شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۱۳۳ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

داستان در درباری در ایتالیا اتفاق می افتد و ما یادداشت های روزانه کوتوله ای به نام پیکولو را که در این دربار به پادشاه خدمت می کند، می خوانیم. انگار کن دفتر خاطرات کوتوله ای خبیث به دستت افتاده باشد :) کوتوله ای که نقش تا حد پررنگی در حوادث دربار ایفا می کند.

کوتوله همانگونه که در پیشگفتار کتاب آمده تجسم خباثت است. او از عشق، شادی و خنده بیزار است و آن ها را درک نمی کند و در مقابل به جنگ علاقه دارد؛ جنگی که مبتنی بر حمله باشد و نه دفاع و بنا به گفته ی خودش، تشنه ی خون است؛ کوتوله از انسان ها متنفر است و خود را از تبار آن ها نمی داند با این حال از کوتوله های دیگر نیز تنفر دارد.

کتاب جالبی بود. شخصیت کوتوله از اون شخصیت هائیه که فکر نکنم فراموشم بشه با اون ارباب ناجوانمردش!

______________________________________________________________________

+ انسان به چاپلوسی نیازمند است چون بدون آن حتی در نظر خود نیز چیزی که قرار است باشد، نمی شود. هم در گذشته و هم در حال حاضر چیزهای زیبا و مقدس بسیاری بوده اند و هستند که اگر مورد مدح و ستایش قرار نمی گرفتند هرگز مقدس و زیبا نمی شدند. بیش از هر چیز عشق را می ستایند و درست هم همین است؛ چون هیچ چیز به اندازه عشق نیازمند تبدیل شدن به چیزی غیر از واقعیت خود نیست. در این مواقع سینه بانوان درباری با حالتی غمگین و با آه و حسرت بالا و پایین می رود و نگاه مردان حالتی رویایی به خود می گیرد و به دوردست ها خیره می ماند چرا که همه خوب می دانند اصل موضوع از چه قرار است.

+ اگر از کسی متنفر نباشیم او را به سختی درک می کنیم. در چنین مواقعی انسان گویی بی سلاح است و وسیله ای برای نفوذ ندارد.

+ عشق حقیقتا چیزی است که انسان درباره اش چیز زیادی نمی داند.

+ عشق و مرگ موضوعات مورد علاقه ی این مردم بوده و آن ها گریه کردن به خاطر آن را دوست دارند؛ به خصوص اگر عشق و مرگ در هم آمیخته و همراه شده باشند.

+دروغ بسیار شاعرانه تر و دست نیافتنی تر از حقیقت است و به همین دلیل ترجیح داده می شود.

+ آدم ها دوست دارند خود را در آینه های مکدر تماشا کنند.

+ ایشون همون نویسنده سوئدی هستن که صحبتشو می کردم ؛)

۲ نظر ۲۹ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۱
مهناز

                    

درباره دختری به نام اگنس که پدرش یک کشیشه و مادرش علارغم مخالفت خانواده ثروتمندش با این کشیش ازدواج کرده و الان دو تا دختر داره. اگنس با توجه به اوضاعی که دارند، تصمیم می گیره معلم سرخونه بشه اما همه چیز به این سادگی ها که اون فکرش رو می کنه، نیست و علاوه بر مشکلاتی که تو این راه داره، آدم های زیادی هم نیستن که بتونه با اون ها معاشرت بکنه...

تقریبا همیشه از خوندن کلاسیک ها لذت بردم. اگنس گرِی هم نمی گم خیلی لذت بخش بود ولی کتاب بدی هم نبود. فقط انتظارم این بود که پایانش مکالمه هیجان انگیزی داشته باشه! ولی مثل روند خودِ داستان کمی تا قسمتی معمولی و ساده بود. 

-----------------------------------------------------------------------------------------------

- آدم ها نمی دانند چه ضرری به بچه ها می زنند موقعی که به کارهای بدشان می خندند...

- شوق وصال لذتی دارد که خود وصال ندارد...

- آیا کار و فعالیت بهترین چاره دردهای طاقت فرسا نیست؟ کارسازترین پادزهر یاس و دلشکستگی؟ شاید مسکن تلخی باشد. شاید دشوار باشد گرفتار بودن در دغدغه های زندگی به هنگامی که رغبتی به لذایذ آن  نداریم، اسیر زحمت بودن به هنگامی که دلمان آماده شکست است و روح رنجورمان هم فقط برای این آرام می گیرد که در سکوت بگرید. اما آیا کار و زحمت بهتر نیست از آن آرامش و استراحتی که آرزو می کنیم؟

   [تنبلیه و ...] سه تا عکس از صفحاتِ پشتِ سر همند:

              

  

 

۱۰ نظر ۱۸ تیر ۹۸ ، ۲۰:۰۸
مهناز

   

 کتاب خوبی بود. اگه بخوام یه خلاصه جمع و جور بگم، می گم: بریت ماری تصمیم می گیرد که برای خودش زندگی بکند.

در واقع کتاب یک جورهایی ادامه کتاب "مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است" بود؛ ادامه زندگی یکی از شخصیت های کتاب به اسم بریت ماری. بریت ماری که همیشه برای خاطر بقیه زندگی کرده این بار تصمیم جدیدی می گیره؛ اون تصمیم می گیره شغلی برای خودش پیدا بکنه و پاش می رسه به بورگ؛ روستایی که همه چیز در اون تعطیل شده به غیر از پیتزافروشی و فوتبال. اوضاع اونجا خوب نیست؛ خیلی از اهالی تصمیم دارند تا خونه هاشون رو بفروشند و از اونجا برند. بچه های نوجوون روستا تفریحشون فوتباله و از قضا قراره مسابقات محلیی برگزار بشه اما این بچه ها برای تیم شدن به خیلی چیزهای دیگه هم نیاز دارن! کلا اینکه اینجوری از فوتبال و تیم های فوتبالی حرف زده بود، برام جالب ترش کرده بود. ولی واقعا دوست دارم با فردریک بکمن بشینم راجع به چلسی یه کم بحث بکنیم و یه چیزایی این وسط روشن شه :دی

اسپویل: اونجایی از داستان که بریت ماری توپو شوت کرد، دقیقا یادم نیست اما دلم خواست همون لحظه محکم بغلش کنم.

