شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۱۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

           

زمانی که کتاب "هنوز آلیس" رو شروع نکرده بودم، فکر می کردم آلزایمر یعنی فراموشی... فراموشی خاطرات و آدم های اطرافت. بعد از خوندنش بود که فهمیدم علاوه بر اون فراموشی ساده، مغز خیلی از عملکردهای خودش رو هم به مرور فراموش می کنه! و متوجه شدم  آلزایمر فقط یک بیماری ساده نیست.

کتاب فوق العاده ایه اگه تا حالا نخوندینش حتما بخونید و ترجیحا با ترجمه حمید یزدان پناه نباشه! هنوز هم معتقدم بدترین ترجمه ای که تا به حال باهاش روبرو بودم ترجمه همین کتاب بوده!

و اما فیلمش باید بگم اشکمو درآورد لعنتی! خیلی خیلی خوب بود! بازی جولیان مورِ جذاب، معرکه بود. جایزه اسکار رو هم به خاطر این فیلم برده! خلاصه اش کنم: حتما هم کتابش رو بخونید و هم فیلمش رو ببینید.

 

۹ نظر ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۸
مهناز

             

با اینکه درست مثل کتاب نبود ولی انگار کتاب رو یه بار برای مرور ورق زدم و با اینکه بازیگر اوه، اوه ی ذهنِ من نبود اما باهاش ارتباط برقرار کردم و دوستش داشتم. فقط کاش بازیگر نقش سونیا یکی دیگه بود!

شنیدن یهویی کلمات فارسی میون دیالوگ های سوئدی هم خیلی جالب بود فقط یه خرده مصنوعی به نظر می رسید و اینکه فلش بک ها خیلی خوب بود چون عموما من چندان باهاشون ارتباط نمی گیرم ولی تو این فیلم حس خوبی داشت و می دونید اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان رو به "فروشنده" باخته؟!!!

خوشحالم که دیدمش. احساساتم رو برانگیخت و دوست داشتنی بود. ببینیدش :)

۴ نظر ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۰
مهناز

+ نمی دونم چیه که وقتی مثلا بی حالم صورتم اندکی پف کرده و تپل به نظر میاد. انگار سرحالترینم. موقعی که درد دارم، دندونم درد می کنه، سرم درد می کنه یا خسته ام یا از پیاده روی و بیرون برگشتم، انگار یه حجم نیم سانتی به صورتم اضافه شده! و از همه بامزه تر بعد از گریه است! حس تپلویت بهم دست میده! انگار بدنم داره تظاهر به خوب بودن می کنه! حالا این هیچی؛ ملت دریا دریا اشک می ریزن به چشماشون نگاه می کنی، قشنگ به شکل با کلاسی سفیدی چشماشون از شدت سفیدی به آبی آسمانی می زنه 0_O بعد حالا گریه به کنار من بغض هم که می کنم کافیه دو تا دندون نیشِ خون آشامی بهم اضافه بشه! تا تصویر خون آشامیم تکمیل بشه :/  

بدن عزیز این موقع است که باید دست به کار شی! ناراضیم ازت!

+ دو روزه کتاب انجمن شاعران مرده داره بر و بر نگام می کنه منم با چپ چپ نگاه کردن دارم تلافی می کنم! چقدر شروعش به نظر سخت می رسه!

+ غنچه ی غنچه افتاد :(

۲ نظر ۱۹ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۰
مهناز

اگر این کتاب توی لیست کتابهایی هست که می خواهید بخوانید، پس بهتر است، بقیه پست را نخوانید! سعی کرده ام داستان را اسپویل نکنم اما از حسی که دارد، نوشته ام! فقط  آن قسمتی را که با حروف بولد نوشته شده، می توانید بخوانید چون راجع به ترجمه و طرح جلد است :)

کتاب یک داستان علمی تخیلی دردناک است؛ از همان هایی که ممکن است غم بزرگی روی دلتان بنشاند هر چند یک داستان رئال نباشد و شما هزار بار این را برای خود تکرار کنید. شاید پیش از این تنها یک بار شده که هیچ خلاصه ای از کتابی ننویسم تا خودتان کشفش کنید؛ این یکی از همان هاست؛ از همان هایی که باید خودتان بدون اینکه چیزی از داستان بدانید با شروعش درست وسط داستان بایستید و با آن پیش بروید.
موقع خواندنش حس خاصی داشتم! نمی توانم اسم خاصی رویش بگذارم. هم عصبی بودم هم انگار یک جور عذاب همراهم بود! از همان ابتدا متاسفانه از کلیت داستان خبر داشتم و هر آن منتظر آن سطل آب سردی بودم که قرار بود روی سرم ریخته شود.

