شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۲۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

        

اوایل فیلم تو یه سکانسی گفته می شه: هرگز نگو خداحافظ؛ با گفتنش امیدها برای دیدار دوباره می میرند!

داستان فیلم راجع به ازدواج هاییه که موفق نبودن و همین باعث به وجود اومدن روابطی خارج از چهارچوب ازدواج می شه.  خب همون طور که متوجه شدید فیلم راجع به خیانته. افرادی که به واسطه شرایط مشابهی که دارن به هم نزدیک می شن!

 این فیلم تو اون سال دومین فیلم پرفروش هند تو خارج از هند بوده. همه بازیگرا نقششون رو فوق العاده بازی کردن و با این که فیلم مال خیلی سال قبله اما تازگیش رو حفظ کرده. نقطه ضعف فیلم شاید همون پایان تا حدّ زیادی هندیش باشه ولی در کل فیلم خوبی بود. هر چند نقش آمیتاباچان یه جوری بود. از شاهرخ و آبیشک هم انتظارِ قبولِ بازی تو بعضی سکانس ها رو نداشتم!!! هنوز که هنوزه از صحنه های نامناسب فیلم تو شوکم! فیلم هندی و این صحبتا! فیلم حدودا سه ساعته و یک ساعت ابتداییش رو فقط خندیدم بی نهایت بامزه بود. البته خیلی وقتا شوخیهاش مناسب هم نبود.

۷ نظر ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۵
مهناز

داشتم یه متن بلند بالا می نوشتم و تقریبا هم دیگه آخراش بود. یه فکری مثل برق از ذهنم گذشت که اگه یهو برقا بره، همه‌ی متن می پره! برقا نرفت ولی این فکر همانا و خاموش شدن مانیتور همان :/

هیچی دست از پا درازتر نشستم خیره شدم به صفحه مانیتور :(

+ چی بگم دیگه! بیان نمیذاره آدم دست و دلش به نوشتنم بره. حتی میهن بلاگِ به اون سادگی هم این امکان رو داره که اگه در حین نوشتن اتفاقی بیفته، متنت چند دقیقه به چند دقیقه خود به خود ذخیره می شه! بیان یه اینم نداره :/

+ بیاورید. به قدرت افکار ایمان بیاورید.

 

۳ نظر ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۱۹
مهناز

                   

In this corner of the world 2016: داستان در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق می افته. دخترک قصه، سوزو توی هیروشیما متولد شده و از همون کودکی توی نقاشی استعداد زیادی داره. سالها بعد، اون ازدواج می کنه و از هیروشیما میره و این بار ما زندگی سوزو رو توی شهر و خانواده تازه اش نظاره می کنیم... 

انیمه روایت اتفاقاتیه که تو دوران این جنگ، مردم ژاپن باهاش روبرو شدن و داستان تا بمباران اتمی هیروشیما و اندکی بعد از اون روایت می شه. در این بین ما فرهنگ و زندگی ساده اون دوره رو هم می بینیم و گاهی اتفاقات رو از زاویه دیدِ سوزوی نقاش تماشا می کنیم. این انیمه جوایز زیادی برده و تو سال 2016 بعد از انیمه دوست داشتنیِ "اسم تو" جایگاه دومِ پر فروش ترین فیلم سال رو از آنِ خودش کرده. فضا سازی های انیمه ساده و در عین حال زیباست و با این که داستان، یک ملودرامِ تاثر انگیزه اما لحظات بسیاری هم هست که لبخند رو لبتون مینشونه؛ طنزش خوبه و گاهی اتفاقات،شوک وار، غافلگیرتون میکنه... حتما حتما ببینیدش و سعی کنید یه زیرنویس خوب پیدا بکنید. واقعا حیفه که نبینیدش.

Patema inverted 2013: در یک دوره زمانی به واسطه اتفاقاتی چند، نیروی جاذبه و از این دست مسائل، دچار یه نوساناتی می شه و برای تعدادی از آدمها این نیروی جاذبه برعکس عمل می کنه پس اونها مجبور می شن که برای زندگی به زیرِ زمین برن و حالا از این زاویه امکان داره که به آسمون سقوط کنند... مسئولان هر دو دنیا سعی می کنن که این دنیاهای متفاوت رو از مردمشون پنهان بکنند اما هر کدوم به یک روشی؛ یکیشون تا حد زیادی متعصبانه و با قوانینی سخت و اون یکی برعکس، با ملایمت. پاتما دختریه که با وجود اینکه به شدت از کنجکاوی هایی که می کنه، نهی می شه اما دلش می خواد کشف بکنه؛ یه روز به شکلی اتفاقی وارد دنیای روی زمین می شه و احتمالش هست که به آسمون سقوط بکنه اما یکی به کمکش میاد...

