از اون جایی که اگه ننویسم، ممکنه دیگه ننویسم گفتم یه کتاب بهتون معرفی کنم. چندان کتاب قابل توصیه ای نیست اما کتاب بدی هم نیست؛ کمی حوصله سربره!
داستان درباره سلیم است که پس از ساختن چندین فیلم کوتاه و گرفتن جوایزی میخواهد نخستین فیلم بلند خود را بسازد و در این بین درگیر ماجراهای عاشقانه اش با سلماست....ا
سم کتاب جذاب بود برام اما راستش اون جوری که فکر می کردم نبود. نثر کتاب روون بود اما گاهی به شدت کسل کننده می شد و اون جذابیت لازم رو نداشت که با اشتیاق بخوای ادامه اش بدی. پایانش رو هم دوست نداشتم اگر چه شاید واقع بینانه بود.یه قسمت هایی از کتاب از یه نظر شبیه کتاب جامعه شناسی خودمانی حسن نراقیه. اون قسمت هایی که رنگ جامعه شناسانه به خودش می گیره! تقریبا با همون سبک و با همون لحن!
- در یکی از کارهای عالیجناب یونگ خواندم که می گفت: نوشتن مثل اعتراف کردن نزد کشیش یا صحبت و درد دل با روانکاو است. آدم با نوشتن خودش را خالی می کند و با اعتراف به خصوصیات مرموز و زیر و بم های حسی و عقیدتی خود، یه جوری خودش را تطهیر و شفاف می سازد، لااقل برای خودش. البته به شرط آن که عقل و شعور دریافت این قضایا را داشته باشد.
- چه خوب بود اگر آدم می توانست مدام در یک حالت، یک حالتِ خوشی آرام، مستیِ بی دلهره، بی دغدغه، بی اضطراب و حتی بهتر از همه، بی زمان حرکت کند یا اصلا حرکت نکند. در یک خلسه ی هوشمندانه ی لذت بخش... جایی که در آن آگاهی - لااقل نسبت به امور پیش پا افتاده ی روزمره- کاملا ته کشیده و بنابراین هیچ گونه پرسشی هم در کار نیست، از این که چی به چی است و چرا باید آن طور باشد که هست...
+این کتاب اولین رمان داریوش مهرجویی است.
+یه چیز عجیب دیگه این که با وجود اینکه نزدیک یکسال پیش خوندمش اما این کتاب و قسمتهایی از این کتاب و ماجراهاش خوب یادمه.+حوصله ی نوشتنم بدجور سرجاش نیست.
+ بعضی وقت ها به شدت از خودم بدم میاد.
+ گاهی وقتا با خودم میگم اصلا خدا واسش ناراحت بودن یا نبودن ما مهمه؟!
+ آخرای ماه رمضونه و من دوباره وزن کم کردم اینو از بیرون زدن استخوون های گونه ی نداشته ام و فرو رفتگی های دو سمت صورتم می تونم احساس کنم؛ نیاز به هیچ ترازویی نیست.
+ دیگه از بی حوصلگی هام نمی نویسم. دیگه غر نمی زنم اینجا. ممنون که این پست رو تحمل کردید. آره می دونم پست های این جوری حال آدمو خوب نمی کنه!