یه نکته دیگه اینکه به نظرم "بریت ماری اینجا بود" بسیار بسیار شبیه کتاب اول فردریک بکمن یعنی "مردی به نام اوه" است. شخصیت یکی یک پیرمرده و دیگری یک پیرزن. هر دو تنهان و هر دو در ظاهر کمی حشک و بیش از حد مقرراتی به نظر می رسن اما وقتی آدم های دور و برشون باهاشون معاشرت می کنند، متوجه مهربونی و شخصیت دوست داشتنی اون ها می شن...ولی هر کی اوه رو خونده احتمالا از بریت ماری هم خوشش بیاد هر چند کتاب بریت ماری... به گرد پای اوه هم نمی رسه :)

کاری به ناشرهای کتاب های بکمن ندارم؛ بیشتر توجهم روی مترجم هاست! من "مردی به نام اوه" رو با ترجمه "فرناز تیمورازف" خوندم و بسیار دلنشین بود و از روی دو نسخه انگلیسی و آلمانی ترجمه شده بود و با متن سوئدی هم یه جورایی مقایسه شده بود و به نظرم خیلی خوب بود؛ با ترجمه دیگه ای مقایسه نکردم. "مادربزرگ..." رو با ترجمه "حسین تهرانی خوندم" و در مقایسه با ترجمه "نیلوفر خوش زبان" بهتر بود. "بریت ماری" رو باز هم با ترجمه "فرناز تیمورازف" خوندم و در مقایسه با ترجمه "حسین تهرانی" بهتر بود. انتخاب با خودتون :) و به نظرم حتما اگه می خواید از بکمن بخونید به ترتیبِ انتشارِ آثارش، مطالعه اتون رو شروع بکنید.

________________________________________________________________________

- فوتبال ورزشی منحصر به فرد است چون از کسی نمی خواهد دوستش داشته باشد، او را وادار به دوست داشتن می کند.

- فوتبال را دوست دارید چون این حس غریزی است. وقتی توپی توی خیابان جلوی پایتان قل بخورد، شوتش می کنید چون دوست داشتن فوتبال درست مثل عاشق شدن است. نمی دانید چطور در برابرش مقاومت کنید.

- تمام ازدواج ها یک بعد تاریک دارند چون تمام آدم ها نقطه ضعف هایی دارند. تمام کسانی که با یک نفر دیگر زندگی می کنند یاد می گیرند به طریقی با نقطه ضعف های آن ها کنار بیایند. مثلا می توانید جوری به این قضیه نگاه بکنید که به یک مبل خیلی سنگین نگاه می کنید و یاد می گیرید که فقط دور و برش را تمیز کنید؛ برای اینکه ظاهری گول زننده را حفظ کنید. معلوم است که می دانید زیر آن جنس کثیف است اما یاد می گیرید تا وقتی مهمان ها متوجهش نشده اند شما هم به روی خودتان نیاورید و روزی یک نفر آن مبل را جابه جا می کند بدون اینکه ازش خواسته باشید و همه چیز نمایان می شود. کثیفی و خراش ها، خرابی های روی پارکت و آن موقع دیگر خیلی دیر است.

- مغز انسان توانایی خارق العاده ای در بازسازی خاطرات و آن هم چنان به وضوح دارد که دیگر اعضای بدن می توانند در آن واحد توانشان را از دست بدهند.

- چیزهای زیادی درونتان نهفته است که تا قبل از اینکه کشفشان کنید از وجودشان بی خبرید؛ اینکه قادر به انجام چه کارهایی هستیید؛ که چقدر شهامت دارید.

- به سن مشخصی که می رسید، تقریبا تمام سوال هایی که ذهنتان را به خود مشغول می کند، حول یک موضوع می گردد: باید چه جوری زندگی کرد.

-... آدم نمی تواند محیط و شرایط اطرافش را خودش تعیین کند اما می تواند در مورد کارهای خودش تصمیم بگیرد.

- مرگ نهایت ناتوانی است و ناتوانی نهایت ناامیدی.

  

۴ نظر ۱۶ تیر ۹۸ ، ۲۰:۰۰
مهناز

           

هر کجا فکر کردین اسپویل می شه، ادامه ندین! داستان دختر بچه هفت ساله و مادر بزرگ هفتاد و هفت ساله اش. السا دختربچه بسیار باهوشی است که پدر و مادرش از هم جدا شده اند و هر کدام دوباره ازدواج کرده اند. السا با مادرش زندگی می کند و ارتباط بسیار خوبی با مادربزرگش دارد. مادربزرگ برای او قصه تعریف می کند و او را با خود به دنیای خیال می برد؛ آن ها با هم به سرزمین تقریبا هنوز بیدار پرواز می کنند و مادربزرگ با استفاده از داستان های تخیلی مفاهیم خوبی را به السا یاد می دهد مثل توانایی نه گفتن، بخشندگی و ... حال السا قرار است ماموریت هایی را که مادربزرگ به عهده او گذاشته انجام دهد...و ما با آدم هایی آشنا می شویم؛ نمی شود از چهره ی هیچ کدام داستانی را که پشت سر گذاشته اند حدس زد... مثلا خودِ مادربزرگ در گذشته یک پزشک جسور بوده اما الان به گفته دیگران کارهایی از او سر می زند که شایسته او نیست! بقیه هم هر کدام داستان خودشان را دارند... 

داستان تا حدی معمولی شروع می شه بعد رفته رفته جذابیتش بیشتر می شه. طنز کتاب خیلی خوبه. السا عاشق هری پاتره و بر این باوره که کسی که این کتابها رو نخونده، به جای کتابهای خوب، رفته سراغ کتابای دیگه :دی اون سری فیلم های ارباب حلقه ها رو با مادربزرگش دیده، سوپرمن رو میشناسه، داستان ادیسه رو می دونه و حتی می دونه هاراگیری یعنی چی! چون یا کتاباشونو خونده یا فیلماشونو دیده و یا تو ویکی پدیا راجع بهشون مطالعه کرده (که من با این قسمتش یه خرده مشکل داشتم. چون راجع به هر چیزی که براش سوال پیش میومد به راحتی به ویکی پدیا مراجعه می کرد) در کل السا  عاشق قهرمان هاست. شخصیت و حرفای السا گاهی منو یاد شازده کوچولو مینداخت! بچه ها می تونند دنیا رو رنگی رنگی بکنن؛ می تونن تحمل غم ها رو آسونتر بکنند؛ می تونن بهت تلنگر بزنن و حتی در نقش یک روانشناس ظاهر بشن.