می بینید؟! این انیمه به شدت داستان خاص، متفاوت و بکری داره! داستانی که می تونه تفاسیر زیادی هم داشته باشه. من واقعا متعجب شدم وقتی نتونستم هیچ نقدِ حتی ساده ای به زبان فارسی راجع بهش پیدا بکنم در صورتی که راجع به انیمه های به شدت ساده تری نقد نوشته می شه یا حداقل معرفی می شن! شاید نقطه ضعف این انیمه همون توضیح ندادن دقیقش راجع به همون اتفاق مرکزی باشه! و تمام. پس بنا بر این چیزهایی که گفتم و لذتی که از تماشای این انیمه بردم، پیشنهاد می کنم که شما هم تماشاش بکنید و بذارید که ذهنتون رو قلقلک بده. جداً گاهی قاطی می کردم چی به چیه. جالب بود خیلی خیلی و دوست داشتنی. آهنگهای زیبای این انیمه؛ یکیش بی کلامه.

  دریافت

 

دریافت

                   

(اگه می خواید انیمه رو ببینید این پاراگراف رو نخونید.) به تعبیر من این انیمه می تونه داستانِ تفاوتِ دنیا، فرهنگ و اعتقادات یک اجتماع و تک تک آدم ها باشه؛ این تفاوت ها فقط زمانی به تفاهم و دوستی و ارتباط مشترک می رسن که آدم ها و اجتماعات بتونن همدیگر و درک بکنن، دست از قضاوت بکشن و با هم دوست باشن؛ این ارتباط می تونه باعث تکامل هر کدوم بشه و  به تعبیری می تونه نمودِ یک اتحاد باشه.             

+  انیمه هامم تموم شدن دیگه!

۵ نظر ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۵۷
مهناز

mirai 2018: من اعتقاد دارم فیلم و داستانی که می بینم، می شنوم و یا می خونم هر چقدر هم که پیام نیک، اخلاقی و مفهوم و محتوای خوبی داشته باشه اما اگر فاقد یک روایت جذاب و درگیرکننده باشه، اون اثری رو که باید روی مخاطبش نخواهد گذاشت. میرای داستان خوبی داره؛ داستان پسر بچه ای رو روایت می کنه که با تولد خواهرش اون توجهی رو که قبلا از دیگران و به خصوص پدر و مادرش، دریافت می کرد، دریافت نمی کنه بنابراین به فرزندِ تازه متولد شده حسادت می ورزه... تا اینجای داستان خوبه اما وقتی باب تخیلات پسربچه باز می شه، داستان کسل کننده و خسته کننده می شه هر چند توی همین تخیلات هم گاها اتفاقات بامزه ای می افته اما روایت اونجوری که باید جذاب نیست.

whisper of the heart 1995: داستان دختریه که به مطالعه خیلی علاقه داره ولی متوجه می شه هر کتابی رو که از کتابخونه می گیره تا بخونه، قبلا پسری اونو خونده و دنبال اینه که بدونه اون شخص کیه... البته داستان دیگه ای که همزمان به جلو برده می شه درباره درگیری های ذهنی این دخترک راجع به راهیه که آینده اش رو باید باهاش بسازه... به غیر از تخیلاتش، خوب بود.

seol station 2016: انسانی که مشخص نمی شه چه جوری توسط کسی یا جانوری گاز گرفته شده، با اولین گازش، ویروس زامبی رو پخش می کنه... برای هجده سال به بالاها مناسبه. جدای از اینکه اندکی ترسناکه، دیالوگ های نامناسبی داره و یک اتفاق که قبل از اینکه ناجور بشه، ختم می شه. اگه اشتباه نکنم طرح فیلم "قطاری به بوسان" با ساخت این انیمه شکل گرفته. در هر صورت انیمه ی تقریبا خوبیه.

sprited away 2001: احتمالا خیلی از شما این انیمه رو تماشا کردید و احتمالا خیلی هاتون هم خیلی زیاد دوستش داشتید ولی من اعتراف می کنم خیلی طولانی بود و گاهی از حوصله خارج می شد و آدم رو خسته می کرد. درسته خیلی از اتفاقات و شخصیت ها اون جور که تو نقدهاش خوندم، نمادین بودن و معانی فلسفی و اینا داشتن ولی برای من چندان جذاب نبود. از اولش هم می ترسیدم که دوستش نداشته باشم. باید بگم که اون سال اسکار بهترین فیلم رو گرفته و یکی از فیلم هاییه که با رتبه خوبی تو لیست 250 فیلم imdb هم هست و اگه اغراق نباشه معروف ترین انیمه ژاپنی هم هست و یکی از محبوبترین و پول سازترین ها. داستانش هم راجع به دختر کوچولویی به نام چیهیروئه که قراره با پدر و مادرش تو یه شهر دیگه زندگی بکنن اما ب طور تصادفی به تونلی می رسن و ازش رد می شن و وارد شهر اشباح می شن و اونجا چیهیرو باید کارهایی رو انجام بده تا بتونه خودش و پدر و مادرش رو نجات بده... یه کوچولو شبیه داستان آلیس در سرزمین عجایبه.