در باب ترجمه و ... : راستش ترجمه کتاب را آن گونه که باید،دوست نداشتم. احساس می کردم گاهی تحت اللفظی ترجمه شده و گاهی مبهم و حس می کردم یکدست نیست. گاهی از کلماتی استفاده شده بود که حتی معنایشان را هم نمی دانستم مثلا غیه؟! یا از کلماتی که می شد به جایش کلمات مناسبتری انتخاب کرد مثلا مضار به عنوان جمع ضرر! مثلا زیان ها چه اشکالی دارد که شده مضار! حتی مضرات هم از آن قابل قبول تر است!

مثلا تشدید؛ یا باید از خیرش گذشت یا سر جایش گذاشت! یا مثلا ترکیب "پردور رفتن"! هر چقدر سعی کردم نتوانستم با این ترکیب ارتباط برقرار کنم!

و از همه بدتر اینکه درست وقتی که انتظارش را نداشتم کتاب تمام شد!!! صفحه های باقی را ورق زدم و دیدم این "سخن آخر" مربوط به مترجم است! این "سخن آخر" باقی داستان نیست! داستان تمام شده!  و بعد با خودم گفتم چه کار افتضاحی! کاش این "سخن آخر" را  ابتدای کتاب  می نوشتند و قبلش هشدار می دادند که بعد از پایان کتاب بخوانیم یا مثلا عنوان دیگری می گذاشتند تا متوجه شویم که این قسمت، قسمتی از متن اصلی کتاب نیست! چه می دانم...

با اینکه این ترجمه، ترجمه‌ی کل متن اثر بوده و گویا سانسوری نداشته نمی دانم چرا حس می کنم باز هم ممکن است یک بخش هایی حذف شده باشد! ولی ترجمه دیگر این کتاب آنطور که من متوجه شدم گویا سانسور داشته!

یکی از خوبی های کتاب این بود که با وجود حجیم بودنش، به واسطه ی صفحات نازکش، بسیار سبک بود :)

کتاب را تمام کرده و بسته بودم بعد یکهو تصویر روی جلد را دیدم؛ یادم آمد موقع شروع کتاب دلم می خواست بدانم چرا همچین تصویری؟!!! با این که خیلی شیک به نظر می رسید ولی باز برایم سوال بود. در حین خواندن کتاب دیگر حواسم از تصویر پرت شد اما بعد از بستن کتاب یکهو ارتباط تصویر با کتاب را فهمیدم و  همه چیز در برابر چشمهایم رنگ گرفت! طراحی جلد فوق العاده ای است.

فیلمی هم از روی کتاب ساخته شده. تصمیم گرفته بودم نبینمش بعد یکهو دیدم کری مولیگان و کایرا نایتلی بازیگران اصلیش هستند و آن وقت وسوسه شدم. با این حال نمی دانم کی جراتش را پیدا می کنم! شاید هم هیچ وقت ندیدمش!

از اینجا به بعد هم  چیزهایی که می گویم و یا قسمت هایی از کتاب که نوشته ام، داستان را کاملا لو میدهد پس ادامه را نخوانید!

۶ نظر ۱۷ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۵۵
مهناز

+ امروز خیلی اتفاقی پستی راجع به یه فیلم ترسناک تو وبی خوندم. برام خیلی آشنا بود. حس کردم همون فیلمیه که سال ها پیش دیدم و مدت ها حس ترس و وحشتش همرام بود حتی الان هم تقریبا اکثر جزئیاتش و اتفاقاتی که توش افتاد، یادمه! فکر می کنم فیلم های ترسناک قدرت بیشتری دارن که تا مدت ها متاثرت کنن!

