شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۶ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

هان یی جی از طرف خانواده پذیرفته شده نیست و حتی شوهرش هم دوستش نداره؛ درواقع مشکل از اون نیست و مشکل اصلی خانواده بی رحم و نامهربان و خیانتکارشه! تا اینکه با یک اتفاق به گذشته برمیگرده تا انتقام بگیره و دوگوگ شی رو به دست بیاره :)

"اومدم فقط یه قسمت امتحان کنم و برم اما نمک گیر شدم :)" اکثر کسایی که دیدنش این جمله رو می گن که در مورد من هم صادقه.

شبیه سریال های کی درامایی اصیله :)) قشنگ آدم نیاز داره که هر چند وقت یه بار همچین سریالی هم ببینه. و با اینکه می دونستم فیلم نامه کمی تا قسمتی معمولی‌ای داره اما ادیت هایی که ازش دیدم وسوسه ام کرد که شروعش کنم و واقعا هم سرگرم کننده است. و خب من عاشق موضوع اردواج های قراردادی هستم و دست خودم نیست :)))) چون یهویی عاشق هم نمی شن و طول می کشه :) امسال دو سه تا این مدلی بود ولی اونا بازیگراشونو دوست نداشتم و ندیدم.

شیمی بین زوج اصلی خیلی خوبه و عاشقانه بینشون رو دوست داشتم. مخصوصا پسره رو. قیافه اش خیلی خاصه و خیلی به درد کارهای تاریخی می خوره. همینجور که داشتم بیوگرافیش رو می خوندم دیدم اِ مثل اینکه قبلا تو سریال ایمان دیدمش! چه کاراکتری هم داشت لعنتی! بعد همینجور که داشتم عکسای سریال ایمان رو می دیدم دلم برای ریواچ کردنش تنگ شد :( چقدر فیلم نامه خوبی داشت.

مخفی کردن لطف کردن نیست؛ ناراحت کردنه.

بعد دیدن اون، احساس کردم خونه ام رو دیدم.

با چسبیدن به گذشته هیچی عوض نمی شه.

حالا ترکیه اگه سناریوی این سریال رو داشت می تونست قشنگ 20،30 قسمت دو ساعته ازش دربیاره :)) تازه شنیدم گویا فیلمنامه پادشاه زمین هم خریدن که سریالشو بسازن :دی

خب دیگه تقریبا همه اون سریال های امسال که چشمم رو گرفته بودن، دیدم و بریم برای سال 2024 که به گمونم طوفانی شروع شده. برعکس پارسال که 5 ماه مونده به آخر سال تازه سریال ها جذاب تر شذن.

۵ نظر ۳۰ دی ۰۲ ، ۱۸:۲۷
مهناز

وکیل هانگ دونگ سو چون تومسیر درست قدم گذاشته باعث شدن که تعلیق بشه. اون حالا توی زندان ها دنبال موکل می گرده تا اینکه با یه گانگستر کله گنده آشنا می شه و: 

+ازش خسته نشدی؟ هر روز باختن؟ نمیخوای یک بار هم که شده برنده بشی؟نمیخوای بدون محدودیت کسی رو له کنی؟

-من نمی خوام اینجوری برنده بشم؛این عادت میشه.

+باختن هم یه عادته...

انتخاب کن که عادلانه مبارزه کنی و ببازی یا بدون محدودیت مبارزه کنی و برنده بشی؛ تصمیمش با توئه.

+ تو پست قبلی یادم رفته بود بگم که عزیزترینم صدمین سریال کی درامایی بود که دیدم تو حدود ده سالی که کی درامر هستم :) و این صدو یکمین :))

+ شروع میحکوب کننده ای داره و در کل سریال جالبی بود.

+موسیقی هاش خیلی خوب بودن و همراه با دیالوگ آخر منو یاد قاضی شیطانی می انداختن. احساس می کنم  خواننده اشون یکیه.

+نمی گه دقیقا تو چه دوره ای هستیم و وقتی گوشی دکمه ای رو تو دست کاراکترها می بینی می تونی یه حدس هایی بزنی. تازه دو سه قسمت آخر متوجه می شیم که کدوم ساله! شاید چندان مهم نباشه ولی به نظرم باید زودتر بهش اشاره می کردن.

+اسپویل: ولی واقعا نفهمیدم چرا مادرش رو هدف قرار دادن؟ هذف های بهتری وجود داشت. خیلی عجیب بود که وقتی ترسید اولین جایی که رفت، پیش مادرش بود در صورتی که قاعدتا باید می ذفت سمت خونه اش!

+ اسپویل: واقعا موندم که چرا هانگ دونگ سو مسیر سخت تر رو انتخاب کرد با اینکه خانواده اش رو دچار دردسر می کرد. می تونست خیلی مسالمت آمیزانه پیش بره و بعد که همه چی روبراه شد بذاره بره! یا حتی نره و کنار سو دویونگ بمونه و انقدر حریص نباشه! که حتی نقشه قتل یک پلیس درستکار رو بریزه!

+ واااای بدمن‌اش خیلی کراشه لامصب :))) (کیم یونگ کوانگ) ترسناک اما پرجذبه بود! با یه کم تغییر توی فیلمنامه می تونستن برومنس جذابی ازش دربیارن ولی خب :(

 یه کوچولو ته چهره اش منو یاد لی مین هو میندازه ولی این بازیش خوبتره و پسندیدمش :) کاش یه سریال رومنس خوب بازی کنه.

احساس می کردم قیافه اش آشناستا؛ الان دیدم سال ها پیش تو دکتر ایان دیدمش :))

+ از دست راست سو دویونگ هم خوشم اومد.

+ آبنبات هایی که شین هاکیون خرچ خرچ می خوردشون باعث می شد من به جاش دلم به حال دندوناش بسوزه :)

حقیقت مهم نیست، قدرته که مهمه.

آدمی که با هیولا می جنگه باید مراقب باشه، نه اینکه باهاش یکی بشه. وقتی به قلب هیولا نگاه می کنی، هیولا هم به تو نگاه می کنه.

۱۰ نظر ۲۲ دی ۰۲ ، ۱۹:۰۹
مهناز

بالاخره دیدمش :))

و شد صدمین سریال دوران ده ساله کی درامریم :)

داستان عاشقانه لی جانگ هیون و گیل چه در بستر تاریخی جنگِ امپراطوری چینگ به چوسان اتفاق می افته.

همراه با اسپویل:

شزوع چندان جالبی نداره و دو قسمت اول ممکنه باعث بشه قیدش رو بزنید اما صبور باشید که می ارزه.

موسیقی های سریال خیلی زیبان مخصوصا آهنگی که ریانگ اوم می خونه.

خشونت سریال زیاده. نه از این لحاظ که خون و خونریزی داشته باشه. بیشتر از لحاظ شدت بی رحمی. مخصوصا با شروع پارت دوم. منو کمی اذیت کرد. 

و بیشتر از هر چیزی توی این سریال بازی فراموش نشدنی نام گونگ مینه که مجذوبت می کنه و  لی جانگ هیون رو تبدیل به یکی از زیباترین و به یادماندنی ترین  کاراکترهای کیدراما می کنه. من یکی که شیفته بازیش شدم و برام در ردیف جی سانگ و جانگ هیوک قرار گرفت. بس که معرکه بود این مرد. اکت هاش، نگاهاش، مکث هایی که مابین دیالوگ ها می کنه، همه و همه مثال زدنی و بی نظیره. بقیه بازی ها اصلا در سطحش نبودن. من بعد از اون از بازی بازیگر نقش شاهدخت خوشم اومد و این دو رفتن تو لیست بازیگرای مور د علاقه ام.

شخصیت پردازی های سریال هم خوبه. مخصوصا شخصیت جانگ هیون که بی نهایت زیباست.

