زندگی را عزیز دار/ یاپ درهار/ ناصر زاهدی
کتاب برای رده سنی کودک و نوجوانه. داستان راجع به پسربچه ایه که به سنش اشاره ای نمی شه یا من خیلی سرسری خوندمش. ولی از توصیفات کتاب به نظر میاد یه پسربچه حدودا 11، 12 و یا 13 ساله باشه. این پسربچه طی حادثه ی ناگواری چشماش رو از دست می ده و دیگه هیچ وقت نمی تونه ببینه و کتاب حالات روحی و چگونگی روبرو شدن این پسرک با این اتفاق رو روایت می کنه. همینطور نوع برخورد والدین و اطرافیانش رو. "بِر" با افرادی تو همون بیمارستان آشنا می شه که کمک بزرگی بهش می کنن و سعی می کنند تا نگرشش رو تغییر بدن و از اون به بعد پسرک سعی می کنه آدم ها رو از روی حرف ها و صداشون بشناسه فارغ از اینکه در ظاهر ممکنه چطوری به نظر برسن و حتی آدم های نرمال و خوبی به نظر نیان...
اصلا نمی تونستم حس کنم که این واکنش های ساده پس از اون اتفاق، مال پسر نوجوونی باشه که چشماش رو از دست داده و دیگه هرگز نمی تونه دنیایی رو ببینه که توش زندگی می کنه! به نظرم همچین اتفاق بزرگی نمی تونه همچین واکنش های ساده ای رو در پی داشته باشه... از این لحاظ نتونستم خیلی ارتباط برقرار کنم حالا نمی دونم مشکل از توصیفات نویسنده بود یا مترجم! هر دو موثرند و مسلما اولی بیش تر!
یه جایی از کتاب می گه:
«در هر صدا نیز یک قطعه از روح هر کس وجود دارد».
پیام کتاب هم تو همون اسم کتاب و جمله های داخل کتاب گفته شده:
«زندگی را عزیز دار، حتی اگر زندگی گاه تو را ناامید می کند».