فیلمی که دیدم  the descent: part 2 بود و با اینکه قسمت اول هم داره اما خودش به خودی خود هم اثر مسقلیه! اون موقع اسمش رو نمی دونستم.

+ مربای شیرین رو هم دیدم؛ فیلم بر اساس داستانی از هوشنگ مرادی کرمانیه. ساخت سال هشتاده. اگه یه کم کوتاهش می کردن به نظرم بهتر می شد! 

۱ نظر ۱۶ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۱۳
مهناز

وقتی یه درد شروع به جولان دادن می کنه، دردای دیگه هم فرصت رو مناسب می بینند و هر کاری می کنن تا خودشون رو نشون بدن!

۱۶ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۰۵
مهناز

 چند ساعت به عید مانده، راضیه دلش از آن ماهی تپلی هایی می خواهد که بیرون می فروشند و گوشش به حرفهای مادر که اصرار می کند آن ماهی ها هم از همین ماهی های داخل حوض هست، بدهکار نیست!!!

فیلم قشنگی بود و بازی ها مثل همه این فیلمایی که این چند روزه دیدم عالی. فقط همینو بگم که این فیلم کلی جایزه برده ؛ این دختر کوچولو هم به خاطر این فیلم، جایزه بهترین بازیگر کودک جشنواره فجرو برده و چقدر هم بازیش معرکه بود. اون بغضاش و اون چپ چپ نگاه کردناش دل ما را برد.

یادمه بچگی دیده بودمش ولی فقط بعضی سکانسا یادم بود. فقط اون سکانس مار و ... بسیار چندشناک بود و ما سعی کردیم از پشت پرده‌ی مژه ها آن قسمت را بگذرانیم. آخ از سکانس پایانی فیلم!

+ با تشکر از مارچلّو بابت معرفی این فیلم :)

۳ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۵
مهناز

بابا: هر وقت بلند شدین اینو بذارید سرجاش. 

عجله دارد؛ خداحافظی می کند و می رود.

من: چشم.

ننه: بلند شو اونو بذار سرجاش.

می دانیم که دوباره این حرف قرار است تکرار شود...

من: چشم هر وقت بلند شدم.

دو دقیقه بعد ننه دوباره همان حرف را تکرار می کند.

و من دوباره می گویم که چند دقیقه دیگر می خواهم کاری بکنم و تاکید می کنم که آن را هم می گذارم سرجایش.

دوباره دو دقیقه بعد: بلند شین اونو بذارین سر جاش!

و این دو دقیقه ها تکرار می شوند، تکرار می شوند، تکرار می شوند....

سرانجام بلند شده در حالی که خشم‌آگین آن کار را انجام می دهیم، دندان روی دندان می ساییم.  ننه آهی کشیده و خوشحال از کاری که انجام شده و اندکی دلخور به نقطه نامعلومی خیره می شود...

بابت خشم عذاب وجدان می گیریم اما فایده ای ندارد.

چند ساعت بعد... غذای ننه را می آوریم؛ می نشینیم. صدای ننه بلند می شود. آن نمکدان را هم بیاور!

بلند می شویم در حالی که غرغر می کنیم نمک برایتان ضرر دارد و غذا به اندازه کافی نمک دارد و این صحبت ها، نمکدان را می آوریم. می نشینیم. مثل ننه چند بار چند بار تاکید می کنیم که کم بریزد!

نصف نمکدان خالی می شود :/

هیچکدام حرف هم دیگر را نمی پذیریم یا متوجه نمی شویم! 

چند ساعت دیگر ننه از سردرد گلایه می کند...

می گوییم به خاطر آن همه نمکی است که خورده..

قبول می کند

اما می دانیم که  فردا باز روز از نو و روزی از نو است!

.

صدای ننه دوباره بلند می شود: 

چقدر به اذان مانده...

یک ساعت...

پنج دقیقه بعد: چقدر به اذان مانده؟!

پنجاه و پنج دقیقه... پنج دقیقه کمتر از یک ساعت...

