از همون اولش به روزای دردناک عادت کردم؛ سخت بود اما فکر می کنم حالم خوب می شه؛ باعث رشدم می شه...
می گه ازم نپرس من عشقو برای دنیای پنهانی خودم نگه داشتم و قطعا ارزش روزهایی که در انتظارشونم داره...
من همه این چیزایی که از سر گذروندم رو به زمان واگذار کردم ولی خیلی وقته که ایستاده جون دادم...
فکر می کردم تو هستی و دردامو مرهم میذاری اما متوجه شدم که راه این عشق طولانیه و همیشه باعث تر شدن چشمام بوده...نتونستم منظورم و برسونم و سرریز شد و فهمیدم که همه چی اشتباه بود!
حالا این ترجمه ناقص رو از من بپذیر فعلا در این حد بلدم 😁
یکمم بگو چی میگه D: