شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۲۵۹ مطلب با موضوع «معرفی فیلم» ثبت شده است

2فصل 25قسمت

ساکورای یک پسر بسیار دورنگراست و این پسر، سنپایِ یه دخترِ خیلی برونگراست که علاقه بسیاری به این داره که ساکورای رو از تنهایی دربیاره :) برای همین همیشه و همه جا همراهشه!

داستان ساده ای داره و با شوخی های ساده و سطحی و اغلب خط قرمزی پیش می زه با این حال تا اواسط فصل اول، خیلی بامزه است و بعد رفته رفته که سروکله کاراکترهای فرعی پیدا می شه، از نفس می افته و دوباره اواخر فصل دوم فقط کمی جون می گیره!

درسته براساس مانگا ساخته شده ولی می تونستن تو همون فصل اول تمومش کنن یا حداقل فصل دوم تا آخرِ داستان، پیش بره! نه که حالا منتظر فصل سوم هم بشینیم.

همین دو تا نکته؛ کش دادن و کاراکترهای فرعیِ نچسب، بهش ضربه زده.

دو تا کاراکتر اصلی برای من جذاب بودن؛ به خصوص که احساس می کنم یک حس نزدیکی با شخصیت  ساکورای دارم.

۰ نظر ۰۲ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۰۰
مهناز

هان ته جو در حال دنبال کردن یک قاتل سریالیه که با یک تصادف می ره به سال 1998 و جزئی از یک اکیپ تقریبا باحال می شه!

فضای 1998 رو حیلی خوب به نمایش گذاشته بودن و حس و حال اون سال رو منتقل می کرد مخصوصا در مقایسه با سریال "اتفاقی دیدمت". پرونده هاشون جذاب و متفاوت بود. تیم بازیگری خوبی داشت و با دو تا بازیگر کاربلد آشنام کرد. کمدی اش جالب بود و چند جا منو به قهقهه واداشت! اما رفته رفته از آب و تاب افتاد و کم شد. از اون طرف واقعا کاراکترهای رومخی هم داشت که تو بعضی سکانس ها روی اعصاب آدم رژه می رفتن مخصوصا اوایل سریال و بدترین نکته سریال، پایانش بود! با اینکه چیز متفاوتی رو رقم زد و اگر اون چند سکانس پایانی نبود سریال جالب غمناکی می شد اما به خاطر اتفاق پررنگ پایانی قابل توصیه به همه نیست و کسایی که حال روحی مناسبی ندارن یا افسرده هستن، بهتره که نبیننش! 

 من خیلی رو پایان حساسم به خاطر همین واقعا تو ذوقم زد و حس سرکار گذاشته شدن رو داشتم! برای همین شاید اگه زمان به عقب برمی گشت نمی دیدمش! قسمت دو حتی یادمه می خواستم دراپ کنم اما چون خیلی خندوندم ادامه دادم.

فلسفه پشت اسمش هم متوجه نشدم!

بعضی وقتا زندگی سخت می شه دیگه نمی دونی باید به کی چی بگی.

کشمکش های درونی از هر چیزی بدتره.

یه قانون واحد برای پولدار و فقیر یه جور دیگه است. چه کشور مزخرفی؛ اگه پولدار باشی بی گناهی اگه فقیر باشی گناهکار!

آدما فقط می تونن 5درصد از خاطره هاشون  رو به یاد بیارن؛ بقیه اش تو ناخوداگاه ثبت می شه. این یه مکانیسم دفاعیه که به آدما کمک می کنه خاطرات بدو به یاد نیارن. بعضی خاطرات بهتره که فراموش بشن تا هی یادآوری بشن!

+ گویا اقتباسیه.

+ چون از جانگ کیونگ هو توی "دوره فشرده عاشقانه" خوشم اومده بود یکی این سریالش رو بهم پیشنهاد داد!جانگ کیونگ هو تو دوره فشرده کراش تره و بازیگریش هم بهتر شده!

اگر به داستان های سفر در زمان علاقه دارید به نظرم "365؛ سال را تکرار کن" انتخاب خیلی بهتریه با همین چاشنی پلیسی معمایی، و بعدتر "اتفاقی دیدمت" و اگر  سفر در زمان تاریخی می خواید سریال "ایمان" خیلی زیباست.