ننه: چقدر زمان دیر می گذره!

می دانیم که حرفمان را باور نکرده. در همین هنگام گلی رد می شود!

ننه چند ساعت به اذان مانده!

گلی: پنجاه و پنج دقیقه.

ننه پوکرفیس‌وار نگاه می کند.

پنج دقیقه بعد دوباره صدای ننه بلند می شود:

چند دقیقه...

:)))))

 

+ بچه ها نمی دونم چرا حس می کنم ویرایشگر بیانم یه تغییراتی کرده! یعنی بیان تغییراتو شروع کرده یا من تو هپروتم یا قبلا تو هپروت بودم! :/

۴ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۱
مهناز

                       

کارگردان: کامبوزیا پرتوی

اوایل جنگه؛ عراقیا حمله می کنند و یکی از شهرک های ایرانی مرزنشین رو اشغال می کنن. بسیاری می تونن از شهر خارج بشن و بسیاری هم کشته می شن. حالا علاوه بر تعداد اندکی که دارن دفاع می کنن یه دختر 8،9 ساله هم تو شهر باقی مونده و همینطور که در شهر سرگردونه، یه بچه شیرخواره رو پیدا می کنه و ...

یک روایت متفاوت از شروع جنگ تحمیلی. بسیار بسیار فیلم جذابیه و روایت جذابی هم داره. نکته دیگه اینکه بازیگرای کوچولوش خیلی خوبن و لهجشون هم خیلی دلنشینه.

بیاید جنگ رو از زاویه این روایت هم نگاه بکنید. هووم؟! فیلم خیلی خوبیه ها! از من گفتن. اسم خیلی خوبی هم براش انتخاب شده! به نظرم واقعا زیرکانه است.

هر چند یه اشکالاتی تو فیلمنامه اش هست مثلا سکانس آغازین که حذف هم بشه اتفاق خاصی نمیفته؛ اصلا معلوم نیست که برای چی فیلم با این سکانس شروع می شه! فقط نکته جالب توجه این سکانس اینه که با دف و ساز و آواز یه تابوت رو می برن قبرستون! و یا سکانس تقریبا پایانی و اینکه صداهای بلندشونو هیشکی نمی شنوه جز خودشون :دی

۱۲ نظر ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۴۵
مهناز

             

نویسنده: محمدعلی طالبی و هوشنگ مرادی کرمانی  کارگردان: محمد علی طالبی

داستان از این قراره که مادر یکی از بچه ها ساعتی رو که یادگارِ شوهرشه به معلم میده تا اونو به عنوان جایزه توی کلاس به پسرش بده و این شروع ماجراست.

+ می گم قدیما یعنی مدرسه یه ذره پول نداشته به عنوان جایزه دو تا مداد بگیره؟! بعد والدین بچه ها رو صدا می زدن می گفتن برا تشویق بچه هاتون جایزه بگیرید بدیم بهشون؟! :/

+ اینم یادمه بچگی ها دیده بودیم. فیلم قشنگی بود ولی من همچنان کیسه برنجو بیشتر دوست دارم. خلاصه اینکه اگه چکمه و کیسه برنجو دوست داشتید، ببینیدش.

۲ نظر ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۴
مهناز

کیسه برنج حتی از چکمه هم می تواند جذاب تر باشد با سکانس هایی واقعا به یاد ماندنی. دارم جلوی خودم را می گیرم که عکس جالب توجهی به این پست سنجاق نکنم که حکم اسپویل را داشته باشد ؛)  انقدر که این فسقلی های بامزه به جای نقش بازی کردن، توی فیلم زندگی می کنند، آدم لذت می برد.

داستان فیلم هم از این قرار است که پیرزنی به نام معصومه خانم در حالی که نای چندانی هم برای راه رفتن ندارد، تصمیم می گیرد خودش برای تهیه برنج کوپنی راهی شود و در راه دخترکوچولوی همسایه (جیران) با اجازه مادرش با او همراه می شود... 