دیالوگ های فکرشده ای هم داره.

و اما ضعف ها؛ بزرگترین ضعف سریال تدوین ضعیف و عدم توجه به خط زمانیه!

[مثلا یک نمونه از ضعف تدوین:اول پرت شدن مسخره گیل چه از تاب :)

دوم: شاهدخت از اتاق جانگ هیون میاد بیرون و بعد گیلچه ازش می پرسه باهاش چیکار کردی؟ بعد از بحث، شاهدخت گیلچه رو بیرون می کنه و اون وقت دم در یکی از اطرافیان جانگ هیون منتظره تا اونو ببره به عمارتی که جانگ هیون توشه؟!!!!]

و  بعد هم دو قسمت آخر ضعف نویسندگی و گریم هم دیده می شه که اگه اینا رعایت می شدن تبدیل به اثر قوی تری می شد.

[و مثلا دو بار از دست دادن حافظه  واقعا دیگه زیاده روی و بی مزه بود! و به دومی دیگه نیازی نبود

یا اون موی سفید ریانگ اوم].

در مورد پایان، احساس می کنم قرار بوده سداند باشه اما نویسنده تصمیم گرفته پایانش رو با توجه به واکنش مخاطبان بعد از پایانِ پارت اول تغییر بده [:به خاطر اون قضیه چاقو و اصرار صیغه سلطنتی به دفن کردنش توسط گیل چه! که بعدا دلیل خوبی برای متهم کردن ملکه داشته باشن!]

و آه رفتار پادشاه و مردم خودِ چوسان در برابر کسانی که برده چینگ شدن واقعا ناجوانمردانه است و بیشتر از کارهای دشمن دلت رو به درد میاره.

و کاراکتری که اعصابم رو کمی خرد کرد کاراکتر یون جونه که پادشاهش رو مقدس می دونه و حاضره کورکورانه جونش رو فدا بکنه!-پادشاهِ خوب هم مقدس نیست چه برسه به یک پادشاه بی رحم!- کسی که پادشاه فراری رو بر خانواده اش ترجیج می ده با اینکه احتمال می ده کشته بشن و حاضر نیست توی عقایدی که بهش یاد دادن تردید و تجدید نظری بکنه و از اون طرف کسی رو که قربانیه، گناهکار می دونه! یک ابلهِ تمام عیار!

اون زادگاه منه.

هیچ قانونی نمی گه فرزند باید از پدر محافظت بکنه، پدره که باید از فرزندش محافظت کنه.

وقتی یه مرد می ترسه،بی رحمیش نمایان می شه.

هرچقدر که مصمم باشی ولی چیزایی مثل احساسات مطابق خواست آدم پیش نمیره.

+تو دیگه دوستم نداری؟

-منظورت چیه؟

+خودت خوب می دونی ! احتمالا از دختری که بدنش زباله است خوشت نیاد؛ یه متجاوز از من سواستفاده کرد.

- داری می گی بدنت زباله است چون یه سگ گازش گرفته؟! اگه یه آدم دیوونه تو رو بزنه، اون قسمتی که کتک خورده کثیف حساب می شه؟

مردی که یه کم عقل تو سرش باشه فکر نمی کنه همچین اتفاقی تو رو یه تیکه زباله می کنه.

چیزی نیست که نتونی بدون اون زندگی کنی!

+برای من فقط تو کافی هستی؛ گیلچه فقیر، گیلچه پولدار، گیلچه گستاخ، گیلچه مطیع، گیلچه ای که عاشق من نیست! هر طور که باشه، گیلچه برای من کافیه.

-باشه پس... گیلچه ای که یه خارجی مزاحم بهش دست درازی کرده چی؟

+باید بغلش کنم؛ حتما خیلی عذاب کشیده.