۰ نظر ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۴۷
مهناز

12 قسمت

درباره مردی از نسل زن یخی که احساساتش خیلی جذاب به شکل برف و بوران و یخ نمود پیدا می کنه! و زنی که همیشه نزد اطرافیانش به خونسرد و بی احساس بودن شناخته شده!

شروع خیلی جذاب و دلنشینی داره که نوید یک انیمه خوب رو می ده اما قسمت به قسمت غرق در اتفاق های روزمره و چرخه تکرار می شه؛ معلوم نیست نویسنده از نوشتنش دنبال چه هدفی بوده! انگار ایده رو داشته و می دونسته قراره یک داستان رومنس رو پیش ببره اما توی چگونه پیش بردنش گیر کرده! داستان هیچ پیشرفت خاصی نمی کنه! به جای اینکه با یک عاشقانه لطیف دلمون رو گرم کنه کم کم ما رو هم گرفتار انجماد می کنه!
پشیمون نیستم از دیدنش؛ حداقل به خاطر ایده اش و کاراکتر فویوتسکی اما چیز دندون گیری هم نبود.
+ یک مثال بزنم از مرد یخی‌مون؛ مثلا استرس و اضظراب می گرفت یخ می زد و نمی تونست حرکتی بکنه! تصویر سازی جذابی بود. [ولی با کاواااااایی کاوایی گفتنش کشت مارو! ]
+ با کاراکتر فویوتسکی سان از خیلی جهات احساس نزدیکی می کردم. طراحی ظاهری زیبا و چشمگیری هم داشت.
۰ نظر ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۴۷
مهناز

11 قسمت.

اینو لابلای سریال اتفاقی دیدمت، یه قسمت یه قسمت می دیدم :ذی

درباره رابطه چند تا اوتاکو* و گیمر با همه!

[* اوتاکو به کسایی می گن که علاقه خیلی شدیدی به انیمه و مانگا دارن و مشتاقانه دنبالشون می کنن.]

خیلی ساده و کمی تا قسمتی بانمکه و فکر می کنم که اوتاکوها دوستش داشته باشن ولی خب من نمی دونم چرا دانلودش کرده بودم! چون انیمه هامو خیلی وقت پیش دانلود کردم و الان فزصت شده ببینمشون! بد نبودا ولی چیز خاصی هم نبود. یعنی اگه به الان بود، دانلودش نمی کردم! حتی از خلاصه اش هم مشخص بود که مال من نیست :)

+ الان متوجه شدم که 3 قسمت ویژه هم داشته که خب نمی بینمش! اگه کسی دید و اتفاق خاصی افتاد به منم بگه :دی

۱ نظر ۲۴ تیر ۰۲ ، ۱۹:۱۴
مهناز

هه جون یه خبرنگاره که  یه روز با ماشینی مواجه  می شه که می تونه باهاش به گذشته و آینده بره و می تونه جلوی یک سری قتل های سریالی رو بگیره [قتل هایی با این پیام که زنایی که کتاب می خونن، خطرناکن] و یون یونگ هم که یه ویراستاره خیلی اتفاقی باهاش همراه می شه و میره به گذشته والدینش، جایی که هنوز ازدواج نکردن!!

قسمت معمایی سریال خیلی خوب و پرکشش بود و تقریبا تا زمانی که خودش قاتل رو معرفی بکنه اون تعلیق و درگیری ذهنی رو داشت! و اون ارتباط با والدین توی گذشته هم خیلی جذاب بود. پایانش هم خوب بود و جز یک سری سوالات تقریبا جزئی که بی پاسخ موندن، قابل قبول بود. در کل من دوستش داشتم.

بازی ها هم خوب بود انقدر که چند تا از بازیگرای فرعی رفتن تو لیست محبوبام. پسره نقش بک هی سوب خیلی کراش بود :) آینده اش رو درخشان می بینم. دختر کافه چی رو هم خیلی دوست داشتم. بازیگر زن نقش اصلی رو هم اولین بار بود می دیدم و رفت تو لیست محبوبام. ذوونگ ووکم مگه می شه خوب نباشه. هر چند بازیش توی پادشاه خوک ها که کاراکتر خاص تری داشت، خیلی قوی تر بود.

اگه شرایط تغییر نکرد پس ما باید تغییرشون بدیم.

هیچ وقت خیلی دیر نیست چون الان گذشته آینده‌ته.

+ اگه خواستین ببینیدش کنار دستتون حتما پاستیل باشه که آب دهنتون راه نیفته :دی خیلی پاستیل‌خور بودن لعنتیا :)))

+ خیلی قشگ بود که کتاب قشنگم جین ایر رو هم تو خودش داشت.

+ ولی تیتراژ ابتدایی افتضاحی داشت.

+ اگه یه سریال شبیه این با دوز هیجانی بالاتر می خواین 365روز؛ سال را تکرار کن گزینه خیلی خوبیه. اونم دقیقا سفر به گذشته است اما به شکل گروهی و بخش معمایی اش هم دقیقا مثل همین راجع به یک سری قتله.

+ الان هیچ کدوم از در حال پخش های کره ای جالب و قوی نیستن به غیر از  "از گور برخاسته" که با اینکه یکی از بازیگرای محبوبم توشه، اما نوعِ ترسناکش باب میلم نیست و سریالِ دیگه دونگ ووک :)) که منتظرم تموم بشه ببینم خوبه یا نه.

فعلا منتظر سریال جدید جو این سانگم که ماه بعد میاد ^_^

۵ نظر ۲۲ تیر ۰۲ ، ۱۹:۱۴
مهناز

داستان درباره معلمیه که هر وقت ذوق و شوقش کور می شه و می خواد ناپدید بشه، به یه سفر یک روزه میره :)

یک مینی سریال کوتاه هشت قسمته است که هر قسمتش حدودا 20 دقیقه است. سریال آرومیه اما قسمت هاش در نوسانند، بعضی قسمت ها خیلی خوبند و کیف می کنین باهاش و بعضی هاش معمولی، تبلیغی، مستندوار یا کلیشه ایه و جذابیت اون چند قسمت رو نداره.

اما در کل من دوستش داشتم و خوشحالم که دیدمش. 

اگه نمی دونین می خواین ببینیدش یا نه بهش یه قسمت فرصت بدین. من فقط تیزرش رو دیدم و خوشم اومد.

اگه بخوام یه پیشنهاد جذاب بکنم بهتون می گم که حتی اگه نمی خواین ببینیدش، فسمت سوم رو ببینید بعد اگه دوستش داشتید، قسمت چهارم رو هم ببینید و در نهایت با قسمت پنجم ازش خداحافظی کنین :) [با اینکه فکر نمی کنم اکثرا دلتون بیاد اینجوری ببینیدش]

+ داستان هاش چندان به هم پیوسته نیست و در نتیجه بدون پیش زمینه می تونید این قسمت هایی که گفتم رو ببینید. 

و اگه دیدین بیاین اینجا بهم بگین منم در جریان باشم :))

۲ نظر ۰۶ تیر ۰۲ ، ۲۰:۳۶
مهناز

14 قسمت + 2 تا سینمایی

وایولت اورگاردن درباره دختریه که از بچگی به عنوان یک ابزار جنگی مورد استفاده قرار گرفته. تا اینکه سرگرد گیلبرت که وایولت تحت امرشه توی آخرین ماموریتشون بهش می گه دوستش داره.

وایولت درک چندانی از احساسات انسانی نداره بنابراین پس از جنگ در جستجوی معنای این کلمه روزگار می گذرونه و توی یک اداره پست مشغول به کار نامه‌نویسی می شه.

ایده پر احساس، جذاب و مخاطب پسندی داره. بنابراین می تونه حتی انیمه‌نبین ها رو هم به خودش جذب بکنه. 

و موسیقی های متنش انقدرررر زیباست که نمی تونم در توصیفش چی بگم. یکیشون کاملا منو غرق  خودش می کرد.

و با همه این چیزهایی که پایین خواهم گفت، وایولت با تمام داستان های غم انگیزش و پایان پراحساس و زیباش، ارزش تماشا کردن رو داره و یکی از تجربه های جذاب انیمه ایه. به شخصه از بین داستان ها، داستان قسمت آخر سریال رو  بیشتر دوست داشتم.

