شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۲:۰۹ ب.ظ

مرگ و دختر جوان/ آریل دورفمان/ حشمت کامرانی

تا حدودی کلیت داستان رو لو دادم و چون کتاب خوبیه توصیه می کنم که از خیر توضیحات من بگذرید و خود نمایشنامه رو بخونید ؛)

این نمایشنامه سه تا کاراکتر داره: زنی که تو حکومت دیکتاتوریی که از بین رفته، زندانی بوده و شکنجه شده. دکتری که شکنجه گرش بوده و همسر این زن که به تازگی عضو کمیته ای شده که می خواد راجع به همین اتفاقات تحقیق کنه.

ژراردو تو جاده ای به خاطر پنچری ماشینش احتیاج به کمک پیدا می کنه، دکتر میراندا کمکش می کنه و به این واسطه به خونه ی این زوج میاد. پائولینا با شنیدن صدای دکتر میراندا متوجه می شه که این همون شکنجه گرشه بنابراین اواسط شب اونو به یه صندلی می بنده تا ازش اعتراف بگیره.                                                                چون چشمهای زندانی ها بسته بوده بنابراین قیافه شکنجه گرها رو نمی دیدن.

یه جایی از کتاب ژراردو به پائولینا می گه: "خواهش می کنم پائولینا بیا منطقی باشیم و طوری رفتار نکنیم که انگار..."

پائولینا می گه: "تو منطقی باش. آن ها هیچ بلایی سر تو نیاورده اند".

به نظرم یکی از قسمت های دردناکه کتابه و آدم به پائولینا حق می ده که با گذشت سال ها از اون اتفاق نتونسته باشه فراموشش کنه چون اونی که شکنجه دیده اونه و کسی که اون شرایط رو تجربه نکرده نمی تونه اون طوری که باید، بفهمدش.

یه قسمت دیگه از نمایشنامه:

توافق، سازش، مذاکره. توی این مملکت همه چیز با توافق انجام می شود؛ مگر نه؟ مگر معنای این دوران گذار همین نیست؟ آن ها اجازه می دهند ما دموکراسی داشته باشیم ولی زمام اقتصاد و نیروهای مسلح در دستشان می ماند؛ نه؟ کمیته می تواند درباره  ی جنایت ها تحقیق کند ولی کسی بابتشان مجازات نمی شود؛ هان؟ آزادی هر چه می خواهی بگویی به این شرط که همه ی چیزهایی را که می خواهی، نگویی؛ درست است؟

دکتر میراندا یه جایی می گه:

"موسیقی شوبرت پخش می کردم چون راهی بود برای جلب اعتماد زندانی ها ولی در عین حال می دانستم که راهی است برای تسکین درد و رنجشان..."

شکنجه گری که آروم آروم شرایط رو برای خودش و شکنجه کردن قربانیانش آماده می کرده. ترسناکه.

اینم قطعه مرگ و دختر جوانِ شوبرت. خیلی گشتم تا پیدا و دانلودش کنم اما حجمش زیاد بود بنابراین از اینجا  بشنوید:(برید پایین صفحه قسمت recording و دکمه پخش رو بزنید)  

فیلم این اثر ساخته شده و تو ایران هم فیلمی ازش ساختن با بازی یکتا ناصر و امیر آقایی و داریوش فرهنگ. یادمه سال ها پیش دیدمش. اسم فیلمو الان سرچ کردم: روز برمی آید.

۹۷/۰۷/۲۲
مهناز

نظرات  (۴)

بازم یه کتاب معرفی کردی که من وسوسه شدم بگیرمش :) 
اون جمله‌ی موسیقی شوبرت چه عجیب بود...
پاسخ:
:)
به نظرم که کتاب خیلی خوبیه؛ بخونش.
خود دکتر هم آدم عجیبیه؛ نمی دونم کامل پستو خوندی یا نه برا همین هی می ترسم توضیح اضافه بدم! آدم دوست داره هر چیزی که به نظرش جالبه رو بگه!
۲۳ مهر ۹۷ ، ۰۶:۱۹ صبورا کرمی
منم فیلمشو دیدم. البته نه کامل... شوهرم اومد زد رفت😐
پاسخ:
ایرانیشو یا خارجیشو؟
:////////// خب چرا؟!
۲۳ مهر ۹۷ ، ۱۱:۳۸ صبورا کرمی
نمیدونم چرا. کلا دیگه شبا کا میاد میزنه برا خودش تلویزیون ببینت
پاسخ:
آهان :)
متوجه نشدم!
آهنگ شوبرت میذاشت که دردهاشون آروم بشه؟! مگه شکنجه گر نبود؟ میخواست آروم هم باشن!؟
پاسخ:
شکنجه گری بوده که آروم آروم می خواسته شکنجه اش رو شروع کنه. با مهربونی قدم جلو می ذاشت و وقتی بهش اعتماد می کردند زهرش رو می ریخت! برای همین این آهنگه رو می ذاشت تا بهش اعتماد کنند. اون وقت توجیحش این بود که علاوه بر جلب اعتماد راهی بوده برای تسکین درد و رنج که در واقع این جوری نبوده. یه شکنجه واقعی!
 
خطر اسپویل
اولش شکنجه گر نبوده به عنوان یه دکتر وارد شده تا جلوی شدت شکنجه هایی که ممکن بوده باعث مرگ زندانی بشه رو بگیره بعد رفته رفته این حسِ کمک در وجودش از بین می ره و هیجانِ این که یه آدمی دست و بال بسته در اختیارشه و می تونه هر کاری که دلش خواست باهاش بکنه وجودش رو تسخیر می کنه و می شه یه شکنجه گر!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">