقدر شمشیر دو لبه بودن این ایده به هیجان داستان کمک کرده و اصل غافلگیری رو چقدر خوب بلده و همین چقدر به یک پایان غیرقابل حدس کمک کرده.

آه و بازی جی سانگ مثل همیشه بی‌نظیره. هیچ بازیگری رو نمی تونید به جاش، توی نقشی که بازی می‌کنه تصور بکنید.

البته قسمت اولش یک سکانس اغراق‌آمیز داره که ممکنه دلتونو بزنه ولی اوصیکم بالصبر.

پایانش منو یاد «بهم بگو چی دیدی» میندازه. درست به یک شکل.

هیولاها ساخته نمی‌شن، فقط هیولای درون بیدار می‌شه؛ هر وقت که بهونه‌ی خوبی برای نشون دادن خودش داشته باشه.

- اگه بیش از حد به پرتگاه نگاه کنی، پرتگاه هم به تو نگاه می‌کنه.

+ به نظر میاد سوءتفاهم شده؛ پرتگاه خود منم.

[خیلی قشنگی تو♥️]

[گاهی واقعا دلم می‌خواست کیم گائون رو یه دست مفصل با کیم‌چی بزنم مثل کاری که کلر توی دنیای سریال‌ها کرد]

من هیچ‌وقت رفتارم رو با عدالت اشتباه نگرفتم؛ فقط تصمیم‌های قاطع می‌گیرم.

هر کسی بدترین بدبختی خودش رو داره

 

دریافت

빛 을 잃은 이 어둠 속 에서 나를 꺼내 줘

منو از این تاریکی که نورش رو از دست داده، بیرون بیار

İ can't breathe..

Save me from myself..

 

۶ نظر ۱۰ آبان ۰۰ ، ۱۶:۲۲
مهناز