گلی می گه هر وقت تو قبل از دیدنِ فیلم، ازش تعریف می کنی، اون فیلم حتما یه فیلم متوسطه هر چند کلی جایزه برده باشه!

:///

۵ نظر ۲۶ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۹
مهناز

 

دریافت
صداش... صداش... صداش...
 
۲ نظر ۲۶ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۰۰
مهناز

 

دریافت

 

۱ نظر ۲۴ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۰۷
مهناز

انیمه ای زیبا درباره قدرتِ کلمات. درباره گفتگو و لزوم بیان و ابراز احساست درونی! راجع به دختری که از سالها پیش دیگه حرف نمی زنه....قشنگه و پیشنهاد می کنم ببینیدش. یه جورایی شبیه انیمه "صدای سکوت" بود ولی جذاب و تماشایی.

«بسه... بس کن!... یه جوری به مردم نگو "گم شو" انگار چیز مهمی نیست...هیچ وقت... هیچ وقت...هیچ وقت نمی تونی حرفایی که می زنی رو پس بگیری... حتی اگه بعدا پشیمون شی، نمی تونی پسشون بگیری

این آهنگ رو خیلی دوست داشتم و ساعتها دنبالش گشتم تا یافتمش  ولی چون تو لحظات حساسِ انیمه خونده می شه، نمی دونم پیشنهاد کنم قبل از دیدن انیمه گوشش کنید یا نه! انتخاب با خودتون ولی به نظرم اگه انیمه رو خواهید دید، بذارید تو حینِ دیدنِ انیمه گوشتون رو نوازش بکنه.

 


دریافت

فیلمش هم ساخته شده با اقتباس از همین انیمه ولی چون درجه بندیش R هست، برای دیدنش دچار تردید شدم. کسی از شما دیده فیلمشو؟!

۳ نظر ۲۳ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۶
مهناز

داستان درباره هانا دختر جوانیه که عاشق یک گرگینه می شه و باهاش ازدواج می کنه بدون اینکه به این فکر بکنه که بچه هاش هم ممکنه گرگینه بشن! یوکی (برف) و آمه (باران) به دنیا میان و ...

یکی از جذابترین انیمه هائیه که تا به حال دیدم. انیمه ی فانتزیی که داستانش رو درست و خوب روایت می کنه و با وجودی که حدودا دو ساعته اما به هیچ وجه کسالت بار نمی شه و لحظه های لذت بخشی رو براتون به وجود میاره! و درسته پایانش می تونست لذت بخش تر باشه ولی به اندازه کافی لذت بخش بود. تو تیتراژ پایانیش یه آوازی می خونه که آدم حس می کنه یه آواز فولکلوره! و اینم بگم که اون کوچولوها خیلی بامزه بودن. نمی خوام هیچ چیز اضافه دیگه ای بگم. خلاصه کلام اینکه به شدت توصیه اش می کنم.

دوباره نسخه اشتباه رو به جای زبان اصلی دانلود کرده بودم و دوبله انگلیسی بود :/ (گیج می زنم!) 

     

۱۵ نظر ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۲
مهناز

           

به نظرم نمی شه این انیمه رو دید و دوستش نداشت. یه نقدی خوندم که می گفت به خاطر عدمِ پرداختِ عمقیِ شخصیت ها، کسالت بار بود! شاید با قسمت اول حرفشون موافق باشم اما برایِ منِ مخاطبِ عادی، کسالت بار نبود. اتفاقا جزء دو انیمه خوبی بود که این مدت تماشا کردم. خلاصه که خوشحالم دیدمش. البته من فکر می کردم نسخه دو زبانه رو دانلود کردم ولی دوبله فارسی بود! و اتفاقا دوبله بسیار بسیار دلنشینی داشت. بخصوص تو دوبله ی آهنگهایی که می خوندن، فوق العاده بود. واقعا دست مریزاد بهشون و فقط دو یا سه سکانس چند ثانیه ای حذف شده بود که اونم حقیقتا چیز خاصی نبود! 

داستان هم تو یه دهکده زیبا اتفاق میفته. دختری که پدرش رو در جنگ ( گویا جنگِ بینِ دو کره!!؟) از دست داده، با پسری آشنا می شه که بعد از مدتی اون پسر با دیدن یه عکس سعی می کنی اندکی از دخترِ داستان(یو) فاصله بگیره...

امان از اون آهنگ تیتراژ پایانی؛ بی نظیره. از اون آهنگائیه که آدم دوست داره فقط برا خودش نگه داره! ولی با هم بشنویم :)

 

دریافت

+آهنگ رو از یه سایت خارجی پیدا کردم و به خاطرش مجبور شدم عضو شم و باز دانلود نشد و رفتم تو Source صفحه اش و بالاخره دانلودش کردم. آدم اون چیزی رو که یاد گرفته باید یه روزی استفاده اشم بکنه دیگه :) و بعد از اون، نوبتِ  خنده هایی بود که همراهش چشمای آدم برقِ خاصی می زنه  :)))

 

۲۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۷
مهناز

کاش اینم یاد بگیرم که فیلمی رو که دیدم و دوستش نداشتم، از روی هارد پاک کنم!!! لعنتی، اصلا دلم نمیاد هیچ فیلمی رو از آرشیو پاک بکنم! 

 

۶ نظر ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۵
مهناز

i want to let you know that i love you 

انیمه راجع به تعدادی از بچه های دبیرستانیه که هر کدوم یکی رو دوست دارن اما هیچ کدومشون نمی تونه به اونی که دوستش داره این عشق رو اظهار بکنه... و اونی هم که اعتراف می کنه از ترس پذیرفته نشدن، به طرف مقابل می گه که فقط یه شوخی بود و ازش می خواد که با هم تمرین بکنن تا این بالاخره بتونه به اونی که عاشقشه این عشق رو اعتراف بکنه :/ 

کلا روندِ سریعی داشت و همین جذابش کرده بود. حدودا یک ساعت بود. به عبارتی زیادی طولش نداده بودن و ساده تر اینکه: دوستش داشتم. آهنگاشو نتونستم هیچ کجا پیدا بکنم برا همین می دونم که خیلی سراغ این انیمه خواهم رفت. البته خودشم جذاب بود از حق نگذریم! و یه نکته دیگه اینکه اگه خواستین ببینینش حتما تا ثانیه آخر ببینید. چون ماجرا بعد از تیتراژ هم ادامه داره.

پیامی که داشت از زبون یکی از شخصیت های ناکام می ده.؛ می گه: اگه کسی رو دوست داری بهش بگو. ممکنه قبول کنه و ممکنه نکنه. حداقلش اینه که یه روزی حسرت نمی خوری که چرا نگفتی!

۳ نظر ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۰
مهناز

تو ترکی استانبولی به پری دریایی می گن:  deniz kızı 

ترجمه لفظیش می شه: دخترِ دریا

۱ نظر ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۱۲
مهناز

Hall 2013  ماجرای زوجیه که یکیشون بر اثر یک اتفاق می میره و اون یکی دچار افسردگی می شه. پس برای اینکه حالش رو خوب کنن رباتی با قیافه اونی که از دنیا رفته درست می کنن تا اونو به زندگی برگردونن... خسته کننده بود ولی پایان بی نهایت شوکه کننده ای داشت!

Tamako love story 2014 گویا این انیمه ابتدا سریال بوده و بعد فیلمش رو ساختن! داستانِ دو تا دوسته که از بچگی با هم بزرگ شدن. پسر تصمیم می گیره عشقی که در طی این دوران تو قلبش بوده رو به دختره بگه! پس  می گه اما دختره نمی دونه چه عکس العملی از خودش نشون بده و فرار می کنه :دی سکانس برترش همون سکانسی بود که عشقش رو بهش ابراز کرد. خیلی بامزه بود! ولی باز هم انیمه کسالت باری بود!

۲ نظر ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۰۸
مهناز

ویندوز 10 رو دوست می دارم. حس می کنم مثل قبل در برابرِ حداقل، تغییرات کوچیک جبهه نمی گیرم و راحت تر باهاش کنار میام.

+ خوبه دیگه :)

۱ نظر ۱۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۰۸
مهناز

   

این انیمه از روی یک مانگا* اقتباس شده. داستان تقریبا اینطوری شروع می شه که دختر ناشنوایی (نیشیما) وارد یه مدرسه می شه اما همکلاسی هاش با رهبری پسری به نام ایشیدا مدام آزارش می دن تا اینکه به خاطر همین آزار و اذیت ها نیشیما از اون مدرسه میره و همه تقصیرها میفته گردنِ ایشیدا و اینبار نوبت اونه که اذیت و طرد بشه... سال ها از اون اتفاق گذشته و ایشیدا الان پسریه افسرده، منزوی و تنها! اون این رو نتیجه همون کارهای بدِ خودش می دونه پس تصمیم می گیره که دوباره نیشیما رو پیدا کنه و ببینه و بعدتر سعی می کنه که چند تا از همکلاسی های دیگه رو هم دور هم جمع بکنه؛ اما زخم های کهنه سرباز می کنند!...