پاورقی های کتاب که در توضیح یک کلمه یا یک شخصیت بود، چندان رسا نبود به نظر من. مثلا کسی که فیلم ارباب حلقه ها رو دیده باشه وقتی در تعریف اُرگ بخونه: موجودی خیالی، پرخاشگر و بی شعور! چهره اش این شکلی می شه :// نمی دونم متن خودِ کتابه یا کارِ مترجمه ولی در کل خوب نبود! کتاب اغلاط املایی و نگارشی هم داشت ولی ترجمه اش رو دوست داشتم و تو یه مقایسه ( با یک نگاه سریع) با ترجمه نشر نون به نظرم این بهتر بود. اونایی که کتاب نوجوان دوست دارند و یا خودشون نوجواون فکر می کنم کتاب رو از بقیه آثار بکمن بیشتر دوست داشتن. برای من هم کتاب دوست داشتنی ای بود ولی همچنان معتقدم "مردی به نام اوه" کتاب دوست داشتنی تریه.

______________________________________________________________________

حالا من قسمت های مختلفی از کتاب رو دوست داشتم و مجبور شدم همه رو بنویسم ولی شما می تونید مثبتای قرمز رو بخونید ؛)

+ داشتن یک ابر قهرمان حق تمام کودکان هفت ساله است به همین راحتی و هر کس نظر دیگری داشته باشد عقلش درست کار نمی کند.

+ اگه آدم نمی تونه چیز بدی رو از ذهنش پاک کنه باید روی اون چیزهای خوب بپاشه.

+ مادربزرگ دروغ را روایت دیگری از واقعیت می نامد.

+ هیچ چیز آدم را بیشتر از این عصبانی نمی کند که شخصی باعث عصبانیتش شود و آنقدر معرفت نداشته باشد که حداقل یک آدمِ آشغال باشد :)

+ افرادی که هیچ وقت مورد تعقیب و آزار قرار نگرفته اند همیشه فکر می کنند برای این کار حتما دلیل خاصی وجود دارد و " اون ها که بی دلیل این کار  رو انجام نمی دن؟! حتما کاری کرده ای که اونها تحریک شده اند" این استدلال همیشگیشان است. انگار ظلم کردن لزوما دلیل می خواهد!

+ تمام هیولا ها از همان ابتدا هیولا نبوده اند. تعدادی از آن ها به خاطر غم و غصه هایشان هیولا شده اند.

+ با هم خیلی تفاوت داشتیم...

نه شما فقط به روش های مختلف آدم های متفاوتی بودید.

+ وقتی آدم عاشق یه نفر باشه تقسیم کردنش با نفر سوم خیلی مشکله.

+ خاص بودن که جنایت نیست. مادربزرگم همیشه می گفت فقط انسان های متفاوت قادرن دنیا رو تغییر بدن.

+ کمک کردن به کسی که نمی خواد به خودش کمک کنه سخته

کسی که بتونه به خودش کمک کنه به کمک دیگران نیازی نداره.

+ بزگترین نیروی مرگ در این نیست که جان کسی را می ستاند بلکه در این است که می تواند بازماندگان را به نقطه ای برساند که دیگر نخواهند به زندگی ادامه دهند.

+ ساکنین دنیای واقعی همیشه ادعا می کنند که با گذشت زمان از شدت غم و درد کاسته می شود ولی این موضوع حقیقت ندارد. غم و درد تغییر نمی کند  ولی اگر ما مجبور شویم تمام عمر آن ها را دنبال خودمان بکشانیم دیگر قادر نخواهیم بود هیچ چیز دیگری را تحمل کنیم آن وقت غم ما را کاملا زمین گیر می کند. پس آن ها را در یک چمدان بسته بندی می کنیم و دنبال جایی می گردیم که بتوانیم چمدان را آنجا بگذاریم.

+ با هیولاها نجنگ وگرنه خودت هم یکی از اون ها می شی. وقتی مدت زمانی به یه گودال عمیق نگاه کنی گودال هم به تو نگاه می کنه.

+ اگه آدم بخواد از شر بکن نکن ها خلاص شه باید از خودش مقاومت نشون بده و همون کاری رو انجام بده که خودش دوست داره.

+ این کشور حاضره میلیاردها خرج تسلیحات و هواپیماهای جنگی بکنه ولی وقتی سربازهایی که شاهد درد و رنج بودن به خونه برمی گردن هیچ کس پیدا نمی شه که حاضر باشه حتی پنج دقیقه به حرفای اون ها گوش کنه.... آدم ها باید بتونن داستان هاشونو تعریف کنن، السا، وگرنه خفه می شن.

+ حرف زدن درباره مرگ سخت است. از دست دادن یک نفر که آدم عاشق اوست سخت است.

+ جنگ قلب هر موجود زنده ای رو می شکنه.

+ آدم می خواهد دوستش داشته باشند، اگر نشد مورد ستایش قرار بگیرد، اگر نشد از او بترسند. اگر نشد از او متنفر باشند و او را تحقیر کنند. روح از خالی بودن گریزان است و می خواهد به هر قیمت که شده با دیگران ارتباط برقرار کند.

+ بعصی آدم ها می توانند با هم دوست باشند بدون اینکه حرف زیادی برای گفتن داشته باشند.

۱۲ نظر ۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۲:۴۰
مهناز

کتاب "شوالیه های معبد" رو که "هارون یحیی" درباره "مبانی نظری فراماسونری جهانی" نوشته، تموم کردم و طبق عادت رفتم تا درباره نویسنده و کتاب تو نت بخونم و شوکه شدم! به همین سادگی! متوجه شدم که نویسنده خودش رفته به یه لُژ فراماسونی پیوسته و رتبه 33 رو که بالاترین رتبشونه بهش دادن ! و حتی تا جایی پیش زفته که ادعا کرده مهدی موعوده!!! و خیلی از کسایی که کتاباشو تو ایران می خونن، هنوز اینو نمی دونن! اسم اصلی نویسنده یه چیز دیگه است و هارون یحیی رو خودش انتخاب کرده! و خب اون جور که من خوندم کسی چه می دونه شاید یکی از اعضا بوده و انتشار این کتاب ها و تولید محتوا که در واقع اطلاعاتیه که بقیه هم می دونن و یه جور اطلاعات سوخته است، ماموریتش بوده! در هر صورت گفتم شما هم بدونید!