 

حالا شاید بگید انیمه است و خیلی نباید وارد جزئیات شد -که قبولش ندارم :دی- اما یک چیزهایی واقعا اذیتم می کرد و اصلی ترینش این بود که نویسنده خیلی راه رو برای وایولت هموار می کرد و مهم نبود با منطق ما بخونه یا نه!

مثلا دلیلی نداشت برای یکی از بزرگترین نامه نویسی ها _بین پرنس و پرنسس- انتخاب بشه در حالی که اون زمان هنوز به درک درستی نرسیده بود و حتی برای نوشتن کلمات عاشقانه فرد باتجربه تری رو هم داشتن.

درباره نامه اون سرباز خیلی قهرمانانه سررسید و از قضا همون سربازِ مدنظر بود. درباره حادثه قطار هم یک همچین چیزی بود.

از طرف دیگه نمی شه گفت شخصیت پردازی های خوبی هم داره چون به کراکترهای فرعی که همیشه تو داستان هستن- به غیر از تقریبا آیریس- ، نمی پردازه در حالی که حداقل دوتاشون شایستگی بیش تر پرداخته شدن رو دارن، اما داستان های فرعی رو با آب و تاب و جزئیات نقل می کنه!

ما حتی خیلی از گذشته و کودکی مبهم وایولوت تا پایان داستان هم آگاه نمی شیم و اینکه تا چندین قسمت بین حدس ربات یا انسان بودنش سرگردان هستیم هم به شخصه برای من جالب نبود اگر چه شاید به درک احساسات اطرافیانش توسط ببیننده کمک بکنه.

و در مورد باندپیچی دستاش که مثلا باعث بشه بیننده یکهویی متوجهش بشه! اصلا توجیهی نداشت جز غافلگیری :/
و حتی نامه اشتباهی وایولت که به جای عاشقانه بودن خیلی رک و سرراسته هم می تونست فرستاده نشه اما بالاخره منطق نویسنده غلبه می کنه ://

اما در مورد سینمایی؛ معمولا سینمایی انیمه های سریالی زمانی ساحته می شن که یا ادامه دهنده انیمه قبلی باشن و داستانش رو کامل کنند یا به کاراکترهای فرعی جذاب سریال بپردازند  و یا کندوکاوی تو گذشته شخصیت اصلی باشن اما سینمایی اول، یک سینمایی باری به هر جهته که هیچ کدوم از این ویژگی ها رو نداره و گویا فقط به خاطر موفقیت سریال، ساخته شده! در واقع تکرار مکرراته و حتی کاری که وایولت داره به خاطر جذاب کردن داستان تغییر داده می شه تا بشه داستان این سینمایی رو تعریف کرد.

+ می خوام فعلا سریال کره ای ببینم. دلم لک زده. شروعش هم کردم.

و شاید انیمه ها رو موازی پیش ببرم و البته کمی کندتر.

۶ نظر ۰۴ تیر ۰۲ ، ۱۹:۰۳
مهناز

یک مدرسه با دانش آموزاش به بُعد دیگری منتقل شده و تمام اطراف مدرسه رو سیاهی مطلقی در برگرفته؛ انگار که این مکان از جهان جدا شده! تعداد زیادی از دانش آموزان این مدرسه قدرت های ماورایی عجیبی به دست آوردن!

به شدت ایده جذابی داره اما گاهی واقعا حاشیه میره! یا شاید من چنین چیزی به نظرم اومد( مثل اختصاص یک قسمت به بیسبال و میمون ها!) و گاهی هم سردرگمه و انگار خودش هم نمی دونه که می خواد چی بگه!

بعضی از کاراکترها رو به باد فراموشی می سپاره و راجع به بعضی زیادی مبهمه. یه کاراکتر هندی باهوش هم داره.

اما با وجود کم تر شدن جذابیتش نسبت به قسمت های اول باز هم می تونه مخاطب رو با خودش همراه کنه. شاید به خاطر دلایلی که چند سطر قبل گفتم و گرافیک ساده ای که داره، زیاد بهش توجه نشده در صورتی که انیمه خاصیه و می شه چند بار دیگه هم تماشاش کرد.

چیز جالب دیگه در موردش اینه که تیتراژ ابتدایی نداره و از همون ثانیه اول پرتاب می شیم وسط داستان :) و آهنگ تیتراژ پایانیش هم خیلی خوش حس و حاله ( و خواننده اش توی قسمت آخر دیگه حلقشو پاره می کنه :) )

در کل تا بدین جا عجیب و غریب ترین انیمه ایه که دیدم و اگه از پیچ در پیچ شدن ذهنتون استقبال می کنین، می تونین شروعش کنین :دی

احتمالا بعدها دوباره می بینمش.

 بهم بگو یه آفتابگردونی یا یه قاصدک؟

 

اگه جایی درخشان‌تر از جایی که الان توشی وجود داشته باشه، می‌خوای بری و ببینیش یا یه جا می‌شینی و فقط بهش زل می‌زنی؟

+ درسته قرار بود Grand blue رو ببینم و تا قسمت 4،5 هم پیش رفتم اما دیگه حوصله ام رو سر برد و دراپش کردم و ادامه ندادم. انتظار کمدی باحالی ازش داشتم اما کمدیش سطحی و مبتذل بود! مشکلی با این نوع طنز و کمدی ندارم اما وقتی از یک موقعیت طنزِ این‌شکلی، هزار بار استفاده بشه و مدام هم تکرار بشه بی مزگیش بیش از پیش نمایان می شه. حالت های صوزت کاراکترها هم توی همچین مواقعی خیلی نچسب و بی مزه بود!

+ انیمه بعدی: (قبلی ذراپ شذ:دی) میرم سراغ Violet Evergarden. با ابنکه موقع دانلود براش ذوق داشتم، اما حس می کنم خوشم نیاد ازش! نمی دونم چرا!

۳ نظر ۲۱ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۷
مهناز

12قسمت

یاتورا یاگوچی پسری دبیرستانی و از خانواده متوسطیه. اون درمیانه انتخاب رشته قرار داره و طبق تفکر خانواده اش که خودش هم تا حدی پذیرفته باید چیزی رو انتخاب کنه که امنیت شغلیش رو تامین بکنه اما ناگهان متوجه می شه نقاشی چیزیه که مجذوبش می کنه و بهش احساس زنده بودن می ده.  

در توصیفش می تونم بگم ساده، صمیمی و دلچسبه مخصوصا برای اونایی که نقاشی می کنن یا به نقاشی کشیدن علاقه دارن؛ نکاتی هست که می تونن ازش یاد بگیرن یا خود انیمه می تونه جرقه ای برای شروعشون باشه.
و اما نقد: می تونست هر اسم دیگه ای داشته باشه. چون فقط همون قسمت اول به دوره آبی و پیکاسو اشاره می شه و اولین نقاشی یاتورا یه نقاشی با تم آبیه.
یکی از کاراکترها [که اسمش یادم رفته :دی] و در گیری اش با جنسیتش به نظرم خیلی حاشیه ای بود و می تونست نباشه. دلیل این همه پرداختن بهش رو متوجه نشدم! همه کارکترها کم و بیش روی یاتورا و شکل دادن به مهارت و نوع بیانش با نقاشی تاثیر گذاشتن اما بیشتر از اون چه که باید به این کاراکتر پرداخته شد و شروعش هم ناگهانی بود! شاید چون نتفلیکس بالاخره باید اثرش رو بذاره!!
انجام دادن کاری که دوست داری مهم ترین چیز توی زندگیه.
حتی اگرم بدونی هدفت چیه باید بفهمی چطوری بهش برسی.
سرگرمی ای رو پیدا کن که دوست داری.
اگه یکی بهم بگه با استعداد، مثل این می مونه که انگار هیچ تلاشی از خودم نکردم.
هنر زبان بدون کلماته.
طبیعیه از یه چیز خوشت بیاد از یه چیز نیاد، غذاهای گرون همیشه بهترین مزه رو ندارن. بعضی وقت ها بعد از اینکه می فهمیم از کجا اومده شروع می کنیم به خودمون تلقین کنیم که چقدر خوشمزه است. حتی اگه به ذایقه ات هم نخوره وقتی همه جا توی سایتای نقد و بررسی حرفش می شه خود به خود جذبش می شی. حتی اگه آشغال به تمام معنا باشه، اگه یکی که برات مهمه درستش کنه، دوستش داری مگه نه؟
انیمه بعدی هم آبیه: Grand blue
۳ نظر ۱۳ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۱
مهناز

2فصل و 24قسمت

داستان روایتگر دنیاییه که در اون حیوانات گیاهخوار و گوشتخوار سعی می کنن که به شکل مسالمت آمیزی کنار هم زندگی کنند و ماجرا به طور خاص توی مدرسه چریتون می گذره. توی این دنیا، هر از گاهی بعضی ها کنترل خودشون رو از دست می دن و شکار اتفاق میفته. داستان به همین شکل و با این دیالوگ شروع می شه: چطوری می تونی منو که همکلاسی و دوستت بودم، بخوری؟!