انیمه سعی داشت بگه همدیگرو باید همونطوری که هستیم بپذیریم و به هم عشق بورزیم و اینکه ارتباط یک امر دو طرفه است! و دوستی خیلی حال آدم رو بهتر می کنه. بعد از دیدنش چند تا نقد خوندم و متوجه شدم که بعضی از این نقدها اونقدر تو دنیای این انیمه غرق شدن که فقط به تعریف از نقاطِ مثبت این انیمه پرداختن. من تقریبا همه این چیزهایی که در تعریفش می گن رو قبول دارم اما یه چیزی این بین هست و اون اینکه با وجود تمام ویژگی های مثبت و پیام و مفهوم بسیار خوبی که داشت، خسته کننده بود! و دو ساعت، خیلی طولانی به نظرم رسید!  به نظرم هر اثری برای بیانِ مفهوم و پیامی که می خواد به مخاطبش بده، علاوه بر زیبایی های بصری و  محتوای خوب باید روند جذابی هم داشته باشه! این انیمه شروع جذابی داشت اما جذاب پیش نرفت! اوایلش هم به خاطرِ نبودِ توالی زمانی، برام گیج کننده بود.

این پسرک تپلو خیلی دوست داشتنی بود. یه جا با ایشیدا سرِ یه میز نشستن، ایشیدا می گه: دوست اصلا چی هستش؟!! چطور بگم؟! به کسی که نیازهایی رو که داری، برطرف کنه می گن دوست؟!

تپلو سیب زمینی رو می زنه تو سس و ادای سیگار کشیدنو در میاره و می گه: گوش کن یاشو؛ دستت رو بیار بالا - کف دست دوستش رو لمس می کنه و ازش می خواد که اونم همین کارو بکنه و بعد دستشو مخکم می گیره - و می گه : به این می گن رفاقت. می دونی ایشیدا تعریف دوستی تو کلمات و منطق نمی گنجه و نیازها می تونه بره به دَرَک.

من عاشق این سکانسم ^_^

* مانگا: داستان های مصورِ ژاپنی!

+ هِی می خوام کوتاه بنویسم، هِی نمی شه :/

۵ نظر ۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۳
مهناز

بی اندازه مضحکه که یه زمانی برای کاهش بلایای طبیعی یه تفاهمنامه با حوزه امضا شده! اسفناکه! مسخره است!

تازه شنیدم :/ یادِ داستانِ فروشِ بهشت افتادم!

۲ نظر ۰۷ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۶
مهناز

کیم مین کیو رئیس و سهامدارِ اصلی یه شرکت بزرگ از یه بیماری رنج می بره. اون به آدم ها آلرژی شدید داره! و هر وقت دست یه آدم به بدنش می خوره دچار حالت های آلرژیک شدیدی می شه! به همین دلیل از وقتی که پدر و مادرش رو از دست داده یعنی از حدود پونزده سال پیش، داره به تنهایی زندگی می کنه! و از آدم ها دوری می کنه! تا اینکه یه گروه بهش پیشنهاد می دن که برای تکمیل ساختِ روباتی که درست کردن، بودجه ای در اختیارشون بگذاره و روش سرمایه گذاری کنه! کیم مین کیو وقتی روبات رو می بینه، قبول می کنه با این شرط که به مدت یک ماه ازش استفاده بکنه و تست بگیره و اگه از نتیجه راضی بود، این کار رو انجام بده اما اتفاقی میفته که باعث خرابی این روبات می شه پس سازندگانش تصمیم می گیرن از مدلی که روبات از روش ساخته شده، کمک بگیرن تا چند ساعتی نقش این روبات رو بازی بکنه اما چند ساعت تبدیل می شه به روزها و ...

یک سریال 32 قسمتیِ جذاب در ژانر علمی- تخیلی و عاشقانه و کمدی! با اینکه تعداد قسمتهاش زیاد بود اما سریع پیش می رفت. کمدیِ کار بسیار خوب بود و تا قسمت آخر شما رو می خندونه! عاشقانه کار دوست داشتنی بود. بازی تک تک بازیگرا خوب بود. یو سئونگ هو حتی می تونه لقب لعنتیِ جذاب رو هم بگیره :)) پایان کار خیلی خوب بود و خوشحالم که با خوصله بهش پرداخته بودند و تنها یه مورد مهم بود که مشخص نشد! خلاصه که بسیار بسیار راضیم از دیدنش! اصلا نمی دونم چطوری این 32 قسمت رو تموم کردم. دلم براش تنگ شد!

حالا شاید براتون سوال پیش بیاد که این دیگه چه نوع آلرژی ای می تونه باشه! و جواب من اینه که می تونید یه جورایی تمثیل وارانه بهش نگاه بکنید و اون وقت همه چیز، همه ی این تنهایی ها، انزوا و این بیماری معنا می گیره وقتی به این فکر بکنید که آدمی که اعتمادش به بقیه رو از دست داده ممکنه چه بلایی سرش بیاد؟! آدمی که اعتمادش رو از دست داده دیگه سخت اعتماد می کنه و تنها و تنهاتر می شه اگه نخواد اعتماد کنه! اوایل ممکنه براش سخت باشه اما باید این کار رو بکنه. یه جایی از فیلم می گه: "کسایی که به بقیه اعتماد نمی کنن، اعتماد هم نمی تونن به دست بیارن".  و یه چیزی که تو سریال  های کره ای خیلی روش تاکید دارن دوستی و معجزه دوستیه.

چند تا دیالوگ خوبِ دیگه:

- مزه، یه جور خاطره است!

- رابطه، تو قلب کسی ریشه کردنه!

- پس دوست داشته شدن همچین حسی داره! مثل این می مونه که تمامِ ثروتِ دنیا مال تو باشه!

- این که بدونی برای یکی مهمی دلگرمت می کنه.

- چطور می تونی چیزی رو که دیده نمی شه، ثابت کنی؟     

اون چیزی که حس می کنی، موثق ترین چیزه!

- یه جایی از فیلم یکی داره کتابی رو می خونه که دیالوگاش مثل شازده کوچولو بود؛ البته خودِ کتابِ شازده کوچولو نبود:

   - " وقتی واقعی می شی که یکی دوستت داشته باشه"    + واقعی شدن دردناکه؟     -  گاهی!

+ کره ای "من ربات نیستم" می شه : دا روبوت آنیا! ^_^

+ آقا معلمِ Nightmare teacher هم اینجا نقشِ سازنده ی روبات رو بازی می کرد؛ کسی که معتقد بود، قراره انقلاب صنعتی چهارم رو رقم بزنه :) . بازم بازیش خیلی خوب بود.

+ برام واقعا سواله اینا چطوری خرچنگ های کوچولو رو زنده زنده می پزن بعد خِرچ خِرچ می خورن! اَه!

+ لهجه کره ای ها وقتی انگلیسی حرف می زنن بامزه می شه! خودِ زبان انگلیسی، اصلا یه شخصیت شده بود تو فیلم!

+ منم دلم از اون لامپای قلبی و چترهای فانتزی خواست :(

+ دو تا بازی جمعی هم داشتن. یکی با انگشتاشون یکی هم مثل بازی بچگیای خودمون: هر کی شکلک درآره، شکل عروسک درآره، یک دو سه ^_^

+ یه فیلم دیگه از یو سئونگ هو تو لیستم بوده خبر نداشتم! الان بیش از پیش مشتاقم اونم ببینم.

+ خلاصه اینکه این همه حرف زدم که بگم برید ببینیدش.

۸ نظر ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۴۵
مهناز

بیژن و منیژه/ 3 (پایان)

بیژن در جواب بازخواست افراسیاب بهش می گه من به میل خودم اینجا نیامده ام؛ زیر سروی خفته بودم که فرشته ای مرا در عماریِ منیژه گذاشت و او را نیز افسون کرد! (چه دروغ شاخداری! 0_O) معلوم است که افراسیاب نمی پذیرد و تصمیم بر آن می شود که بیژن را به دار بیاویزند! پیرانِ خردمند درست در لحظه ی موعود، فرا می رسد! و با افراسیاب شروع به سخن می کند و او را به نرمی نصیحت می کند که چنین نکن؛ دفعه پیش نیز تو را از کشتن سیاوش منع کردم و نپذیرفتی و شد آن که نباید!

اگر خونِ بیژن بریزی برین                             ز توران برآید همان گَردِ کین

پس به افراسیاب پیشنهاد می کند که بیژن را زندانی کنند تا نامش از صفحه روزگار محو گردد؛ چاهی تاریک و بندی گران آماده می کنند؛ بیژن را در آن به غل و زنجیر می کِشند و سنگی را که اکوان دیو در چین افکنده، آورده و بر بالای چاه می گذارند تا بدین گونه مرگ، اندک اندک بیژن را برباید! از آن طرف نیز، افراسیاب درباره منیژه چنین دستور می دهد:

وز آنجا به ایوان آن بی هنر                          منیژه کزو ننگ یابد گهر 

برو با سواران و تاراج کن                            نگون بخت را بی سرو تاج کن

بگو ای بنفرین شوریده بخت                       که بر تو نزیبد همی تاج و تخت

بننگ از کیان پست کردی سرم                   بخاک اندر انداختی افسرم

برهنه کشانش ببر تا به چاه                      که در چاه بین آنکِ دیدی به گاه

بهارش تویی غم‌گسارش تویی                 در این تنگ زندان زوارش تویی

خلاصه منیژه را اطراف چاهی که بیژن در آن زندانی است، رها می کنند؛ او روز را غذا گرد می آورد و از سوراخی داخل چاه می انداخت.

 یک هفته گذشت و کم کم پشیمانی گرگین را فراگرفت. به دنبال بیژن رفت و اسب او را پریشان و اندوهگین پیدا کرد؛ دانست که برایش اتفاق ناگواری افتاده پس برگشت و دروغی سر هم کرد و تحویلِ گیو داد! اما گیو از رخسار زرد و سخن لرزان و دل پر گناهِ گرگین دانست که این سخنان دروغی بیش نیست و بی شک گرگین مقصر است پس باورش نکرد:

به گرگین یکی بانگ برزد بلند                    که ای بدکنش ریمن پرگزند

تو بردی زمن شید و ماه مرا                     گزین سواران و شاه مرا

فگندی مرا در تک و پوی پوی                   بگرد جهان اندرون چاره جوی

پس اکنون به دستان و بند و فریب            کجا یابی آرام و خواب و شکیب؟!

پس گیو از شاه خواست تا دادِ او را از گرگین بستاند. شاه گرگین را زندانی کرد و سپاهیانش را برای یافتن بیژن فرستاد. اما او را نیافتند پس کیخسرو دانست که تنها راه، در استفاده از جامِ گیتی نماست. پس در وقتِ آن، که فروردین ماه بود به جام جهان نما نظر افگند و بیژن را زندانیِ چاه یافت. به رستم نامه ای نوشت تا همراه گیو برای رهایی بیژن چاره ای بیندیشند. گیو رفته و خود رستم را به درگاه شاه آورد. گرگین که از آمدن رستم آگاه شد از او خواست تا از پادشاه بخواهد که او را ببخشد رستم او را سرزش ها کرد که " تو دستان نمودی چو روباه پیر" اما چون دید که پشیمان شده پس او را گفت که در صورت رهایی بیژن، تو نیز رها می شوی و در غیر این صورت مهر از جان بگسل. شاه نیز این درخواست رستم را پذیرفت. رستم با عده ای از سواران و هفت پهلوان به شکل بازرگانان وارد توران شد و حتی پیران را نیز به صورت اتفاقی ملاقات کرد اما تقدیر چنین بود که پیران او را نشناسد. خبرِ این بازرگانانِ ایرانی، به منیژه رسید؛ پس خود را به آنان رساند و از بیژن سخن گفت اما رستم برای ترس و احتیاط، خود را عصبانی نشان داد و او را با مواد غذایی راهی ساخت در حالی که انگشتری خود را درون مرغِ بریان نهاده بود ؛) بیژن انگشتری را دید و نام رستم را بر آن یافت و او را نزد رستم فرستاد (البته قبلش به منیژه گفت که سوگند بخوره که به کسی چیزی نمی گه و منیژه در پاسخ بهش گفت منو که چنین به خاطرت اسیر شدم، به قسم وا می داری؟! (گپ و گفت دردناکی بود!) )

دریغ آن شده روزگارانِ من                  دل خسته و چشم بارانِ من 

بدادم به بیژن تن و خان و مان            کنون گشت بر من چنین بدگمان

منیژه نزد رستم رفت. رستم به او گفت که شباهنگام آتشی روشن دار و به گوش باش. رستم شب به همراه هفت پهلوان نزدیک چاه رسید و چون پهلوانان نتوانستند سنگ را از روی چاه بردارند خود دست به کار شد؛ پس روی بیژن را بدید و از او خواست تا گرگین را ببخشد تا او را نجات بدهد!( عجبا!)

بدو گفت بیژن که ای یار من              ندانی که چون بود پیکار من

ندانی تو ای مهتر شیرمرد               که گرگین میلاد با من چه کرد!

( آقا خودتم تا یه حدی مقصری دیگه! چرا وسوسه شدی؟!)

