شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

و بالاخره و بالاخره بعد از یک سال پوشه فیلم ها رو خالی کردم؛ دیدمشون و تموم شد :)))

What Happened to Monday 2017: تعداد جمعیت روی زمین روز به روز داره بیشتر می شه و دولت برای جلوگیری از این روند، داشتن بیشتر از یک فرزند رو ممنوع می کنه و فرزندهای بیشتر رو از خانواده ها می گیره... زنی به شکلی غیرقانونی هفت فرزندش رو به دنیا میاره!

یک ایده و داستان خوب با یک بازیگر خوب تر که از پسِ هفت تا شخصیت متفاوت بر اومده و اصلا به آدم این حسو نمی ده که با یک بازیگرِ ثابت طرفه! اما به نظرم با سکانسی تمام فیلم به گند (با عرض معذرت) کشیده می شه! من واقعا نمی فهمم یه سری صحنه ها چرا باید باشن وقتی حتی در خدمتِ داستان فیلم هم نیستن و اصلا با اشاره ای می شه ازش رد شد!

یک چیز دیگه اینکه راهکار دیگه ای می تونست برای کنترل جمعیت به کار گرفته بشه که اصلا بچه ای متولد نشه! تا اینکه بخوان مثلا بچه های اضافه تر رو از خانواده ها بگیرن؛ چون در ابتدای فیلم هم اشاره می شه که به خاطرِ اصلاح ژنتیکیِ محصولات و یک سری عوامل دیگه اکثرا مادران چند قلو به دنیا میارن!

یا مثلا اصلا ما نمی فهمیم اون دیوارِ جدا کننده دقیقا چرا هست؟ 

سکانس تکان دهنده اش هم تصمیم سخت پدربزرگه بود! کاری که مجبور بود انجامش بده!

me before you 2016: من متوجه نمی شم چرا وقتی محو زیبایی یک بازیگر می شن شروع به تعریف ازش می کنند :/ واقعا نمی فهمم! تازه تو نقد و معرفی هایی هم که خوندم نقطه قوت فیلم رو بازی همین بازیگر می دونند!  تو این فیلم تصنّع از بازی امیلیا کلارک همینطور شُرشُر می باره! انقدر که از این تصنع و لوس بازی و اداهای بی جای صورت، حالت تهوع بهم دست داد. به تنهایی تمام فیلمو نابود کرده :دی به نظر من این بازی کردن نیست؛ این زور زدن برای بازیِ یه نقشه! این فیلم هیچ چیزی نداره به غیر از رنگ و لعاب و یک فیلمنامه اقتباسی!

به نظرم می شه اسکارِ فاجعه رو با کمال احترام به این فیلم تقدیم کرد: "توجه توجه... دیدن این فیلم برای چشم های نازنینتان ضرر دارد"!

The intouchables 2011: چندین بار دوبله‌شو دیدم و با اینکه دوبله خیلی خوبی داره اما دیدن زبان اصلیش یه لطف دیگه داشت. اگه ندیدینش و دنبال یه فیلم خوب تر از خوب هستید که زودتر دست بجنبونید و یه کم حس خوب بگیرید ازش؛ انقدر که این فیلم ماه و خورشیده :) درباره یه مردیه که طی یک اتفاقی فلج شده و مدام پرستار عوض می کنه؛ تا اینکه کسی با اومدنش نور می پاشه به زندگیِ سردِ این مرد؛ و اشتباه نکنید انقدر کلیشه ای نیست که پرستارش یک زن باشه و اینا عاشق هم بشن :/ ؛) داستانش اقتباسی از یک زندگی واقعیه.

                        

The Mountain Between Us 2017: بعد از تیتراژ پایانی متوجه شدم که یک اثر اقتباسیه و گویا کتابش تو ایران هم ترجمه شده. راجع به دو نفره که پس از یک سقوط در یک کوهستان سرد و برفی گیر میفتن و تلاش می کنن که خودشون رو نجات بدن... روابط شخصیت ها تو سطح باقی مونده،دیالوگ ها هیچ کمکی به عمق دادن بهش نکرده! خودِ دیالوگ ها چندان قوی نیستن و من اصلا متوجه نمی شم چرا اسم هر رابطه ای رو عشق میذارن :/ حداقل یک زمینه سازی قوی هم برای این اتفاق، اتفاق نمی افته. همین جور یک دفعه ای :/  دیگه حرفی ندارم! معمولی بود.

seven 1995: شوکه کننده! قاتلی که بر اساس هفت گناه کبیره شکم پرستی، گناه، طمع، تنبلی، شهوت، غرور، حسادت و  خشم دست به قتل های وحشتناکی می زنه! شاید بهتر باشه بگیم شکنجه هایی که منجر به مرگ می شه! و برای این کار کتابهایی رو اساس قرار داده از جمله کمدی الهی دانته! 