+ خیلی ها می گن که سریال به داستان کتاب بربادرفته بسیار شبیهه مخصوصا دو کاراکتر اصلی ولی چون من نخوندمش نمی تونم نظری راجع بهش بدم اما بسیار منو یاد سریال شکارچیان برده می انداخت. هم عاشقانه اش هم کاراکترهای اصلی، هم موضوع برده ها و شکارشون. هم یک کاراکتری که گیسانگه و ارتباطش با شخصیت اصلی و داستانش توی هر دو یک شباهت هایی داره. هم دو همراه کاراکتر اصلی هم رابطه جانگ هیون با استادش، هم نجات فرزند ولیعهد و جزئیات دیگه. و جالب اینکه من هیچ کدوم از بازیگرای این سریال رو نمی شناختم جز یکی که تو همون سریال دیده بودم و اینجا هم کاراکتر مشایهی داشت. احساس می کنم نویسنده نیم نگاهی به اون سریال داشته.

+ "صدای شکفتن گل ها رو می شنوی؟" :)

۲ نظر ۲۰ دی ۰۲ ، ۱۹:۰۲
مهناز

میو سایموری دختر یکی از خانواده های معروفه ولی توی خونه پدر، نامادری و ناخواهری اش بهش اهمیتی نمی دن و مدام تحقیر می شه و آزار می بینه؛ در حدی که ارزشش در حد خدمتکارهای خونه است و حالا تصمیم گرفته شذه که میو با کیوکا کودو که کاپیتان یک ارتشِ متفاوته و شایعه بی رحمیش همه جا پیچیده، ازدواج بکنه!

البته داستان به همین محدود نیست و با فانتزی هم آمیخته است. یک سری از خانواده ها و بچه هاشون قدرت های ویژه ای دارن و بالطیع دشمنی ها و مناسبت های متناسب با همین نیروها. 

شروع  جذابی داره و داستانش به سرعت روایت می شه و درگیرکننده است. اما به خاطر همین سرعت، اون عمقی رو که باید ار شکل گیری رابطه عاطفی بین میو و کیوکا، نشون بده، نمیده. توی این بخش انتظار بیشتری ازش داشتم که کمی ناامیدم کرد. بخش فانتزی ماجرا هم تقریبا به یکباره شروع می شه و باز ترجیحم این بود که همزمان به پیش ببرنش. اما در کل دوستش داشتم و فصل دومش رو هم خواهم دید. فیلمش هم دارم اما فعلا نمی بینم تا به وقتش :)

شریک شدن توی به دوش کشیدن باری که نمی تونی به تنهایی تحملش کنی، کاریه که خانواده می کنه.

تکیه کردن به این معنی نیست که همه چیز رو بسپری به شخص دیگه ای؛ به نظر من یعنی ازش بخوای به خاطرت بخشی از چیزی که نمی تونی به تنهایی به دوش بکشی رو بگیره. اشکالی نداره که ناامید یا عصبانیشون بکنی. پیوند یک خانواده با همچین چیزهایی نمی شکنه.

اگه مدام عذرخواهی کنی، معنی اش رو از دست می ده.

۰ نظر ۱۸ دی ۰۲ ، ۱۸:۲۷
مهناز

داستان از این قراره که دانش آموزای یه کلاس به اردو میرن و کمی بعد می بینن تو ساختمون محل اسکانشون هیچ بزرگسالی نیست و بعدتر پیامی تو گوشی هاشون دریافت می کنن که اون ها رو دعوت به بازی مافیا می کنه و داستان شروع می شه.

ایده اش به شدت جذابه. بازیگرهاش معمولی اند. شخصیت های منفی بازی های بهتری به نمایش میذارن. هیجانش خوبه و خشونتش بسیار زیاده بنابراین اگر تحملش رو ندارید اصلا نبینیدش.