من موقع خوندن کتاب، همون پیشگفتارش با خودم گفتم چقدر ملایم و منعطف :/ حالا اگه به جز این خلاصه ای که پایین می نویسم خواستید چیز بیشتری راجع به فراماسونری بدونید، سخنرانی های استاد رائفی پور رو گوش کنید.

 فراموسونری چیه؟! فراماسونری یه نوع سازمانه که گویا مبداش به دوره جنگهای صلیبی که به دلیل فقر و نه ترویج مسیحیت صورت گرفت، بر می گرده! و در طی این جنگ بعد از اینکه صلیبیان پایتختشون رو اورشلیم قرار دادند، کم کم طبقات نظامی از اروپا به اونجا اومدند و یکی از این دسته ها شوالیه های معبد بودند که 9 نفر بودن و در مکان معبد ویران شده سلیمان سکنی گزیدند؛ جایی که مسجد قبه الصخره بنا شده! سال های بعد شکست خوردند و بسیاریشون کشته شدند اما به حیات خود ادامه دادند و قدرتشون چنان زیاد شد که باعث نگرانی دولت های اروپایی و روحانیت شدند چون کم کم مشخص شد که دارند عقاید تازه ای اختیار می کنند؛ دستگیر شدند اما بسیاریشون به اسکاتلند گریختن و اونجا یه لژ رو تصرف کردند. گویا این ها تحت تاثیر عقایدی قرار گرفتند که در اورشلیم کشف کردند که ریشه اش به مصر باستان بر می گرده؛ کابالا. یعنی سنت شفاهی که شاخه ای مبهم و سری از یهودیته که به عرفان یهودی معروف شده و به گفته خودشون معانی پنهانی و دیگر نوشته های یهودی رو موشکافی و رمزگشایی می کنه؛ نظامی که تو بت پرستی ریشه داره. چون یهودیت دینی توحیدیه پس کابالا یک عنصر خارجیه که از بیرون وارد یهودیت شده و دربردارنده آداب جادوگریه. کاهنان مصر باستان نیز تو قرآن با عنوان جادوگر یاد شده اند.

حالا اعتقاد این فراماسونرها چیه؟! اینکه مثل مصریان باستان معتقدند که جهان خود به خود به وجود اومده! نظم از بی نظمی حاصل شده! پس وجود خدا رو باور ندارند. پس روی در اومانیسم(انسان انگاری) و ماده گرایی (ماتریالیسم) آوردند. در واقع اون ها به توحید ایمان ندارند و به اخلاق بدون مذهب تاکید می کنند و چون بالطبع به آخرت و جزا و پاداش ایمان ندارند در نتیجه اوضاع خطرناکتر هم می شه. اون ها همینطور روح رو انکار می کنند و معتقدند درک و شعور از ساز و کار الکترون و ... حاصل می شه! و برای هر چیزی درک و شعور قائلند (آنیمیسم) و نکته دیگه اینکه سنت پرست بودند.

علامت و نشان های فراماسونری: هرم و چشم (مثلث نورافشان)، ستاره شش گوش، دو ستون ( که کلمات یاکین و بوعز روی آن ها حکاکی شده)، ستون چهار پهلو با نوک هرمی (ابلیسک)، پرگار و گونیا(زن و مرد؛ مذکر و مونث)

استفاده از واژه های مصری، مفهوم زن بیوه( در مصر باستان اُزیرس خدای حاصلخیزی بود که قربانی هوا و هوس شد و ایزس همسرش بیوه گشت)، مفهوم دیگر در اصول خرافی فراماسونری: طبیعت مادر؛ ماده‌ی سازنده طبیعت با هوشمندی و خود به خود همه موجودات را خلق کرده، بدون دخالت خالق (ناتورالیسم)  همینطور آنها به داروینیسم و نظریه تکامل معتقدند که می گوید ماده بی جان تحت شرایط کاملا طبیعی بی اختیار اولین موجودات زنده را به وجود آورد و تحت همین شرایط و بر حسب تصادف اولین گونه ها ایجاد شدند :/ 

اون ها گویا ابتدا به شکلی مستقیم سازمانشون و اندیشه هاشون رو تبلیغ می کردند اما الان به شکلی غیر مستقیم مثلا با استفاده از هنر!

دوره گسترش و پذیرش اندیشه ماده انگار و تکامل گرا در اروپا را عصر روشنگری می گویند و مهمترین نتیجه اش انقلاب فرانسه بود که طی آن اعمال خصمانه ای علیه دین صورت گرفت.

انجمن رز و صلیب: عامل اتصال شوالیه های معبد و فراماسون ها: مجذوب کیمیاگری بودند.

همتای فراماسونری در جهان اسلام: انجمن اخوان الصفا که تحت تاثیر فلسفه یونان باستان بود و غزالی دانشمند بزرگ اسلام از آن انجمن منزجر بود.

۳ نظر ۱۰ تیر ۹۸ ، ۱۲:۴۴
مهناز

چند روزی می شه که این کتابِ خاص رو خوندم. می خواستم فیلمش رو هم ببینم بعد راجع بهش بنویسم اما دیدم اینجوری نمی شه چون فیلمش رو معلوم نیست کی بتونم ببینم. این سومین کتابیه که از پاتریک زوسکیندِ آلمانی خوندم. کبوتر و سرگذشت آقای زومرش رو مدت ها پیش زمانی که دنبال همین عطرش بودم، پیدا کردم و اونا هم کتابهای خوبی بودند. تو قسمت معرفی کتابها، اگه خواستید می تونید پیداشون بکنید. کتاب عطر هم مثل کبوتر توی لیست هزار و یک کتابیه که باید پیش از مرگ خوند. دو تا کتاب از چهر کتاب یه نویسنده! کتاب موضوع جالبِ توجه و روایت بسیار جذابی داره. درسته بعضی جاها توصیفاتی که از عطرها میده، ممکنه طولانی باشه اما به حسی که می خواد منتقل بکنه، کمک می کنه و در خدمت موضوعه. از جمله کتابهاییه که پیشگفتارش رو بسیار پسندیدم و برای تخیل عجیب نویسنده دست زدم و فکر نمی کنم هرگز آغاز داستان، روندش و پایانِ واقعا بی نظیرش رو نه من و نه هیچ خواننده دیگه ای بتونه فراموش بکنه.

کتاب با این جملات جذاب شروع می شه:

« در فرانسه ی سده ی هجدهم میلادی مردی می زیست که یکی از با استعدادترین و پلیدترین شخصیت های عصری بود که شخصیت های با استعداد و پلید کم نداشت»

ماجرا با تولد گره نوی شروع می شه. مادر گره نوی فرزند نامشروع خودش رو در یکی از نقاط بدبوی پاریس در میان زباله ها به دنیا میاره. گره نویی که خودش هیچ بویی نداره، باعث مرگ مادرش می شه و بعد از اون با اتفاقات زیادی که براش میفته بالاخره بزرگ می شه و متوجه می شه که شامه بسیار تیزی داره و به عطرها و بوهای مختلف و کشفشون علاقه وافری داره تا جایی که می تونه اون ها رو به حافظه بسپاره و چشم بسته با دنبال کردن این بوها می تونه هم اونا رو پیدا بکنه هم راه خودش رو  تا اینکه بوی بسیار خاصی توجهش رو جلب می کنه....

یه قسمت دیگه از کتاب؛ بخونیدش تا با متن کتاب و گره نوی بیشتر آشنا بشید. این قسمت برام خیلی جالب توجه بود ولی حوصله تایپ این حجم رو نداشتم!

      

+ کتابی که من خوندم، چاپ اوله و مال سال 1382.

+ حس می کنم یه جایی خوندم که این داستان شروع و یا اساس رئالیسم جادویی تو اروپاست. من کلا با این سبک نمی تونم ارتباط برقرار کنم ولی این کتاب فرق داشت!

+ اگه کتابو خوندین حتما حتما بعدش این معرفی رو هم بخونید: میله بدون پرچم حتی تو کامنت ها هم نکات جالبی مطرح شده!

+ به شکل بسیار اتفاقی همون روزی که کتاب رو از کتابخونه گرفتم، یه عطر هم خریدم و بعد از اینکه اومدم خونه همزمانی این دو تا اتفاق رو متوجه شدم :)

+ و فکر می کنم با این کتاب تا حد بسیار زیادی دوباره به دنیای کتابخونی برگشتم :)

+ عکسی از کتابم نذاشتم چون اون نسخه ای که من خوندم جلدش از این گالینکورا بود ؛)

+ در کل تجربه و کتاب بسیار متفاوتی بود.

۹ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۱:۴۹
مهناز

این کتاب مجموعه یادداشت های شهید چمران در آمریکا، لبنان و ایران بر حسب داشتن تاریخ است که بیشترِ کتاب شامل نوشته هایی است که ایشان در لبنان نگاشته اند. محتوای نوشته ها هم راجع به موضوع مشخصی نیست ولی بیشتر عاشقانه و عارفانه است و راجع به جنگ داخلی لبنان. اسم کتاب هم از یکی از همین نوشته ها گرفته شده که ابتدایش با همین عنوان شروع می شود.

کتاب با اینکه حجم کمی داره اما نمی شه یک روزه تمومش کرد و از اون دست کتابهائیه که باید روزی چند ورق خوند تا برات احساس کسالت پیش نیاره! ولی به واقع که دکتر چمران روح بزرگی داشتند! این اولین نوشته هاییه که از دکتر چمران خوندم و شخصیتی که ازشون دیدم خیلی فراتر از چیزی بود که من فکر می کردم! در ادامه چند سطری از نوشتشون رو که حس خوبی بهم داد می نویسم، شاید دوست داشته یاشید و اگر هم نه با شیوه ی نگارشش آشنا بشید. توصیه خاصی هم نمی کنم که حتما بخونید یا نخونید. انتخاب به عهده خودتون و نکته آخر اینکه حیف نیست همچین کتابی این حجم از تاریکی رو روی جلد خودش جا بده! کلا جدای از این، طراحی جلدش رو دوست نداشتم!

- گاهی فکر می کنم که خدا نیز تنها بوده که انسان را آفریده تا از تنهایی به در آید. خدا اول آسمان و زمین و ستارگان و فرشتگان و موجودات را آفرید ولی هیچ یک جوابگوی تنهایی او نبود. سپس انسان را به صورت خود آفرید. به او درد و عشق داد و روح او را با خود متحد کرد تا جبران تنهایی خود را بنماید.

- آن جا که آدمی از همه چیز می برد، از لذات زندگی دست برمی دارد و از مال و منال دنیا می گذرد. خوشی ها و خواستنی های زندگی در نظرش ناچیز و پست می شود. از ابعاد احتیاجات بشری می گذرد و به خاطر هدفی بزرگ تر فوق همه چیز و فوق حب ذات و خودخواهی ها و فوق تجارت طلبی های زندگی به دنیای انقلاب به خاطر عدل، عدالت و به عالم فداکاری برای تامین هدف مقدسش قدم می گذارد و از همه چیز خود حتی حیات خود نیز می گذرد... آن گاه اگر مایوس و ناامید گردد فاجعه ای رخ می دهد!

- مگر ممکن است که ملتی آزاد و مستقل گردد بدون آنکه بهترین عزیزانش را قربانی کند؟

 

۳ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۸
مهناز

چون از این کتاب کسی تو  وبلاگش تعریف کرده بود، خوندمش. سطحی و گذرا خوندم اما برای دختران نوجوون فکر می کنم کتاب خیلی مناسبی باشه. تا حدی هم ایرانیزه شده! 

و حسن اکثریت اینجور کتابها هم فونت بزرگشونه که به فکر چشمای مخاطبینشون هستن :) ولی کتابهای خودیار شبیه همن. بنابراین در مورد اعتماد به نفس یکی همینو بخونه فکر کنم کافی باشه! 

  

۱ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۶
مهناز

تا اینجا که من متوجه شدم ویژگی کتاب های کلارک اینه که قتل هایی که در گذشته اتفاق افتادن به واسطه یه اتفاق دیگه  بررسی می شن و در این بین ممکنه قتلی هم اتفاق بیفته و یا خطری کسی رو تهدید بکنه.

داستان: وکیلی خانه ای را که متعلق به اجدادش هست خریداری می کند اما با کشف جسد یکی از اجدادش در همان خانه وارد ماجرایی می شود که منجر به کشف اجساد دیگری می شود و کار به جایی می رسد که خطر قتل تهدیدش می کند!