می تونم بگم قاتلِ این فیلم از وحشی ترین ها و روانی ترین آدم هاییه که در یک فیلم شاهدش بودم. فیلمی که کتاب در اون نقش پررنگی داره اما نه نقشی مثبت! یادمه قبلا یه فیلمی دیده بودم که قاتل بر اساس یک کتاب جنایی، تمامی قتل هاش رو پی ریزی کرده بود و طبق اون پیش می رفت! خیلی اتفاق وحشتناکی می تونه باشه. بازی ها معرکه بودن. هم برد پیت، هم مورگان فریمن و هم خودِ شکنجه گر و اما پایان مبهوت کننده اش! فکر می کنم از اواسط داستان کمی قابل حدس بود.

The Curious Case of Benjamin Button 2008: داستان بچه ای که پیر متولد می شه و به مرور جوون می شه... گریم ها خیلی خیلی خوب بودن. ایده و داستان اصلی به نظرم بی نظیر بود. بازیگرا فوق العاده بودن و دیالوگ ها خوب. فقط انتظارم ازش بیشتر از اینی که هست، بود. ترجیح می دادم بیشتر از پرداختن به خوشگذرونی های دو شخصیت اصلی، یه کم راجع به واکنش بقیه نسبت به روندِ سنی بنجامین و احوالات خودش پرداخته می شد، مخصوصا اواخر داستان.

Passengers 2016: داستان راجع به ستاره پیماییه که قراره چندین هزار مسافر رو به یک سیاره دوردست و قابل سکونت منتقل کنه که این انتقال صد و بیست سال زمان می بره و برای این کار مسافرها توی یک خواب مصنوعی قرار داده شدند تا اینکه بر اثر یک اتفاقی یکی از مسافرها نود سال زودتر از موعد مقرر بیدار می شه.... و خب آیا تو می تونی تنهایی به مسیر ادامه بدی و سقوطت رو ببینی یا دوست داری دست یکی رو هم بگیری و با خودت بکشی پایین؟ و اصلا از کجا معلوم که اون دست، نجات دهنده ات نباشه؟! هوووووم؟! باید ازمسیر زندگی لذت برد یا تمام مدت نگاه و نگرانی رو دوخت به آینده؟!

می بینید داستان هیجان انگیزی داره ولی مشکل اینجاست که اون اواخر و با ماجرا و اتفاقات بعدش فیلم به یک سمت دیگه میره که اگه اینطوری نمی شد و اتفاقات دیگه ای می افتاد، قطعا نظرات مثبت زیادی دریافت می کرد ولی من دوستش داشتم حتی با وجود اون تصویر پایانی اغراق آمیزش! و ای کاش برای انتخاب یک نفر می رفت سراغ اطلاعات آدم ها نه اولین نفری که توجهش رو جلب می کنه!

یک فیلم علمی تخیلی که جنبه تخیلیش بر علمیش می چربید؛ جنیفر لارنس به نظرم فوق العاده بود.

آه.... و اون سکانس بار و مایکل شین :)... وقتی برای اولین بار دیدمش یاد سکانس مشابهی توی فیلم درخشش افتادم.

و سکانس جالب توجه استخر که خیلی خوب بود.

               

The Big Sick 2017: یک پسر پاکستانی عاشق یه دختر آمریکایی می شه!  خوشم اومد و جالب بود!تقابل دو تا فرهنگ! با دید یک اثر اقتباسی از یک زندگی واقعی بهش نگاه کنید و از بازی ها لذت ببرید. اقتباسی از زندگی واقعی بازیگرِ نقشِ اولِ این فیلمه.