ایده داستان بی نظیره، شخصیت اصلی داستان گرگی خاکستری به نام لگوشیه که در نهایت جذابیت طراحی شده. طراحی تمامی کاراکترها که حیواناتی از گونه های مختلفن، منحصر به فرده، شخصیت پردازی ها معرکه است، دیالوگ ها فکرشده اند، روند داستانی پرکششه، گرافیک و جلوه های بصریش خیره کننده است، صداگذاری هاش عمیق و دوست داشتنیه، موسیقی هاش خوبن، به جزئیات اهمیت داده شده و شاهد خرده روایت های جذابی هستیم که با اینکه شاید حاشیه داستان تلقی بشه و فکر بشه که در خدمت داستان نیست اما به شکل غیرمستقیمی روی جذابیت داستان و درک کاراکترها تاثیر گذاشته، طنز داستان درخشانه و خب نمی دونم در تعریفش دیگه چی بگم! انقدر برام جذاب بود که از دیدنش کیف کردم و کاراکتر لگوشی برام فراموش نشدنی شد و صذاش بوسیدنی و حتی  رفتم ببینم که استودیو سازنده اش و نویسنده و کارگردانش کیه ان! و باید بدونید که خیلی به ندرت ممکنه همچین کنجکاوی ای در من ایجاد بشه.

حالا این همه تعریف کردم یه کم هم از کمبودهاش بگم: شاید کمی اسپویل: پایانش در برابر روایت زیبای داستان خیلی کم جون بود. توی فصل دوم کاراکتر هارو حتی با اینکه توی نبودش هم اغلب حضورش حس می شد اما کم رنگ تر شد و خب انتظارش رو نداشتم! از ایده حشرات که تو قسمت های پایانی مطرح شد، به درستی استفاده نشد! توی قسمت آخر یکی از منطق های کوچیک داستانیِ خود انیمه (درباره فک) نقض شد. قول بغلانه:) لگوشی فراموش شد در حالی که می تونست به پایان، کمی گرما ببخشه و حالا اینکه لوئیس سنپای یه تعارفی کرد، تو چرا؟؛ این اتفاق، قسمت آخر رو برای من بی روح [هر چقدر گشتم کلمه مناسبی پیدا نکردم] کرد! می دونی چون اون اتفاق پررنگه ای که منتظرش بودیم نیفتاد، این اتفاقی که ازش حرف می زنم حس بیهودگی داد. آره این کلمه انگار کلمه مناسبتریه. و نکته آخر درباره گذشته لگوشی که با اشاره ازش رد شد!

اما اما اما از جمله انیمه های آندرریتده و واقعا اونجوری که باید و اونجوری که لیاقتش رو داره، خیلی بهش توجه نشده و واقعا نمی فهمم چرا!

با رعایت رده بندی سنی  (:+18حتما بهش توجه کنید)، قطعا جزو انیمه های پیشنهادیه!

تا به اینجا بهترین انیمه سریالی ایه که دیدم.

غذا لذت زندگیه.

زندگی و مرگ هر جفتشون بی رحمن.

+ انقدر کاراکترهای جذابی داره که می شه برا هر کدومش جداگانه یه انیمه سینمایی ساخت.

+ فصل سوم هم داره که گویا قراره سال بعد پخش بشه و باید به انتظار این هم بشینم و آه من از انتظار کشیدن بیزارم.

+ کم کم داره بعضی چیزای دیگه یادم میاد که اضافه کنم مثلا استودیو orange رو به خاطر بسپارید. آینده داره.

+ چند وقت پیش وقتی به یه مستندی که درباره حیوانات بود چشمم خورد یه خس ذیگه ای داشتم.