بسیار فیلم خوبیه. دیروز انقدر سر این شیطونی بچه ها خندیدیم که اشک و لبخند قاطی کردیم. فیلمی که بعد از گذشت بیست و اندی سال هنوز هم تر و تازه است. روایت قصه انقدر خوبه که شیفته اش می شید.

همه این ها را گفتم برای اینکه از دستش ندهید. به شدت پیشنهاد می شود.

+ کارگردان این فیلم هم محمدعلی طالبیه و فیلمنامه این فیلم رو هم با هوشنگ مرادی کرمانی نوشتن. چقدر خوش فکر بودن هر دو. اونجوری که من متوجه شدم تو اون دوره محمد علی طالبی با آقای هوشنگ مرادی کرمانی برای تبدیل تعدادی از قصه هاشون به فیلم همکاری می کردن. کاش ادامه می یافت :(

+ ممنون از کسی که تو وبلاگ آرنور اسم این دو فیلم رو برد.

۵ نظر ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۴
مهناز

زیرنویس خرچنگ قورباغه: اگه شما هم مثل من تا حالا با این مشکل مواجه شدید و رفتید دنبال یه زیرنویس دیگه که هیچی اما اگه فقط همین یه زیرنویس بود باید مشکل رو حل بکنید که سه تا راه داره و اگه این با این سه راه درست نشد، مشکل یه چیز دیگه است احتمالا.

و اما اون سه راه:

1- دائمی

Start  control panel region administrative change sistem localpersian restart

2- در نرم افزار km player:

F2 subtitel processing font style charest arabic

3- باز کردن زیرنویس با notepad:

unicodeیا File save as encoding utf-8

 

Rotten tomatoes: سایت گوجه فرنگی گندیده :)) یه سایت معتبر سینمایی مثل imdb هست اما نمی دونم چرا این یکی ف.ی.ل شده! خلاصه اینکه تو این سایت نقدهای معتبر منتقدان بزرگ و کوچیک درباره فیلم های سینمایی قرار داده می شه و امتیاز فیلم ها از 100 هست. اگه فیلمی زیر 60 امتیاز بیاره یه گوجه فرنگی گندیده محسوب می شه اما بالای 60 گوجه فرنگی رسیده است و جایزه فیلم برتر هم گوجه فرنگی طلائیه :دی و علاوه بر اون می تونید نظرات منتقدان معروف رو به تفکیک از نظرات بقیه ببینید. خلاصه و عوامل فیلم هم که هست و تا اونجایی که متوجه شدم نظرات مخاطبان هم جداگانه از  100 محاسبه شده و ....

۲ نظر ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۰
مهناز

                  

به یاد ایام قدیم چکمه را دانلود کردیم و به تماشایش نشستیم. فکر نمی کردم که این فیلم یک اثر اقتباسی از داستانی از هوشنگ مرادی کرمانی باشد!

خیلی از سکانس ها و حتی آخر داستان یادم نبود اما می دانستم در بچگی تماشایش کرده ایم و می دانم احتمالا خیلی از دهه شصتی ها و  هفتادی ها دیدنش ولی اگر جزو آن کسانی هستید که هنوز ندیدیدش، حتما در اولین فرصت بشینید پای این فیلم زیبا.

+ داستانش هم درباره دختربچه ایه که با مادرش زندگی می کنه و مادر تو یه تولیدی کار می کنه و گاهی مجبوره بچه رو هم همراه خودش ببره. یه روز برای سمانه یه چکمه می خره و سمانه با اصرار، همون لحظه چکمه رو پاش می کنه اما تو راه برگشت به خونه یه لنگه چکمه میفته داخل اتوبوس و جا می مونه...

+ کارگردانش محمدعلی طالبیه و یه نکته ای که تو فیلم های این دوره هست بازی بسیار دلپذیر و در عین حال باورپذیر بچه های اون دوره است؛ چیزی که الان خیلی کم دیده می شه.

+ خیلی لذت بخش بود. چند تا معرفی این طوری دارم :))

۷ نظر ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۵۶
مهناز

می دانید گاهی می خواهم بنویسم اما نمی دانم از چه! و چطور!

شاید مثلا می توانستم از همسایه ای که عروسی داشتند و درست همان روزها همسایه روبرویشان عزادار شد، بنویسم!