"هر کس واقعیت وجود خودش را بهتر می شناسد و نمی تواند خودش را فریب دهد، همان طور که واقعیت روز و شب بر هر انسانی معلوم است".

۷ نظر ۲۰ آذر ۹۷ ، ۱۹:۲۳
مهناز

مترجم دردها، جومپا لاهیری، امیرمهدی حقیقت

همین داستان مترجم دردها بیش تر از همشون یادم مونده! انصافا اسم کتاب جذابه.

دختری که می شناختم، جی دی سلینجر، علی شیعه علی

این مجموعه هم شامل هشت تا داستان کوتاهه که خیلی دوستش نداشتم شاید فقط با دو تا داستان دختری که می شناختم و آوای اندوهناک کمی ارتباط گرفتم.

 من برام درس عبرت شده که اولین اثری که از یه نویسنده می خونم مجموعه داستان کوتاهش نباشه چون با داستان کوتاه مشکل دارم اونم با من مشکل داره شک ندارم :/ اما اگه شما داستان کوتاه دوست دارید فکر کنم هر دوی این کتاب ها انتخاب خوبی باشه. 

تو یه قسمتی از کتاب دوم می گه:

شاید برای هر کس دست کم یک شهر وجود دارد که دیر یا زود در آن با دختر مورد علاقه اش روبرو شود. نمی دانم این خوب است یا بد که برای هیچ مردی که عشقش را دیده دوری یا نزدیکی آن شهر و سختی یا آسانی رفت و آمد به آن اهمیتی ندارد. دختر آن جاست و تنها همین مهم است.

۹ نظر ۲۰ آذر ۹۷ ، ۱۹:۰۵
مهناز

راجرآکروید که یه مرد تا حدودی ثروتمنده تو دفترکارش به قتل می سه و مرد کله تخم مرغی به قول راوی وارد داستان می شه :)

جزو کتابهای معروف آگاتا کریستیه و توی لیست 1001 کتاب هم هست.

یه جایی از کتاب پوآرو می گه: چرا در انگلستان همیشه از عشق طوری حرف می زنند که انگار رازی است شرم آور؟!!


+ پوآرو جان فقط مختص به انگلستان نبوده و در حال حاضر هم تا حدی همینطوره :دی

۶ نظر ۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۹:۱۲
مهناز

برای محدوده سنی یازده دوازده فکر کنم کتاب بامزه و مثلا ترسناکی باشه!!! ؛)

۵ نظر ۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۸:۵۷
مهناز

             

دیدین بعد از خوندن یه رمان آدم تبِ نوشتن درباره اش رو داره بعد اگه همون وقت ننویسیش و مدتی بگذره دیگه این حس از بین میره؟!!!! شرلی برای من اینجوری بود. هی گفتم فردا درباره اش می نویسم...می نویسم... می نویسم تا شد امروز.

شارلوت برونته همون کسیه که جین ایرِ دوست داشتنی رو نوشته البته که این کتاب به جذابیت جین ایر نمی رسه اما کتاب خوبیه فقط اگه حوصله کتاب پرحجم و کلاسیک رو داشته باشید. تا جایی که یادمه همون سطرهای اول داستان شارلوت برونته مستقیما بهتون می گه انتظار یک کتاب عاشقانه و تب و تاب عاشقانه رو نداشته باشید اما تا حدودی داره باهاتون شوخی می کنه ؛) فقط یادتون باشه که این کتاب یه عاشقانه صِرف نیست و توش از جنگ ها و مخالفتی که با صنعتی شدن کارخانه ها در اون زمان بوده هم صحبت می شه و گاهی ممکنه نیاز داشته باشید که یه تنفس بکنید و ذوباره کتابو دست بگیرید.

+ از سری کتاب هایی که قبلا خوندم. قصد دارم تو چند تا پست این سری کتابا رو معرفی بکنم و خلاص!

۴ نظر ۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۸:۵۱
مهناز

یه جایی از کتاب می گه:

- رایج ترین خواسته در دنیا گوش کردن است نه پاسخ شنیدن!


+ از سری کتابهایی که مدت ها پیش خواندم.

۷ نظر ۱۸ آذر ۹۷ ، ۱۱:۳۳
مهناز

به دنبال عشق، باربارا کارتلند، مهرداد انتظاری؛ یک رمان عاشقانه بسیاااار آبکی! فکر کنم تو همین کتاب خوندم که نویسنده اش بیش از هفتپصد تا کتاب نوشته :////////

مرگ در ایران، ماری شوارتسنباخ، لیلا و حامد فولادوند؛ آن ماری تو ایران تو کاوش های باستان شناسی همکاری داشته و مشاهدات و درونیاتش رو نوشته و شاید یه جور سفرنامه باطنی و معنویه. یه قسمت کتاب نوشته: " این کتاب شادی چندانی به خواننده نمی بخشد. نه حتی آن دلداری و دلگرمی که اغلب کتابهای غمگین نثار خوانندگانشان می کنند" همینه! و حوصله سربر و کسل کننده. ترجمه اش رو هم اصلا دوست نداشتم. گاهی با دو بار خوندن یه پاراگراف هم چیزی نمی فهمیدم! یادمه موقع انتخاب این کتاب جو منو گرفته بود :// نتیجه اش می شه همین!!!

پرتره دورا، الن سیسکو؛ اگه توضیحات خود کتاب نبود اون یه ذره چیزی هم که فهمیدم متوجه نمی شدم. فروید دورا رو بر اساس پیش فرض ها و نظریات خودش و خوابهای دورا روان درمانی می کنه؟!!! غافل از این که نمی دونه درون آدمی چقدرررر می تونه پیچیده باشه! یه نمایشنامه پیچیده و درهم برهمه!

هنر عشق ورزیدن، اریک فروم؛ بله می دونم کتاب معروفیه اما من دوستش نداشتم. چرا؟ چون شبیه کتابای درسی بود. نوع نوشته ها و توضیحاتش حوصله سر بر بود و با کلمات قلمبه سلمبه پیش می رفت. انگار به زور می خواست چیزی رو تفهیم بکنه! تنها چیزی که ازش یادمه فکر می کنم اینه که عشق ورزیدن یک هنره و می شه یادش گرفت نه اینکه ذاتی باشه!( خسته نباشم واقعا!!!)