         

Mansfield Park 2007: خیلی حیفه که این فیلم حتی یک زیرنویس فارسی هم نداره! جدی خیلی خیلی حیفه :( مجبور شدم با زیرنویس انگلیسی ببینمش ولی خب چون اقتباسی بود و قبلا کتابش رو خونده بودم، کاملا در جریان بودم. اقتباس خوبی بود و دیدنش چسبید؛ دلم برای کتابش و حس لطیف و ملیحی که موقع خوندنش داشتم، تنگ شد.

انگار جین آستین این کتاب رو بر اساس این بیت شعر نوشته باشه:

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم/ یاااار در خانه و ما گرد جهان می گردیم

:)

         

The Shape of Water 2017: ایده اش خوب بود اما منم مثل خیلی های دیگه موندم که چرا این فیلم اسکار گرفته :/// به نظر من یک اثر فانتزی هم می تونه از یک منطق روایی پیروی بکنه حتی اگرم اینطور نباشه نباید ابن بی منطقی توی ذوق بزنه! بعضی حوادث داستان واقعا توی ذوق می زد و از اون طرف هم سکانس های مزخرفی داشت که من باز نمی فهمم اگه نبود مثلا چه مشکلی برای فیلم پیش می اومد :/ اصلا خانوادگی نیست.حتی پیشنهادی هم نیست. این همه فیلم خوب هست، این همه فیلم فانتزی خوب. می شه به جاش چهار پنج بار ادوارد دست قیچی رو دید و هر بار لذت برد به جای این که حس کسالت و بی حوصلگی بهتون دست بده. فکر می کنم اسکارش بیشتر به خاطر پایانش باشه!

داستانش برمی گرده به دوران جنگ سرد میان آمریکا و روسیه. آمریکایی ها موجودی رو کشف کردن و دارن روش تحقیقات انجام می دن و چون به نتیجه می رسن که بهتره از بین ببرنش، یکی از خدمتکارها که رابطه عاطفی با این موجود برقرار کرده، سعی می کنه بهش کمک کنه....

به هر حال فیلم دیدن سلیقه ایه شاید شما دوستش داشتید!

The miracle worker 1962: به این می گن فیلم. فیلمی که بعد از گذشت حدود شصت سال هنوز تازگی و جذابیتش رو حفظ کرده. این فیلم همه چیز داره؛ داستان خوب و در عین حال پیچیده، جذابیت، بازی های درخشان و ....

فیلمی که روی روایتش متمرکزه، خوش ساخته، متاثر کننده است و معرکه ظاهر می شه. می شه بارها و بارها دیدش و  هر بار غرق لذت شد.

هر دو بازیگر زنش اسکار بهترین بازیگر زن نقش اصلی و فرعی رو با این بازیهای درخشان بردن.

         

the artist 2011:  یک فیلم صامت فرانسوی درباره مردی که بازیگر نقش اول فیلم های صامته و وقتی سینما به سمت ناطق بودن پیش می ره نمی تونه این تغییر رو بپذیره... 

فقط اینو بگم که برنده پنج تا جایزه اسکار بهترین فیلم، کارگردانی، بازیگر مرد، موسیقی متن و طراحی لباس شده... دیگه تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل :)))

من به غیر از چند جا که حس کردم کش دار و حوصله سر بر شده، لذت بردم از فیلم. چندین و چند سکانس دوست داشتنی و کم نظیر داشت که مطمئنم شما هم از دیدنش لذت می برید. با یک پایان دلپذیر و بازی های عالی مخصوصا بازیگر مرد که معرکه کمه برای توصیف بازیش فقط درخشندگیش رو موقع خندیدنش ببینید! 

                   

The pianist 2002: چنان غصه دارم کرد... چنان که....

فقط بذارید حسم رو از دیدنش بگم؛ انگار که با دیدن هر سکانسش چاقو رو توی قلبت فرو  کنن و بذارن همونجا بمونه و بعد با سکانس ناراحت کننده بعدی درش بیارن و تو نقطه سالم بعدی فرو کنن و تا آخر فیلم برای قلبت دیگه نقطه سالمی باقی نمونده باشه!!!

و بعد دلت بسوزه که چرا هیچ پناه و پناه گاه و سرزمینی نداشتن و بعدتر با خودت بگی چرا الان دارن برای به دست آوردن سرزمینی همون ظلمی رو می کنن که دیدن.

فیلم سه تا اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی، کارگردانی و بازیگر مرد رو برده. اگه توانایی دیدن سکانس های ناراحت کننده رو ندارید، که نبینید ولی گاهی دیدن چنین فیلم هایی لازمه.