+ انیمه بعدی تنها انیمه هنری لیستمه که درباره نقاشیه و اسمش منو یاد پیکاسو و دوره آبی  اش میندازه و شما که تو کانال نیستید نمی دونید که من چقدر از پیکاسو خوشم میاد: blue period

۲ نظر ۰۹ خرداد ۰۲ ، ۱۸:۲۱
مهناز

11قسمت ( که درواقع 12قسمته چون نمی دونم قسمت پنج و نیم دیگه چه صیغه ایه! حتی اگه اون قسمت یه قسمت ویژه و یک جور ادای دین یا ادای احترام باشه :دی)

شنگ ژائو شی و لوگانگ دو دوست نزدیکند و یک استودیوی عکاسی دارن که صاحبش دوست دیگه شونه. اما همه چیز به این سادگی ها که در ظاهر به نظر می رسه نیست. اون ها قدرت رفتن به گذشته رو از طریق عکس دارند. به این صورت که یکی از اون ها می تونه بره به گذشته و توی قالب فردِ عکاس قرار بگیره و دیگری ناظره و می تونه بدون بودن تو گذشته خیلی از چیزها رو بواسطه قدرت چشمهاش ببینه! و دوست احساسیش رو کنترل بکنه که خطایی ازش سر نزنه. اما یک سری محدودیت هایی هم دارن؛ اون ها فقط 12 ساعت توی هر گذشته ای می تونن باشن و نباید تغییرات اساسی توی گذشته بدن چون می تونه علاوه بر آینده صاحبان عکس ها، آینده خودشون رو هم تحت الشعاع قرار بده. به خاطر همین قدرت، مشتری های ویژه ای دارن.

داستان و روند خیلی خیلی جذابی داره. اپیزودیکه و یک خط داستانی اصلی هم داره که تا آخر دنبال می شه. آهنگ اپنینگ و اندینگ خیلی جذابی هم داره و موسیقی های متنش هم قشنگ و به موقعه. اوج و فرودها و لحظات احساسی زیبایی داره و تو قسمت آخر توی نقطه اوجش که بسیار کنجکاوی برانگیز و هیجان انگیز و یک شروع جدیده، تموم می شه چون که فصل دوم هم داره که گویا قراره امسال پخش بشه و من که منتظرشم؛ امیدوارم که فصل دوم هم به خوبی همین فصل باشه و خوب تموم بشه.

می تونم بگم تنها نقطه ضعف داستان، بازگو نکردن علت به جود اومدن این اتفاقه. که چی باعث شده این دو نفر این قدرت رو به دست بیارن و چطوری متوجهش شدن. توی بعضی از این داستان ها مثل erased چنین نیازی چندان احساس نمی شه که علت رو بدونیم چون به شکل جادویی رخ می ده یا توی parippi koumei یک جوری تناسخه که با مرگ اتفاق میفته هر چند عجیب و غریبه اما توی این داستان واقعا نیازه که توضیح داده بشه و امیدوارم فصل دوم توضیحی برای این اتفاق هم باشه.

هرکسی دلیلی برای تلاش کردن توی زندگی داره؛ حتی اگه  زمانی توی تاریکی  هستیم، آخرسر با آدمایی روبرو می شیم که نورشون رو رومون می تابونن.

 

فصل دوم نمی دونم قراره چه جوری باشه وگرنه که این فصل واقعا پیشنهادیه.            ولی زیرنویسش اذیتم کرد واقعا. بنابراین اگه خواستید ببینیدش، دنبال یه زیرنویس حوب باشید چون من یه تیکه از یکی از قسمتاشو آنلاین با زیرنویس چسبیده دیدم و اون خوب بود.

+ اولین انیمه چینینه که دیدم :) 

انیمه بعدی که می خوام ببینم و متفاوت ترین انیمه توی لیستمه: Beastars

۳ نظر ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۵۸
مهناز

شاید اسم لیوبی و سائوسائو رو بعضی هاتون توی بچگی شنیده باشین. یه کارتونی بود که جنگهای این شخصیت های چینی رو نشون می داد. گونمینگ هم دست راست لیوبیه و آرزوی صلح و زندگی توی صلح رو داره. اون می میره و وقتی چشم هاش رو باز می کنه خودش رو توی دنیای جدیدی می بینه! دنیای معاصر اونم توی جشن هالوین! حلاصه اون تو این دنیا با دختری  آشنا می شه که رویاش موسیقی و آواز خوندنه و از اونجایی که همیشه در حال خدمت به کسی بوده سعی می کنه بهش توی رسیدن به این رویا کمک کنه.