از رفتارهای ناشایست این چند به ظاهر فامیلی که داریم و معلوم نیست چشان شده؟!

از مرد و زن مهربانی که امروز از پیرمرد دست فروش یک بسته دستمال کاغذی گرفتند و پیرمرد چند باری که پشت سرشان صدایشان کرد و گفت پول زیاد داده اند ،گفتند می دانیم... و پیرمردی که در نهایت خستگی پر از لبخند شد...

یا از مهربانی راننده تاکسی منصفی که کرایه مسیر را کم تر از آن چه که باید، حساب کرد... حس کردم باید چیزی بگویم اما گفت درست حساب کرده.

 از اولین باری که گیاهی کاشتم و ذوق کردم! اما حتی اسم این گیاه را هم نمی دانم. چون غنچه اش باز نمی شود. اسمش را گذاشته ام غنچه :دی

از اولین تابلوهای روبان دوزی و گلدوزی ای که درست کردم و دادم قابش گرفتند و یکیش آنقدر قابش بزرگ شده که جای خالی پارچه توی ذوق می زند! من بی تجربه بودم؛ آقای تابلو فروش دیگر چرا!

یا از لکه های کفشی که پاک نشد و حوصله انتخاب راه حل آخر را ندارم.

یا نه از چهار کتابی که امروز از کتابخانه گرفتم! 

و یا از هوای داغ این دو روز...

یا از دلتنگی همگیمان برای جانکمان که در شهر دیگری است!

یا از شهری که با مسافرها رنگارنگ شده

یا از دوستانی که مدت هاست نیستند!

یا از شاهنامه ای که دلش برایم تنگ شده و فردوسیِ جانی که با اخم نگاهم می کند و من همچنان نمی دانم چرا مدت هاست که نرفته ام سراغش!

یا از باغچه ای که هنوز هم داریم درباره محصولش به حدس زدنمان ادامه می دهیم.

یا از پسرک بامزه ای که درست مثل یک شخصیت انیمیشنی جلویم ظاهر شد و با لبخندی شیرین گفت سلام :) و دوستهایش نیز دورم جمع شدند!

یا... یا... یا... 

شاید بهتر است بنویسم زندگی در جریان است با تمام سختی ها، دلتنگی ها، بغض ها، مهربانی ها،شادی ها و لبخندهایش.

غنچه

۸ نظر ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۳۲
مهناز

                

داستان درباره دختری باهوش به نام نومبکو است که در محله های زاغه نشین آفریقای جنوبی به دنیا آمده. پدر ندارد و مادرش نیز یک معتاد به تینر و الکل است. او از همان کودکی (پنج سالگی) در یک موسسه تخلیه چاه فاضلاب کار می کند! و سرانجام هم رئیس آنجا می شود؛ در ادامه پایش به یک موسسه تولید بمب و سلاح هسته ای می رسد! و در حالی که در آرزوی یک زندگی معمولی است، یک بمب اتم پایش را دقیقا وسط زندگی او می گذارد...

قطعا به هیچ وجه به پای پیرمرد صدساله نمی رسه! ولی خب اگه سبک یوناسون رو دوست داشتید، این کتاب رو هم می پسندید ولی این دومی شاید نصف جذابیت اولی رو داشته باشه؛ خلاصه اینکه داستان و طنزش خوب بود و کم هم حرص نخواهید خورد :دی

+ اسپویل؟!: دلم می خواست این هولگر یک و سلستین رو تیکه تیکه بکنم! یعنی انقدر رو اعصابم بودن. بخصوص موقع پیچوندن ماشین و ارائه تو دانشگاه به جای هولگر دویی که وجود نداشت :/ همین نومبکو و هولگر دو هم گاهی روی اعصاب بودن. پدر هولگرها که دیگه نگو! علاوه بر تیکه تیکه کردن باید تیکه هاشو مینداختن جلوی حیوونا!

+ دو تا ترجمه دیگه هم داره! من اگه دست خودم بود و می تونستم انتخاب بکنم حتما از بین این سه ترجمه، ترجمه حسین تهرانی رو می خوندم.

