شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

بهم گفت: ازم پرسیده تو اگه عاشق بشی شبیه چی میشی؟ چه شکلی می شی؟ 

با حسادت نگاش کردم. روشو برگردوند. 
داشتم با خودم زمزمه می کردم که من اگه عاشق بشم شبیه لبخند میشم؛ اصلا خودِ خودِ لبخند میشم...!
۱ نظر ۲۵ تیر ۹۶ ، ۰۸:۳۵
مهناز

کتاب در مورد مردی است که آمده است تا گردنبند مرواریدی را که مادرش نزد مرد رباخواری گرو گذاشته است، پس بگیرد اما بر اساس یک تشابه اسمی به جای اینکه با دختر آن مرد دیدار کند، برادرزاده ی او را می بیند و عاشقش می شود...

کتاب توسط دانای کل روایت می شه و همین به نظر جذابترش کرده؛ اینکه از حالات درونی شخصیت ها هم خبر میده. و کلا جذابیت کتاب به واسطه ی توصیف همین حالات درونیه. برخی از توصیفات و تشبیهات کتاب هم خیلی خیلی لذت بخش بود. با این حال هر چقدر هم لذت برده باشم وقتی پایان داستان اونی میشه که دوست ندارم می خوره تو ذوقم. درسته غافلگیر کننده بود ولی هزار بار گفتم بازم می گم من عاشق پایان های خوشم.

بد نیست در مورد این کتاب اینجا رو هم بخونید کلیک کنید

- نوجوانی غم انگیزترین دوران عمر ماست چون به نیروی غریزه می فهمیم که هیچ یک از چیزهایی را که در رویا می بینیم به حقیقت نخواهد پیوست.

- همه ی ما تا وقتی زنده ایم اسیر امیدهای پوچ هستیم ولی چه خوب که چنین است وگرنه چگونه می توانستیم به زندگانی ادامه دهیم؟

- ... از پروردگار سوال می کردم برای چه ما را با آن همه شور و شوق زندگی به وجود می آورد و بعد آن چه را که ضروری است از ما دریغ می دارد.

- وقتی انسان عاشق زندگی است یک اتاق کوچک هم می تواند به اندازه ی یک دنیا بزرگ باشد.

- ما دو نفر به پایه های پلی می مانیم که ساختمان آن هنوز به پایان نرسیده است. شاید برای تکمیل این پل فقط باید دست به سوی یکدیگر دراز کنیم.

- واقعیت این است که زندگی بسیار یکنواخت است . مردم همه مثل هم هستند ، یکسان هستند ، هر کس به فکر خویش است ، به خصوص در مورد امور مادی . در نتیجه کاری باقی نمی ماند جز اینکه در خود فرو روی و غرق در رویای خود به زندگی ادامه دهی .- ما نخواهیم مرد تا وقتی جرقه ای از عشق وجود دارد نخواهیم مرد. هر چند که آن جرقه در ظاهر نفرت بنماید؛ با این حال عشق به هر حال از قلب بیرون می زند، مثل دانه ای که از زمین یخ زده سر بیرون می کند و ما قدرت خاموش کردن این جرقه را نداریم حتی با مرگ جسمانی. چون آن جرقه بخشی از خداوند است که در ما زندگی می کند.


۱ نظر ۲۵ تیر ۹۶ ، ۰۷:۰۰
مهناز

نمایشنامه ای  در ژانر کمدی.درباره خواستگارانی که یک دلال ازدواج سعی در پیدا کردن همسری برای آنها دارد و برای دخترک نیز همین طور.خواستگارانی که یا اصلا و به هیچ وجه تکلیفشان با خودشان مشخص نیست و یا دنبال ویژگی های مضحکی در طرف مقابلشان هستند و هر کدام سعی دارند که بر رقبا پیروز شوند.البته من مطمئنم که خصایص این شخصیت ها ممکنه تو هر کدوم از ما به شکلی وجود داشته باشه و خب این طبیعیه که تو نمایشنامه ای کمدی وار بزرگنمایی بشه ولی برای من آنچنان جذاب نبود. به غیر از چند صحنه ی بامزه چندان لذتی از این نمایشنامه نبردم. تو سلیقه ی من نبود و فکر می کنم تنها کتابی بود که دلم می خواست تمام شخصیتها رو خفه کنم... یعنی اونقدر آدم رو حرص میدادن که نگو... اسم های روسی هم که سخت. گاهی مکث می کردم که بفهمم اصلا کی به کیه.