کاش آدم ها همیشه انسان باقی بمونن. تحت هر شرایطی.

این هم یک اثر اقتباسیه؛ داستانی از زندگی یک پیانیستِ لهستانیِ یهودی در زمانِ اشغالِ لهستان توسط آلمان در بحبوحه جنگ جهانی دوم (جمله طولانیی شد می دونم :) و از لحاظ زبانی هم کلی ایراد بهش وارده که بی خیالش می شیم.)

           

(Le notti bianche (white nights 1957: اقتباس ایتالیایی شب های روشن. خوب بود یعنی ارزش یک بار دیدن رو داره و فکر نمی کنم بخوام یکبار دیگه هم ببینمش. به نظرم اقتباس ایرانیش خیلی بهتر و دوست داشتنیه و من اون اقتباس رو می پسندم.

rebecca 1940: اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی رو برده. دو بازیگر نقش اصلی بسیار دوست داشتنی بودند و تصور کنید یکیشون قبلا نقش آقای دارسی رو بازی کرده و یکی جین ایر رو ^_^ کلا فیلم رو دوست داشتم البته تصمیمم بر این بود که بعد از خوندن کتابش ببینمش اما چون معلوم نبود کی بتونم بخونمش و از طرفی داشتم پوشه فیلما رو خالی می کردم دیگه دیدمش. الان بیش از پیش دلم می خواد رِبکا رو بخونم.

   د           

War and peace 1956: و اما آخرین فیلم؛ کلا چون هیچ تصمیمی مبنی بر این نداشتم که کتابش رو بخونم، گفتم حداقل فیلمش رو ببینم داستان رو ندونسته از دنیا نرم :دی بسیار دلچسب بود با وجودی که سه ساعت و نیم بود. البته یک مقدار صحنه هایی که مربوط به جنگ بود کشدار بود ولی در کل خوب بود با یک عالم دیالوگ های جذاب و بازی های دلپذیر؛ و یک نکته دیگه این که بازی آدری هپبورن از خودش قشنگ تره ^_^ یعنی فقط چهره ی زیبا نداره، بازیشم دلچسبه.

آآآخ آاااخ آااااااخ فقط یه نگاه مقایسه ای تو آی ام دی بی بین امتیاز این فیلم با "من پیش از تو" بکنید تا آه از نهادتون بلند بشه ://// و دیگه به آی ام دی بی اعتماد نکنید!آاااااااه خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....

                 

چقدر فیلم اقتباسی هست و چقدر فیلم های قدیمیِ دوست داشتنی وجود داره. حیف اون بازیگرا نبود؟!

الان دیگه فقط یه مینی سریال دارم برای دیدن و بعدش هم میرم سراغ چند تا سریال کره ای و بعد اگه عمر و اشتیاقی باقی بود و نت داشتم میرم سراغ دانلود بقیه لیستم که حدودا چهل تاست!

۱۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۱۷
مهناز

انقدر منتظر موندم که درخت شدم  :)

O kadar bekledim ki ağaç oldum...

+ آشنایی زدایی قشنگیه برا ما؛ نیست؟

۴ نظر ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۵
مهناز

پریشب تو خواب یکی یه برگه کاغذ دستم داد که توش اعلام گم شدگی من بود :/

تازه گفت یکی هم برا گلی درست می کنه ://

۱ نظر ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۳
مهناز

منم به تمرین عکاسی چارلی و نورا پیوستم :)

دوربین گوشیم چندان تعریفی نداره ولی می شه باهاش عکس گرفت :)

عکس ها به همین پست اضافه می شود.

۲۳ نظر ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۰
مهناز

سلام

بچه ها برنامه ای می شناسید که بشه بهش یه لیست از بعضی برنامه های توی گوشی داد و برای هر برنامه ای زمان خاصی مشخص کرد که بعد از گذشت اون زمان دیگه نشه از اون برنامه استفاده کرد و دسترسی بهش ممکن نباشه؟!

۸ نظر ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۴۳
مهناز

از امروز یه چالشی برای خودم در نظر گرفتم تحت عنوان ۵+۲۵؛ به این معنا که در مدت پنج روز فقط نیم ساعت اجازه دارم از اینترنت استفاده کنم و برای همین گوشی کمتر دستمه و این حقیقتا اتفاق مبارکیه. ولی باورتون نمی شه چقدر این ۲۵ دقیقه زود می گذره!