یکی از مشکلات اصلی سریال، کاراکتر نقش اول زنشه که علاوه بر بازی معمولی، شخصیت پردازی خوبی هم نداره که مخاطب رو با خودش همراه کنه. چیزی که ما می بینیم کاراکتریه که در مواجهه با ترس حمله های تنفسی بهش دست می ده و همیشه اسپری تنفسی همراهشه اما این آدم گاهی چنان دنبال ماجراجویی ها و کنجکاوی های ترسناک می ره که خیلی قابل باور نیست و در پس زمینه نشون می ده که عاشق رمان های جناییه.

گاهی خشونت سریال واقعا بی مورد می شه: مثل: [اسپویل؛حمله دو قلدر با سنگ به همکلاسیشون که خودش مظلومانه در حال مرگه!]

بازی مافیا رو خیلی بر اساس استدلال پیش نمی برند! که باز در مواجهه با واقعیتِ مرگ ها قابل چشم پوشیه. اما اینکه همیشه آدم خوب ها احمق جلوه داده می شن یک مقدار خشته کننده می شه.

و پایانش هم خیلی باب میل حداقل من نبود چون چند تا سوال بی جواب یا بی معنی موند: مثل [اسپویل: ماجرای روح که آیا طراحی شده بود و اگرنه که کلا بی معنی بود و باگ سریاله، کاراکتر مجازی برخلاف چیزی که براش برنامه ریزی شده رفتار کرد! و ماجرای اون فلش :/ علت خودکشی دختره با اون سرعت تندی که نمایشش دادن باورپذیر نبود، چطوری دزدیده شدن این همه دانش آموز، در آخر فقط یونسو توی بازی بود یا همه؟]

که اگه فصل دومی در کار باشه و به این سوالات پاسخ داده بشه بهش نمره بیشتری می دم :)

قطعا در برابر اسکوئید گیم اثر خیلی قوی ای نیست! یا حتی در مقایسه با ما همه مرده ایم ولی ارزش یک بار دیدن رو داره.

+من نطرات رو که می خوندم از اون ایده دزدیدن گوشی شهروندا واقعا خوشم اومد، حرکت هوشمندانه ای می تونست باشه! :))

+ یک سکانسی هم بود که دنبال موجود رنده در اطراف رفتن و آدم هایی رو دیدن اما وقتی زوم کردن دیدن شبیه یه عکس ثابتن که این تصویر رو من احساس می کنم توی انیمه sonny boy دیدم و حتی ایده دانش آموزهایی که توی یه ساختمون جدا شده از جهان اطرافشون گرفتار شدن!

۳ نظر ۱۴ دی ۰۲ ، ۱۸:۵۶
مهناز

 

داستان این فصل همونطور که انتظار می رفت، برخلاف فصل اول اپیزودیک نیست و حول محور یک ماجرا می گرده،هیجانش بیشتر شده، همچنان جذابه و مثل قبل با موسیقی های زیبایی همراهه.

مشکلی که داشتم با شخصیت پردازی کاراکتر بد داستان بود-منظورم وکیل نیست-؛ نتونستم  سردربیارم که چرا این مسیر رو انتخاب می کنه یا حداقل برای من چندان قانع کننده نبود!

از اون انیمه هاییه که می شه بعد از مدتی ریواچش کرد و لذت برد. این انیمه رو همراه با موسیقی هاش به یاد خواهم آورد و بی صبرانه منتظر فصل سوم می مونم و امیدوارم بهتر بتونه به سوالاتی که ایجاد کرد، پاسخ بده.

 

+ قبل از این انیمه، انیمه کاگویا ساما رو شروع کردم که بعد از 7،8 قسمت دراپ شد. دلیل این همه شهرتش رو نمی فهمم. نه داستان آنچنان جالبی داره و نه گرافیک جذابی، نه کاراکترهای دلنشینی و نه شوخی های کمی سطح بالایی.  فقط ممکنه خلاصه یک خظی جالبی داشته باشه که شما رو ترغیب به شروعش بکنه. همه فصل هاشو پاک کردم. حیف نت :(

۴ نظر ۰۷ دی ۰۲ ، ۱۸:۵۲
مهناز