۱۰ نظر ۱۷ آذر ۹۷ ، ۱۴:۵۵
مهناز

بالاخره تمومش کردم!
داستان درباره دو تا نوجوون 12، 13 ساله است ک با هم نسبت فامیلی دارن و برای هم نامه می نویسن؛ نامه هایی که تو یه دفترچه برای هم می نویسن و پست می کنن[این قسمتش رو دوست داشتم ] و تو این نامه ها به خیالاتشون پر و بال می دن. در این بین از صنعت چاپ و ترتیب قرار گرفتن کتابها برا اساس سیستم دوی و فایده ی کتاب خوندن و اینا هم حرف زده می شه!
کتاب برای همین محدوره سنی نوشته شده و تا حدودی می تونه جذاب باشه. برای من شکل نامه نگاری، سادگی و تخیلشون دوست داشتنی بود اما راستش کم کم حوصله ام سر رفت!
این دومین کتابیه که از این نویسنده خوندم ولی هنوز معروفترینشون یعنی دنیای سوفی رو نخوندم. نمی دونم چرا در برابر خوندنش مقاومت می کنم. کسی خونده با یه جمله منو هل بده سمتش؟!
و یه چیز جالب اینکه شاید این چهارمین کتابی بود که به شکل نامه نگاری نوشته شده و خوندمش. کتاب این شکلی می شناسین بهم معرفی کنین؟!!!!

+هفته کتاب و کتابخوانی رو بهتون تبریک می گم. 24 ام آبان ثبت نام تو همه ی کتابخونه های عمومی رایگانه اگه خواستید حتما عضو شید ؛) 
این قسمت از کتاب هم بی مناسبت به هفته ای که توش قرار داریم نیست :)  :

«به تماشای دیوارها پرداختم و برای یک آن به نظرم اومد که انگار کتابها زنده ان، به من زل زدن و صداشونو می شنوم که فریادزنان منو به طرف خودشون فرا می خونن، بیا! نترس! بیا این جا! و ناگهان گرسنگی شدیدی بر من غالب شد اما گرسنه ی غذا نبودم بلکه گرسنه ی تمام واژه هایی بودم که در این قفسه ها وجود داشتن».
۸ نظر ۲۲ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۲
مهناز

بنا به قول نویسنده اسم کتاب با توجه به قرآن انتخاب شده که از بعضی رویدادهای گذشته تعبیر به قصه می کنه، قصه هایی که فقط برای آگاهی نیست بلکه برای تفکره. 

کتابی خوب و تقریبا جامع راجع به اتفاقاتی که قبل از عاشورا، در عاشورا و بعد از اون اتفاق افتاده به ضمیمه ی قیام مختار. ترتیب کتاب بر اساس حرکت امام و اهل بیت از مدینه تا مدینه است که خیلی خوبه و همین باعث شده که اتفاقات به ترتیب ذکر بشن. شاید تنها نکته ای که یه کم اذیتم کرد، ذکر نشدن معنای برخی آیاتی بود که تو کتاب استفاده شده بود. در کل کتاب خیلی خوبی بود و برای نوشتنش از حدود صد تا منبع استفاده شده  و اگه می خواید راجع به این حادثه بزرگ و اتفاقاتی که باعثش شد بخونید، توصیه اش می کنم.

یه چیزی که عمیقا متاثر و اندوهگینم می کنه و آدم رو به فکر فرو می بره تعداد نامه های دعوت کوفیان از امامه. فکر کنید دوازده هزااااااااااااار نامه.... دوازده هزااااااااااااار تااااا!!!! بعد همین نویسندگان نامه علاوه بر اینکه بی وفایی می کنند و دعوت امام رو اجابت نمی کنن به صف دشمن هم ملحق می شن! کسایی که پشت سه امام رو خالی کردن و بعدش پشت منتقم کربلارو! دردناکه وقتی عمیقا بهش فکر می کنی!

فقط به نقل دو بیت و حدیثی از این کتاب بسنده می کنم، بالطبع اتفاقات رو می دونید و جزئیات رو باید تو خود کتاب مطالعه کنید:

«امام صادق (ع) فرمود که: حسین بن علی (ع) فرموده است: من قتیل اشکم؛ در حالت غمگینی کشته شده ام و سزاوار است بر خدا که هیچ غمزده ای به نزد من نیاید مگر اینکه شادمان به نزد خانواده خود باز گردد».


«جلوه‌گری به روی نی، سرت چو ماه می‌کند     غروبت ای هلال من عمر تباه می‌کند

درون محمل مرا ز روی نی نگاه کن                  ببین چگونه دخترت تو را نگاه می‌کند»

[یه بیت شعر هم بود تو حماسه حسینی خیلی دوستش دارم فقط یادم نیست مخاطبش حضرت علی اکبر بود یا حضرت قاسم!

 بر فرس* تندرو هر که تو را دید، گفت             برگِ گلِ سرخ را باد کجا می‌برد

* اسب]

+ یادمه بعد از خوندن حماسه حسینیِ استاد مطهری بود که رفتم پیش مدیر گروه معارف و ازش خواستم یه کتاب خوب در این زمینه بهم معرفی کنه و ایشون لطف کردن و چند تا کتاب معرفی کردن که یکیش همین کتاب بود. هی گفتم فردا میرم می گیرم می خونم، فردا، فردا، فردا... تا اینکه چند سال بعد از اون روز خوندمش. فردای من، امروز بود. بعد از چند سال رسید!!!!!!! شما این کارو نکنید ؛) اوصیکم به تنبل نبودن :)

+ پاییز، صالحه، زینب هر سه مسافر کربلان. ان شاالله که زیارتشون قبول باشه و با دلِ خوش و شاد برگردن. کاش منو هم یادشون نره میون دعاهاشون.

+ یه چیزی هم راجع به مختار نامه تلویزیون بگم که حالا جدای از اینکه تو پخشش شورش رو درمیارن می شه گفت تا حدودی کار خوبیه. به جز تو جزئیات، تقریبا عین روایاتیه که تو کتاب خوندم و البته اینم بگم که به نظرم بخش قیام مختار تو کتاب مختصرتر بود و شاید اگه بخواید بیشتر بدونید باید منابع دیگه ای رو هم مطالعه کنید.

+ پست پایینی هم جدیده ؛)

۳ نظر ۰۶ آبان ۹۷ ، ۱۳:۲۴
مهناز

ماجرا از مهمونی هالووین شروع می شه. دختری سیزده ساله در شب هالوین کشته می شه؛ سرش رو زیر آب می کنند. اون قبل از مرگ تو جمع مهمون ها ادعا کرده بوده که خودش با چشم خودش یه قتل رو دیده بنابراین احتمالا قاتل یکی از خودِ مهموناست که سعی کرده رازش آشکار نشه...!

تقریبا تا نصف کتاب جذاب بود و یه نفس خوندمش. باور نمی کردم یه دفعه تا اونجا پیش رفته باشم اما خب بعد از اون هم کتاب از ریتم افتاد هم خودم. آخر کتاب هم پوآرو برای بعضی حرفاش استدلال نیاورد یه کم تو ذوقم خورد. به نسبت کتاب های دیگه ی آگاتا معمولی تر بود.

«تا حالا پیش آمده که در حال خوردن سیب قرمز آبداری باشید و بعد وقتی به هسته رسیدید سرو کله ی کرم کثیف و چندش آوری پیدا شود و حالتان را بهم بزند؟ خیلی از آدم ها اینطوری هستند».


۶ نظر ۲۴ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۰
مهناز

تا حدودی کلیت داستان رو لو دادم و چون کتاب خوبیه توصیه می کنم که از خیر توضیحات من بگذرید و خود نمایشنامه رو بخونید ؛)

این نمایشنامه سه تا کاراکتر داره: زنی که تو حکومت دیکتاتوریی که از بین رفته، زندانی بوده و شکنجه شده. دکتری که شکنجه گرش بوده و همسر این زن که به تازگی عضو کمیته ای شده که می خواد راجع به همین اتفاقات تحقیق کنه.

ژراردو تو جاده ای به خاطر پنچری ماشینش احتیاج به کمک پیدا می کنه، دکتر میراندا کمکش می کنه و به این واسطه به خونه ی این زوج میاد. پائولینا با شنیدن صدای دکتر میراندا متوجه می شه که این همون شکنجه گرشه بنابراین اواسط شب اونو به یه صندلی می بنده تا ازش اعتراف بگیره.                                                                چون چشمهای زندانی ها بسته بوده بنابراین قیافه شکنجه گرها رو نمی دیدن.

یه جایی از کتاب ژراردو به پائولینا می گه: "خواهش می کنم پائولینا بیا منطقی باشیم و طوری رفتار نکنیم که انگار..."

پائولینا می گه: "تو منطقی باش. آن ها هیچ بلایی سر تو نیاورده اند".

به نظرم یکی از قسمت های دردناکه کتابه و آدم به پائولینا حق می ده که با گذشت سال ها از اون اتفاق نتونسته باشه فراموشش کنه چون اونی که شکنجه دیده اونه و کسی که اون شرایط رو تجربه نکرده نمی تونه اون طوری که باید، بفهمدش.

یه قسمت دیگه از نمایشنامه:

توافق، سازش، مذاکره. توی این مملکت همه چیز با توافق انجام می شود؛ مگر نه؟ مگر معنای این دوران گذار همین نیست؟ آن ها اجازه می دهند ما دموکراسی داشته باشیم ولی زمام اقتصاد و نیروهای مسلح در دستشان می ماند؛ نه؟ کمیته می تواند درباره  ی جنایت ها تحقیق کند ولی کسی بابتشان مجازات نمی شود؛ هان؟ آزادی هر چه می خواهی بگویی به این شرط که همه ی چیزهایی را که می خواهی، نگویی؛ درست است؟

دکتر میراندا یه جایی می گه:

"موسیقی شوبرت پخش می کردم چون راهی بود برای جلب اعتماد زندانی ها ولی در عین حال می دانستم که راهی است برای تسکین درد و رنجشان..."

شکنجه گری که آروم آروم شرایط رو برای خودش و شکنجه کردن قربانیانش آماده می کرده. ترسناکه.

اینم قطعه مرگ و دختر جوانِ شوبرت. خیلی گشتم تا پیدا و دانلودش کنم اما حجمش زیاد بود بنابراین از اینجا  بشنوید:(برید پایین صفحه قسمت recording و دکمه پخش رو بزنید)  

فیلم این اثر ساخته شده و تو ایران هم فیلمی ازش ساختن با بازی یکتا ناصر و امیر آقایی و داریوش فرهنگ. یادمه سال ها پیش دیدمش. اسم فیلمو الان سرچ کردم: روز برمی آید.

۴ نظر ۲۲ مهر ۹۷ ، ۱۴:۰۹
مهناز

کتاب برای رده سنی کودک و نوجوانه. داستان راجع به پسربچه ایه که به سنش اشاره ای نمی شه یا من خیلی سرسری خوندمش. ولی از توصیفات کتاب به نظر میاد یه پسربچه حدودا 11، 12 و یا 13 ساله باشه. این پسربچه طی حادثه ی ناگواری چشماش رو از دست می ده و دیگه هیچ وقت نمی تونه ببینه و کتاب حالات روحی و چگونگی روبرو شدن این پسرک با این اتفاق رو روایت می کنه. همینطور نوع برخورد والدین و اطرافیانش رو. "بِر" با افرادی تو همون بیمارستان آشنا می شه که کمک بزرگی بهش می کنن و سعی می کنند تا نگرشش رو تغییر بدن و از اون به بعد پسرک سعی می کنه آدم ها رو از روی حرف ها و صداشون بشناسه فارغ از اینکه در ظاهر ممکنه چطوری به نظر برسن و حتی آدم های نرمال و خوبی به نظر نیان...

اصلا نمی تونستم حس کنم که این واکنش های ساده پس از اون اتفاق، مال پسر نوجوونی باشه که چشماش رو از دست داده و دیگه هرگز نمی تونه دنیایی رو ببینه که توش زندگی می کنه! به نظرم همچین اتفاق بزرگی نمی تونه همچین واکنش های ساده ای رو در پی داشته باشه... از این لحاظ نتونستم خیلی ارتباط برقرار کنم حالا نمی دونم مشکل از توصیفات نویسنده بود یا مترجم! هر دو موثرند و مسلما اولی بیش تر!

یه جایی از کتاب می گه:

«در هر صدا نیز یک قطعه از روح هر کس وجود دارد». 

پیام کتاب هم تو همون اسم کتاب و جمله های داخل کتاب گفته شده:

«زندگی را عزیز دار، حتی اگر زندگی گاه تو را ناامید می کند».

۸ نظر ۰۵ مهر ۹۷ ، ۱۳:۵۸
مهناز