استراحت خوبیه برای چشمام که همیشه‌ی خدا خسته ان!

فعلا خداحافظ :)

۱۰ نظر ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۴۰
مهناز

و اما جنگ:

سپاهیان ترکان به ایران می رسند و ناچار لهراسب به جنگ آنان می رود و کشته می شود.

کتایون که وضعیت کشور را خطرناک می بیند، سوار بر اسبی به سرعت به سمت سیستان می شتابد (وااااااااو :))) و خبر حمله را به گشتاسپ می دهد. گشتاسپ همه چیز را ساده لوحانه و سهل انگارانه می انگارد:

بدو گفت گشتاسپ کاین غم چراست/ به یک تاختن درد و ماتم چراست


چنین پاسخ آورد کاین خود مگوی/ که کاری بزرگ آمدستت به روی

شهنشاه لهراسپ را پیش بلخ/ بکشتند و شد بلخ را روز تلخ

بالاخره گشتاسپ سپاهش را جمع می کند و برمی گردد اما نبرد مطابق میلش پیش نمی رود و علاوه بر از دست دادن سی و هشت پسرش، می گریزد. سپاه دشمن آنان را محاصره می کند؛ جاماسپ چاره را در آزاد کردن اسفندیار از بند می داند؛ گشتاسپ که از کرده خود پشیمان است، می پذیرد! پس جاماسپ برای آوردن اسفندیار رهسپار می شود؛ گشتاسپ پیام می فرستد که بعد از گذر از این اتفاقات پادشاهی را به او می سپارد:

بدین گفته یزدان گوای من است/ چو جاماسپ کو رهنمای من است (دروغگو!)

اسفندیار که از پدر دل خوشی ندارد و نمی تواند کاری را که با او کرده، فراموش کند، نمی پذیرد. جاماسپ او را ترغیب می کند که حداقل به خاطر گرفتن انتقام پدربزرگش بیاید. اسفندیار باز سر باز می زند و می گوید گشتاسپ خود برای این کار ارجحیت دارد:

پدر به که جوید همی کین اوی/ که تخت پدر داشت و آیین اوی

جاماسپ دست بردار نیست؛ به اسفندیار اطلاع می دهد که خواهرانش همای و به آفرید اسیر شده اند! اسفندیار می گوید:

نکردند زیشان ز من هیچ یاد/ نه برزد کس از بهر من سرد باد 

(اینجا خیلی دوست دارم اسفندیارو)

جاماسپ از کشته شدن سی و هشت برادرش نیز به او خبر می دهد و اما اسفندیار:

همه شاد با رامش و من ببند/ نکردند یاد از من مستمند

اگر من کنون کین بسیچم چه سود/ کز ایشان برآورد بدخواه دود

سپس جاماسپ که عصبانی شده از فرشیدوردی که همیشه به فکر اسفندیار بوده سخن می گوید که اکنون زخمی است:

همی زار می بگسلد جان اوی/ ببخشای بر چشم گریان اوی

اسفندیار تنها به خاطر برادرش، فرشیدورد راضی می شود و خود بند را می گسلد. پس به آنجا می روند، فرشیدورد می میرد و اسفندیار ترکان بسیاری را می کشد. در پایان، لشکر توران فرار را بر قرار ترجیح می دهد.

حال گشتاسپ از اسفندیار می خواهد تا خواهرانش را که در دست ارجاسپ اسیرند نجات دهد پس اسفندیار برای این کار راه کوتاه اما سخت را انتخاب می کند و بعد از گذشتن از هفت خان، در قالب بازرگانی وارد رویین دژ می شود و ارجاسپ بی خبر از همه جا او را می نوازد. 

دو خواهر برای خبر گرفتن از ایران نزد بازرگان می روند و درمی یابند که او اسفندیار است. اسفندیار با اجازه از ارجاسپ در کاخ او جشنی برپا می سازد و چون همه مست می شوند با دودی که نشان بین او و سپاهش در بیرون دژ است به آن ها علامت می دهد. سپاه به سمت دژ حرکت می کند و ارجاسپ که از این اتفاق آگاه شده سپاه خود را راهی می سازد. اسفندیار در داخل دژ، ارجاسپ را می کشد و به هیچ کس امان و زینهار نمی دهد و سپس با خواهران خود و سپاه و اسیران جنگ (دو دختر، دو خواهر و مادر ارجاسپ!) راهی ایران می شود.

