اگنس گرِی/ آن برونته/ رضا رضایی
درباره دختری به نام اگنس که پدرش یک کشیشه و مادرش علارغم مخالفت خانواده ثروتمندش با این کشیش ازدواج کرده و الان دو تا دختر داره. اگنس با توجه به اوضاعی که دارند، تصمیم می گیره معلم سرخونه بشه اما همه چیز به این سادگی ها که اون فکرش رو می کنه، نیست و علاوه بر مشکلاتی که تو این راه داره، آدم های زیادی هم نیستن که بتونه با اون ها معاشرت بکنه...
تقریبا همیشه از خوندن کلاسیک ها لذت بردم. اگنس گرِی هم نمی گم خیلی لذت بخش بود ولی کتاب بدی هم نبود. فقط انتظارم این بود که پایانش مکالمه هیجان انگیزی داشته باشه! ولی مثل روند خودِ داستان کمی تا قسمتی معمولی و ساده بود.
-----------------------------------------------------------------------------------------------
- آدم ها نمی دانند چه ضرری به بچه ها می زنند موقعی که به کارهای بدشان می خندند...
- شوق وصال لذتی دارد که خود وصال ندارد...
- آیا کار و فعالیت بهترین چاره دردهای طاقت فرسا نیست؟ کارسازترین پادزهر یاس و دلشکستگی؟ شاید مسکن تلخی باشد. شاید دشوار باشد گرفتار بودن در دغدغه های زندگی به هنگامی که رغبتی به لذایذ آن نداریم، اسیر زحمت بودن به هنگامی که دلمان آماده شکست است و روح رنجورمان هم فقط برای این آرام می گیرد که در سکوت بگرید. اما آیا کار و زحمت بهتر نیست از آن آرامش و استراحتی که آرزو می کنیم؟
[تنبلیه و ...] سه تا عکس از صفحاتِ پشتِ سر همند: