شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

برخلاف رمان های دیگه کلارک، این بار ما از همون لحظه ای که قتل اتفاق می افته، می دونیم که قاتل کیه؛ با این حال جذابیت داستان کم نمی شه.

دکتر هیگلی که متخصص زنان و زایمانه، زن بارداری رو از بین می بره تا نقشه هایی که برای آینده داره به خطر نیفته و آزمایش هاش مخفی بمونه... اما این اولین و آخرین قتل نیست!

ولی خدایی نصف آدمای کتاب گیج بودن. یه مشت گیج دور هم جمع شده بودن! از این بابت بسیار حرص خوردم و نصف موهای سرم بر باد رفت😤

آزمایش های دکتر هم یه چیز عجیب غریبی بود. احتمالا بهش فکر شده ولی اصلا نمی دونم چنین چیزی حتی یک درصد امکان ممکن شدنش وجود داره یا نه! 

پشت جلد کتاب نوشته که این کتاب برنده جایزه ادبی کتابهای پلیسی ۱۹۸۰ شده.

و اما یک چیزهایی در رمان های کلارک به شکل الگویی مشخص تکرار می شه؛ یک سری کلیشه:

ما هیچ وقت فقط با یک قتل رو به رو نیستیم. قاتل در گذشته قتل هایی انجام داده و حالا هم مرتکب قتلی می شه که یا جزو برنامه اش بوده و یا اتفاقی باعث ضرورت این قتل می شه!

شخصیت اصلی داستان همیشه یک زنه. این زن حتما یا مجرده و یا شوهرش رو به نحوی از دست داده و ما در طرف مقابلش حداقل با یک عاشق دلباخته مواجهیم که آخرش جون این زنی رو که همیشه در خطره و چیز مهمی رو می دونه نجات می ده و به خوبی و خوشی زندگیشون رو شروع می کنن :دی

و یه چیز دیگه اینکه وقتی دو تا مظنون به قتل وجود داشته باشه. هر دو در زمان های مشخص کارهای یکسانی انجام میدن که باعث می شه شکتون به هر دو قوی تر بشه مثلا یه مسافرت یکسان و .. اما  اونی که بیشتر بهش شک دارید قاتل نیست :دی

__________________________________________________________

+ این جمله ی فاوست یادت می آید؟ ما برای چیزی گریه می کنیم که شاید هرگز آن را از دست ندهیم.

+ من می دانم که شاهد مرگ یک نفر بودن یعنی چی. از یک طرف می خواهید که رنجش کمتر شود و از طرف دیگر نمی خواهید اجازه دهید که بمیرد ( و این جملات لعنتی...و این جملات لعنتی...)

۹۸/۰۷/۲۷
مهناز

نظرات  (۱)

فک کنم حس خوبیه وقتی از یه نویسنده چندتا کتاب میخونی و حالا میتونی سبکشو بهتر بفهمی. مهناز زیاد کتاب بخون که منم تشویق شم بخونم D: 

 

جمله‌هاش که خیلی خوب بودن. میدونی شاید گریه قبل از از دست دادن معنی بیشتری داشته باشه تا بعدش. وقتی از دستش دادی دیگه گریه چه فایده‌ای داره. ( هرچند به طور کلی گریه فایده ای نداره ) یاد اون جمله‌ی کتاب سنت شکن می افتم که میگفت گریه فقط راهیه برای بیرون ریختن احساساتمون

پاسخ:
اوهوم واقعا حس خوبی داره. اینجاست که آدم متوجه می شه وقتی ویژگی های آثار یه نویسنده تو ذهنت موندگار می شه که بخونیشون و کشفشون کنی نه اینکه فقط درباره ویژگی آثارش مطالعه کنی!  چشم :)) تو هم از همین الان شروع کن روزی یکی دو صفحه هم خوبه ؛)  الان می خوام همنام لاهیری رو بخونم ولی نمی دونم چرا حس خوبی بهش ندارم!

نمی دونم! گریه قبل از وقوع یک اتفاق انگار قصاص قبل از جنایته.
البته بی ربطه ولی اینو یادم میاره :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">