____________________________________________________________

+ که دشمن که دانا بود به ز دوست/ ابا دشمن و دوست دانش نکوست

هفت خان اسفندیار: گرگ، شیر، اژدها، زن جادو، سیمرغ، برف و سرما، آب

+ تصویر سازی جالب توجه:

سر از تیر پران چو برگ از درخت...

+ گویا اسب کباب می کرده و می خورده اند :

بکشتند اسپان و چندی بره! O_0

۰ نظر ۱۳ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۱
مهناز

Midnight in Paris 2001: در توصیفش می تونم بگم انقدر برام دوست داشتنی و شیرین بود که اصلا دلم نمی خواست تموم بشه. اگر فیلم فانتزی دوست دارید ببینیدش و توی دنیاش غرق بشید. اسکار بهترین فیلمنامه رو برده.

                  

The young victoria 2009: درباره بخشی از زندگی ویکتوریا ملکه انگلستانه. خوب بود. از بازی امیلی بلانت خوشم میاد. اینجا هم خیلی خوب بود ولی تو «یک جای ساکت» خیلی خوبتر بود. فیلم برنده اسکار طراحی لباس شده. خیلی دوست دارم فیلم «ویکتوریا و عبدل» رو هم ببینم.

بازیگر مرد برام آشنا بود ولی هر چی فکر کردم یادم نیومد. سرچ کردم دیدم ویکهامِ غرور و تعصبه :)

            

The theory of everything 2014: اگر به زندگی و خود استیون هاوکینگ علاقه دارید، ببینیدش. خیلی فیلم خوب و متاثرکننده ای بود. نگم براتون از بازی معرکه، باورپذیر و شگفت انگیز ادی روبین، بی نظیر بود. کلمه برای توصیفش پیدا نمی کنم. جایزه اسکار و گلدن گلوب بازیگر نقش اول مردو برده. اینم برام آشنا بود با سرچ فهمیدم که تو بینوایان بازی کرده. 

           

perfect strangers 2016: یک فیلم ایتالیایی گفتگو محوره که ایده بسیار جذابی داره. تنها با خوندن یه خلاصه کوتاه دانلودش کردم و خیلی خوب بود با یک پایان غافگیر کننده و فکر شده. بازی ها حرفه ای بود. داستان درگیرکننده بود و خلاصه که ببینیدش اما به خاطر دیالوگ های بی پروایانه اشون فیلم خانوادگیی نیست! و حواستون باشه این فیلم نسخه های دیگه ای هم داره؛ اشتباهی اونا رو دانلود نکنید.

و اما داستانش: هفت تا دوست برای یک دورهمی شام خونوادگی کنار هم جمع می شن؛ اتفاقات به سمتی پیش می ره که یکیشون پیشنهاد می کنه هر کس ایمیل، تماس یا پیامی داشت باید با بقیه به اشتراک بذاره... همه گوشی هاشون رو میذارن روی میز...

اینم بگم داستان فیلم در شبی اتفاق میفته که شاهد یک ماه گرفتگی هستیم و علاوه بر ایتکه خود این اتفاق توضیح خوبیه برای فیلم اما من توی کامنت ها به یک افسانه جالب راجع بهش برخوردم که خیلی ایهام - اشاره جذاب ناکی داره درباره کل فیلم و محصوصا پایانش. حیف که اگه بگم اسپویل می شه!

و یه چیز دیگه هم اینکه گویا فیلم ایرانیی هست که خیلی شبیه به اینه و البته اون زودتر ساخته شده. شاید اونو دیده باشید ولی نمی گم که چیزی لو نره :دی

               

The Hundred Year-Old Man Who Climbed Out of the Window and Disappeared 2013: هم به عنوان یک فیلم مستقل و هم به عنوان یک اثر اقتباسی، ضعیفه. کتابو نخونده باشید از بعضی قسمتاش ممکنه سردرنیارید و کلا اقتباس تکه پاره ایه؛ همه چیز تو سطح مونده. عمقی نیست. بازیگراش خوب انتخاب نشدند و بازیشون به اصطلاح درنیومده و در کل فیلم کسالت باریه! کاملا برعکس کتابش. اصلا پیشنهادش نمی کنم.

۵ نظر ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۴۵
مهناز

تا اونجایی پیش رفتیم که لهراسپ پادشاهی رو به گشتاسپ واگذار می کنه و حالا ادامه اش:

گشتاسپ صاحب دو پسر می شود؛ اسفندیار و پشوتن.

زرتشت (زردشت؟!) در این دوره ظهور می کند و گشتاسپ را به دین بهی دعوت می کند. گشتاسپ می پذیرد و بقیه را هم به این دین ترغیب می کند و به میمنت این اتفاق بر روی سروی بهشتی! کاخی از طلا و نقره می سازد!

زرتشت به گشتاسپ می گوید تو چرا باید به شاه چین مالیات بپردازی؟! پیشینیان نیز چنین کاری نمی کردند! ارجاسب تورانی آگاه می شود و طی نامه ای از گشتاسپ می خواهد که به راه و آیین گذشته باز گردد وگرنه با هم جنگ می کنند. گشتاسپ پیام می فرستد که من برای جنگ آماده ام. دو لشکر رو در روی هم قرار می گیرند. گشتاسپ از جاماسپ که به نوعی مشاور اوست می خواهد سرنوشت جنگ را برایش پیش بینی کند. جاماسپ در نهایت ناراحتی اعلام می کند که همه بزرگان لشکر و خویشان گشتاسپ و حتی پسر خودش در صورت جنگ، کشته خواهند شد هر چند در پایان دشمن از برابر اسفندیار خواهد گریخت؛ گشتاسب دست بردار نیست بنابراین جنگ شروع می شود و تمامی اتفاقات پیش بینی شده به وقوع می پیوندد.

 زریر، برادرِ نازنینِ گشتاسپ پای در میدان می گذارد؛ کسی را یارای مقابله با او نیست تا جایی که حتی ارجاسپ پیشنهاد می کند اگر کسی زریر را بکشد گنج بسیار و دخترش را به او می دهد. اما تنها با مطرح شدن سه باره‌ی این پیشنهاد است که بیدرفش به نبرد او می رود و زریر را می کشد. 

گشتاسپ حدس می زند زریر، قرصِ ماهش [چه تشبیه قشنگی] کشته شده!

بدین اندرون بود شاه جهان/ که آمد یکی خون ز دیده چکان

به شاه جهان گفت ماهِ تو را/ نگهدارِ تاج و سپاه تو را 

جهان پهلوان آن زریرِ سوار/ سواران ترکان بکشتند زار

                         *****

همی گفت گشتاسپ کِای شهریار/ چراغ دلت را بکشتند زار

ز پس گفت داننده جاماسپ را / چه گویم کنون شاه لهراسپ را 

چگونه فرستم فرسته به در/ چه گویم بدان پیر گشته پدر

چه گویم چه کردم نگار تو را/ که بُرد آن نبرده سوار تو را

دریغ آن گَو شاهزاده دریغ/ چو تابنده ماه اندرون شد به میغ

بعد از آن گشتاسپ قصد می کند که خود به انتقام رود [الکی مثلا :/] ولی جاماسپ او را باز می دارد. گشتاسپ می گوید هر کس که انتقام زریر را بگیرد، دخترم همای را به عقدش در می آورم [هر جایی که به بن بست می خورن، دخترهای گرامیشون به عنوان پاداش در نظر گرفته می شن :///]

نجنبید زیشان کس از جای خویش/ ز لشکر نیاورد کس پای پیش

(اصلا هم خوشمان آمد؛ خیلی خیلی خوشمان آمد :))))) اصلا هر جا که کسی برای گشتاسب تره خرد نمی کند ما خوشمان می آید)

پسر زریر نزد گشتاسپ می رود تا از گشتاسپ بخواهد از تخت دل کنده و خودش انتقام زریر را بگیرد:

شه خسروان گفت کِای جان باب/ چرا کردی این دیدگان پر ز آب

[: وقتی گشتاسپ خود را به آن راه می زند! ]

کیان زاده گفت ای جهانگیر شاه/ نبینی که بابم شد اکنون تباه؟!