این ترجمه گویا از روی نسخه انگلیسی بوده اون یکی از روی نسخه آلمانی و مال حسین تهرانی از روی نسخه اصلی!

+ نکته دیگه اینکه احتمال داره کتاب تا حدی هم سانسور شده باشه! حس می کردم ترجمه بعضی قسمت ها سربسته است! یه جمله از ترجمه دیگه رو با این مقایسه کردم و حس کردم این بامزه تر بود ولی سربسته تر :/ البته می دونم یه جمله برای فهمیدن تفاوت ترجمه ها کافی نیست!

+ و اینکه "دختر بی سوادی که حساب و کتاب سرش می شد" به نظرم اسم مرتبط تریه! همون طوری که اسم اصلی کتاب هم بوده!

+الان متوجه شدم که یوناسون یه کتاب دیگه هم داره که تو ایران چاپ شده ^_^

۶ نظر ۰۹ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۳۹
مهناز

یک اثر اقتباسی خوب به کارگردانی استیون اسپیلبرگ.

غول بزرگ بسیار بسیار مهربان را ببینید اگر دنیاهای خیالی و فانتزی را دوست دارید.

چهره ی غول بزرگ مهربان یک چیزی دارد؛ یک چیزی که نمی توانم توصیفش کنم؛ شاید هاله ای از مهربانی دور چهره اش را فرا گرفته؛ نمی دانم ولی برای دیدن حالات چهره اش هم که شده ببینیدش اگر تا به حال تماشایش نکرده اید!

+ فیلم، داستان دخترکی است یتیم به نام سوفی که با تنها غول بزرگی که مهربان است، آشنا می شود...

+ از نثر خودمانیمان در این پست دور شدیم؛ نمی دانیم مشکل از این سردرد لعنتی است که چسبیده بین دو ابرویمان یا اینکه نثر کسی در روح و روانمان تاثیر گذاشته!

۹ نظر ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۳۷
مهناز

داشتم وب فاطمه رو می خوندم؛ پستش راجع به کم رویی و اینا بود. بعد یاد یه خاطره ای افتادم. من علاوه بر کم رویی یه مشکل دیگه هم دارم؛ نمی دونم می شه اسمش رو گذاشت مشکل یا نه ولی عموما کم برام سوال پیش میاد و  تو دوران دانشگاه اگر هم پیش میومد، بیشتر سعی می کردم خودم برم دنبالش و دیگه اگه خیلی برام مهم می شد مجبور می شدم که از اساتید بپرسم :/ یه بار برای اینکه به خودم  ثابت کنم نه اینجوریام نیست که دلیل نپرسیدن سوالام (البته اگه سوالی موجود می شد :دی) فقط کم رویی باشه؛ عزمم رو جزم کردم و  چند تا سوالی که به واسطه خوندن یه کتاب برام پیش اومده بود، آماده کردم و رفتم دفتر مدیر گروه معارف!

+ :)

+ دلم تنگ شد!

۶ نظر ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۳
مهناز

Sing: خیلی شیرین بود. کوالایی که نزدیکه سالن نمایشش رو از دست بده. ترتیب یک مسابقه آواز خوانی رو می ده اما همه چیز اون جور که اون انتظارش رو داره پیش نمیره. من عاشق اون سکانسیم که خانوم خوکه می ره فروشگاه :) و یکی از سکانس های مورد علاقه دیگه ام اون کاریه که کوالا انجام می ده و دوستِ گوسفندش بهش کمک می کنه :)

Monster Family: جالب بود. درباره یه خونواده چهار نفره که با هم ارتباط خوبی ندارن! یه جور طلاق عاطفی بین اعضای خونواده اتفاق افتاده بود. پدر خانواده خیلی بی تربیت تشریف داشتن :/

Ralph Breaks the Internet: خوب و بامزه بود. به خصوص با دنیایی که از اینترنت تصویرسازی کرده بود و اون سکانس پرنسس های دیزنی. دلمان رفت که! قسمت اول هم داره اگه خواستین ببینین.

My Life as a Zucchini: حدودا یک ساعته! دیدن دوبله اش احتمالا برای بچه ها مشکلی نداشته باشه اگه دیالوگها رو سانسور کرده باشن.  هر چند مال من دو زبانه بود و چند دقیقه اولشو به دوبله دیدم و  به نظرم نود درصد احساساتی که با حرف زدن منتقل می شه از بین رفته بود! ولی زبان اصلیش برای بچه ها مناسب نیست هم تا حدی به خاطر موضوعی که داره و هم به علت دیالوگ هایی که رد و بدل می شه! داستان راجع به پسر بچه ایه که به یه مرکز مراقبت از کودکان بی سرپرست و بدسرپرست منتقل می شه و خب اونجا ما با بچه ها و داستان ناراحت کننده هر کدوم آشنا می شیم. خیلی خوب و پرمحتوا بود و به نظرم مخاطبش هم بزرگسالانند. فکر کنم ساخت فرانسه است. 

Igor: بسیار کسالت بار... ایگورها گوژپشت هایی هستند که به جادوگرها خدمت می کنند اما یکی از این ایگورها تصمیم داره خودش دست به اختراع وحشت آوری بزنه...

Snowtime: سرگرم کننده. شاید بشه گفت تا حدی در نکوهش جنگ. دوستش داشتم. 

Stolen princess Ruslan and Ludmila: داستان تکراری شاهزاده خانومی که باید از بین خواستگارهاش یکی رو انتخاب بکنه اما اون به فکر ازدواج نیست و رویاهای دیگه ای داره. تقریبا خوب بود!

Coco: بسیار چشم نواز، احساسی و تاثیرگذار... اون سکانسِِ نزدیک به پایان اشکمو درآورد... برنده اسکار. چند تا نقد خوندم که کلی این انیمیشن رو کوبیدن و به پیکسار و خیلی از انیمیشن های دیگه اش هم رحم نکردن! حالا درسته با اعتقادات ما مغایره ولی قرار هم نیست ملت مطابق اعتقادات ما فیلم بسازن که! چه انتظارایی داریم ما! می تونیم نبینیم. (دنیایی که پس از مرگ نشون میده دنیائیه که اعمال خوب و بد در جایگاه کسی تاثیری نگذاشته!)

The Secret Life of Pets: بامزه بود. به خصوص اون سکانس پایانی که صاحبای حیوونا رو هم نشون میده :) هر چند به عنوان یه انیمیشن سرگرم کننده می تونست بهتر هم باشه!  

Animal Crackers: داستان ترجمه‌ی زیرنویسِ این انیمیشن، شده داستان مترجم هایی که تا یک کتاب معروف می شه میفتن به جونش و می شه چندین ترجمه رو ازش توی بازار پیدا کرد و اونوقت آثار بسیاری هستن که کسی قدم تو راه کشف و ترجمه کردنشون نمیذاره! این انیمیشن هم زیرنویس فارسی نداره در حالی که برای انیمیشن های معروف و حتی سطح پایین، کلی زیرنویس موجوده :/ این انیمیشن ایده خیلی جالبی داره، مردی یک سیرک به ارث می بره که داستان جالبی پشتشه. صاحبان اون سیرک یک جعبه کوچیک پر از بیسکویت باغ وحشی دارن که با خوردن هر کدوم، می شه به شکل همون موجود دراومد :) فقط یه زیرنویس هندی پیدا کردم که با کمک گوگل به فارسی برش گردوندم تا اندکی متوجه بشم چی به چیه! 

دو تا انیمیشن زیبای خفته و دیو و دلبر رو هم دان کردم چون در ایام قدیم این دو تا رو یادم نیست خیلی دقیق دیده باشم. دوست داشتم یه بار ببینمشون.

و اما انیمیشنی که در یک نگاه روانه سطل زباله کردمش، انیمیشن بادام زمینی ها بود! نمی دونم از چه جهت دانلودش کرده بودم :/// حس می کنم کاملا مناسب کودکان بود :/

      

         تصویری از انیمیشن "زندگی من به عنوان یک کدو سبز"

۹ نظر ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۱۶
مهناز