+ ببینید چقدر حواس پرتم که یادم رفته بود کامنتاتون رو تایید کنم؛ تایید شدند.

۴ نظر ۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۷:۰۶
مهناز
 

- هی، هی... نورمن وایستا...

+ چند بار بگم می خوام تنها باشم.
- منم همین طور... پس بیا دو تایی تنها باشیم :)))))))))))))))   
 
+تو فکر می کنی چون آدمای بدی توی دنیا هست دیگه آدم خوب وجود نداره؟!! منم یه مدت همین فکرو می کردم اما همیشه آدمایی برای کمک به تو پیدا میشه.
 
+ فوق العاده بود.
۲ نظر ۱۰ تیر ۹۶ ، ۱۷:۳۸
مهناز
فکرشو بکنین حدودا بعدِ شش سال از دانشگاه بهم زنگ زدن میگن بیا هدیه اتو ببر.:|||
بعد از کلی فکر یادمون اومد که اون سال تو یه ختمی شرکت کرده بودیم. تازه قرارم نبود چیزی بهمون بدن! چه روزای خوبی بود...هعییی... یادش بخیر.
+ هدیه اشون یه کتاب مذهبی، دینی بود :)
۴ نظر ۱۰ تیر ۹۶ ، ۱۴:۲۰
مهناز
فیلم دو ساعت و هشت دقیقه است و به نظرم از شروع ساعت دوم ماجراها و اتفاقات سرعت بیش تری می گیرند درست برعکس نیمه ی اول. با این حال این یکی از اون اقتباس هائیه که به شدت دوست داشتنیه. کایرا نایتلی و متیو مک فادین هم فوق العاده اند. انگار که واقعا همون مستر دارسی و الیزابت بنتی اند که توی ذهن جین آستین بودند. همه ی بازیگرا خوب تو نقششون فرو رفتند. 
خلاصه این که فیلم جذابیه و عاشقانه ی قشنکی. ببینیدش.
من اعتراف میکنم حتی این اثر اقتباسی کمی جذابیتش ازخود کتاب برام بیش تره! اگه نگم هم سطحند!!
+ شاید فردا از اقتباس سریالی اش هم نوشتم ؛)
+ همه اش که نمیشه انیمیشن دید :)))
۳ نظر ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۷:۴۸
مهناز

انصافا هر سه تا انیمیشن خیلی خوب بودند. به خصوص هیولا در پاریس و فوتبال دستی. راستش از شجاع انتظار بیشتری داشتم. آدم نباید الکی سطح توقعاتش رو ببره بالا. اما این دخترک موفرفری رو دوستش داشتم.هیولا در پاریس پر از مهربونی بود و فوتبال دستی فوق العاده بامزه؛ اونقدر خندیدم. پایان فوق العاده دلنشینی هم داشت.
۱ نظر ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۷:۴۶
مهناز

    طبیعت شمال 2طبیعت شمال 3

    طبیعت شمال 4طبیعت شمال

 

 

۳ نظر ۰۹ تیر ۹۶ ، ۱۷:۴۴
مهناز
عصریخبندان1،2،3،4،5 رو دیدم. مطمئنم همه اتون دیدین.
ماداگاسکار 1،2،3. درباره آزادی بود و این که آدم حتی ممکنه به زندون هم عادت کنه؛ گاهی نباید از تغییر ترسید بلکه باید خودت بری به استقبالش و این تغییر مثبت رو به وجود بیاری. شاید این تغییر و نسبت به شرایط قبلی دوس نداشته باشی و بخوای برگردی دوباره به همون شرایط اما اگه بهت حق انتخاب بدن ممکنه که این شرایط جدید رو دوست تر داشته باشی. شاید فقط چون تو هنوز تو ذهنت از اون عادت رها نشدی نمی تونی شرایط بهتر رو بپذیری فقط همین. نتیجه گیری خوبی بود؟!
هیولاها علیه بیگانگان: بعضی قسمت هاش جالب بود: عشقی که بخواد تو شرایط سخت از بین بره اصلا عشق نیست، یه چیز دیگه است 
لوراکس اما دوبله ی خیلی بامزه ای داشت. گه گاه ترکی حرف می زد و من ضعف می کردم براش :))
۵ نظر ۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۷:۴۱
مهناز