شاه دوباره عزم انتقام می کند اما بزرگان مانع می شوند پس خود بَِستور (پسر زریر) عازم نبرد می شود. اسفندیار که از مرگ زریر و پاداش در نظر گرفته شده حبردار می شود، خود کمر انتقام می بندد [ در این هنگام گلی به لیوان چایی که وسط حال گذاشته، چنان شوت جانانه ای می زند که حس و حالمان دگرگون می شود :)] گشتاسپ قسم می خورد که بعد از این پادشاهی را به اسفندیار واگذار کند:

که چون باز گردم از این رزمگاه/ به اسفندیارم دهم تاج و گاه

[: بخونید و باور نکنید]

اسفندیار به همراهِ پسرِ زریر، انتقام زریر را می گیرد. بستور وقتی پیکر پدرش را می بیند:

بدیدش مر او را چو نزدیک شد/ جهان فروزانش تاریک شد

برفتش دل و هوش وز پشت زین/ فکند از برش خویشتن بر زمین

همی گفت کِای ماهِ تابان من/ چراغِ دل و دیده و جان من

 یالاخره با حمله ای جانانه، ارجاسپ گریز را بر ماندن ترجیح می دهد. بقیه سپاهش هم تسلیم می شوند. اسفنذیار آنان را با تحقیر امان می دهد :/

که بس زاروارند و بیچاره وار/ دهید این سگان را به جان زینهار

به ایران برمی گردند و گشتاسپ دخترش همای را به اسفندیار می دهد اما نمی تواند از تخت و تاجش دل بکند:

هنوزت نَبُد گفت هنگام گاه...

 بعد از چندی شخصی به نام گُرَزم که کینه اسفندیار را دارد، به دروغ به گشتاسب می گوید که اسفندیار قصد دارد با جنگ، تخت پادشاهی را تصاحب کند! اسفندیار باخبر می شود که ناراحتی ای در راه است:

چرا دارد از من دل شاه میغ* [چه قشنگ :)  میغ:ابر]

 گشتاسپ [پادشاه کله پوک :/] دستور می دهد اسفندیار را در گنبدان دژ به بند بکشند و خود برای دعوتِ اهالیِ سیستان به دین، رهسپار آنجا می شود و دو سال به عیش و نوش می پردازد. شاه چین که از این اتفاق آگاه شده و ایران را خالی از سپاه می بیند به ایران حمله می کند. (پایان ابیات دقیقی)

(در این قسمت، فروسی مقداری از شاهنامه منثور ابومنصوری سخن می گه و شاهنامه رو به سلطان محمود عرضه می کنه:

سر نامه را نام او تاج گشت [شاه + نامه] ).

__________________________________________________________________

+ فردوسی در آغاز پادشاهی گشتاسپ، از دیدن دقیقی در خواب می گوید که اگر اشتباه نکنم دقیقی از وی می خواهد تا شاهنامه را بر محمود غزنوی عرضه کند و ابیات او را نیز در شاهنامه بگنجاند. ابیات این بخش از شاهنامه از دقیقی است.

 این بخش های شاهنامه بسیار جذابه. از به تخت نشستن گشتاسپ تااا.... متن بسیار جذابه در عین روایت های غمگینی که ارائه می کنه. یک چیزی که برای من جالب توجه بود اختصار توصیفاتش از جنگ بود و ابیاتش بار عاطفی خیلی زیادی داشت.

+ با اینکه گویند از آرش در شاهنامه رسم و نشانی نیست اما بیتی هست در توصیف زریر که اسم آرش و تیرش در آن هست مگر اینکه من اشتباه متوجه شده باشم:

از آن زخم آن پهلو آتشی/ که سامیش گرز است و تیر آرشی

+ مصرع زیبا:

کسی کو خرد پرورد کی مُرَد!

تصویرسازی رو ببینید آخه:

بدان لشکر دشمن اندر فتاد/ چنان چون درافتد به گلبرگ باد

+ آمار جنگ :)

از ایرانیان کشته بُد سی هزار/ از آن، هفتصد سرکش و نامدار

هزار و چل از نامور خسته* بود/ که از پای پیلان به در جسته بود

وزان دیگران کشته بُد صد هزار/ هزار و صد و شست و سه نامدار

ز خسته بُدی سه هزار و دویست/ بر این جای بر تا توانی مَه‌ایست

* زخمی

+ پسران اسفندیار: بهمن، مهرنوش، طوش، نوش‌آذر

۲ نظر ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۴
مهناز