خلاصه گرگین را بخشید و رستم او را از چاه بالا کشید! پس رستم همان ابتدا منیژه را با کاروان رهسپار کرد:

منیژه نشسته به خیمه درون           پرستنده بر پیش او رهنمون

یکی داستان زد تهمتن*بروی          که گر مِی بریزد، نریزدش بوی**

(* تهمتن: رستم          ** همون ضرب المثلِ " از اسب افتادن و از اصل نیفتادن )

 و خود با پهلوانان و بیژن برای جنگ با افراسیاب آماده شدند: 

یکی کار سازم کنون بر درش          که فردا بخندد بر او کشورش

و چنان شد که افراسیاب از کاخ خویش گریخت! و اندکی بعد تورانیان به سرکردگی افراسیاب به سمت رستم و سپاهش آمدند اما شکست خوردند و افراسیاب دوباره گریخت. پس ایرانیان با اُسَرا به کشور خویش بازگشتند.

____________________________________________________________

+ یکی از صحنه های دردناک این داستان، رفتن گیو پیش رستم و آوردن او به کاخ برای پیدا کردنِ بیژنه! اینجا شاید تنها جایی بود که از رستم خوشمان آمد که مهربانانه گیو رو در آغوش گرفت و بهش قول داد بیژن رو بهش برگردونه. رستم، اینجا رستم بود!

+گیوِ بینوا؛ اون از هفت سال دنبال کیخسرو گشتن و اینم از رنجی که در فراقِ پسر بُرد! دلم ریش شد براش!

می بینید پدر، چطوری پسر رو به خورشید و ماه و شاه تشبیه می کنه!

+ اکنون اگه کسی از قسمت های مورد علاقم از شاهنامه بپرسه می تونم با قاطعیت و اطمینانِ خاطر بگم که دو داستان بوده که عمیقا دوستش داشتم یکی داستان زال از همون بدو تولدش و دیگری داستان بیژن و منیژه. البته دیدار سهراب با گردآفرید رو هم کمی تا قسمتی دوست دارم!

 

۴ نظر ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۳۰
مهناز

ترانه ای قدیمی از ابراهیم تاتلس.

 

۲ نظر ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۰
مهناز

بیژن و منیژه/ 2

بیژن و گرگین به نزدیکی بیشه می رسن، بیژن لباس نو می پوشه و زودتر از گرگین راه میفته و پشت سروی مخفی می شه و اونجا رو از زیر نظر می گذرونه! در همین حین منیژه، بیژن رو می بینه و دایه اش رو می فرسته تا ببینه که آن مردِ زیبارو کیست؟! :)

نگه کن که آن ماه دیدار کیست                   سیاوش مگر زنده شد گر پریست!

بپرسش که چون آمدی ایدرا                      نیایی بدین بزمگاه اندرا؟!

پریزاده ای گر سیاووشیا                           که دلها بمهرت همی جوشا

.

پیام منیژه به بیژن بگفت                           همه روی بیژن چو گل بر شکفت

(باید هم بشکفه :)) )

بیژن در جواب می گه:

سیاوش نیم نز پری‌زادگان                         از ایرانم از تخم آزادگان

خلاصه منیزه از او می خواهد که به خیمه درآید و بیژن نزد او می رود! سپس:

"بشستند پایش بمشک و گلاب"  0_O

 بلی و اینچنین شد که پس از سه روز و سه شب مستی، به بیژن داروی خواب آور نوشانده و او را با خود بردند :/ ( پسرِ مردم رو تو روز روشن دزدیدند :) کلا توی این داستان همه چیز برعکسه)

بفرمود تا داروی هوش‌بر*                      پرستنده آمیخت با نوش‌بر*  

بدادند مر بیژن گیو را                            مر آن نیک‌دل نامور نیو* را

بیژن به هوش میاد و خودش رو تو کاخ افراسیاب و کنار منیژه می بینه!  و بعد از نفرین گرگین کمی آروم می شه. پس از اون منیژه بزم و سوری ترتیب می ده و خبرش به گوش نگهبان قصر می رسه! و برای گزارش میره پیش افراسیاب:

بیامد برِ شاه ترکان بگفت                     که دختت ز ایران گزیدست جفت

مشاورِ افراسیاب می گه:

اگر هست، خود جای گفتار نیست         و لیکن شنیدن چو دیدار نیست

پس افراسیاب گرسیوز رو برای دستگیری بیژن می فرسته! بیژن در ازای قولی که از اون برای حفظِ جانش نزد افراسیاب می گیره، تسلیم می شه!   

بیاورد بسته به کردار یوز                     چه سود از هنرها چو برگشت روز

 

+ هوش‌بر: خواب آور        نوش‌بر: شراب!      نیو: پهلوان

+ مردان محترم بدانید و آگاه باشید که فردوسیِ بزرگ شما را به پری و گل و ... تشبیه کرده  ؛) پس از این بعد گلایه نکنید که فقط بانوان رو به چیزهای زیبا تشبیه می کنند! ^_*

۷ نظر ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۱۳
مهناز