ایده شاید تکراریه اما به قول صائب که می شه به موضوعات تکراری تعمیمش داد، "یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت!" به شکلی که هر بار برات تازگی داشته باشه اما توی این انیمه نتونستن از پتانسیلی که این ایده تکراری داره استفاده کنند و فقط به شخصیتی نیاز داشتن که شاید بتونه مخاطب بیشتری جذب کنه و با اینکه می تونست اما عملا کاراکتر چندان جذابی ار آب در نیومده!

در وافع خیلی به جزئیاتی که می تونست باشه، اهمیت داده نشده! کسی که از گذشته اومده هر چقدر هم که باهوش باشه نمی تونه این چنین با یک دنیای جدید اخت بشه. توی موسیقی و خیلی چیزهای دیگه رفتار حرفه ای داشته باشه! از کار با رایانه بگیر تا... حتی یه تعجب کوچیک هم به خاطر لباس کاراکترها نمی کنه! صرفا توی چند دقیقه راجع به یک سری وسایل کنجکاوه! بعد در وافع این یک شخصیت تاریخی چینیه ولی اکثرا همه توی این انیمه ژاپنی می شناسنش! صاحب کافه ای که استخدامش می کنه عاشق اون دوره تاریخیه و یک چنین اتفاقاتی واقعا تو ذوق آدم می زنه حتی اگه این فقط یک انیمه فانتزی انگیزشی باشه!

استفاده از نقشه ها و حیله های جنگی به شکل مدرنش توی دنیای معاصری که توشه خیلی جذابه اما یک وفت هایی به نظر میاد که گونمینگ همچنان اینجا رو با میدون جنگِ گذشته، اشتباه گرفته! محصوصا توی آخرین قسمت ها که از حقه کثیفی استفاده می کنه [و همونجا تیر خلاص رو بهم زد :دی] و اصلا اتفاقات بعدش هم نمی تونه توجیهش بکنه! در واقع کاری می کنه که هدفش وسیله رو توجیه می کنه.

ملاقات اتفاقی ایکو با ناناممین م تو ذوق می زد! و در مورد شخصیت های فرعی هم گاهی خیلی بهشون می پردازه مثل کابه رپر که خیلی هم تو پیشبرد داستان کمک خاصی نمی کنه!

تازه فکر کن می گفتن این انیمه زیر سایه انیمه فمیلی اسپای گم شد! آخه واقعا قابل مقایسه نیستن؛ اون کجا و این کجا!

ولی موسیقی هاش خیلی جذاب بودن. هم موسیقی تیتراژ ابتدایی که این مدت تو مغزم هم هی تکرار شد و مخمو خورد :دی و هم حتی رپ های انیمه که خیلی باحال بودن.

خلاصه که اونقدرها هم که فکرشو می کردم باحال نبود. اما بد هم نبود. انیمه متوسطیه که برای یک بار دیدن بد نیست.

پیامش هم این بود که اعتماد به نفس و پشتکارِ قدم گذاشتن تو مسیری رو که بهش علاقه داری داشته باش.

+ اگه فصل دوم داشته باشه احتمالا نمی بینمش.

انیمه بعدی که می خوام ببینم یه انیمه چینیه: link click

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۵۲
مهناز

12 قسمت

ساتورو پسر جوونیه که به خاطر کارهایی که توی گذشته انجام نداده، حسرت می خوره. گذشته ای که با تعدادی قتل سریالی گره خورده.

اتفاقی که مدت هاست برای ساتورو اتفاق می افته و اون اسمش رو گذاشته تکرار، باعث می شه که ساتورو به چند دقیقه قبل از اتفاقی ناگوار برگرده و بتونه جلوش رو بگیره تا این که شاهد اتفاق تلخی می شه و این بار به جای چند دقیقه قبل، به دوران کودکی اش برمی گرده.

انیمه با گفتگوهای درونی جذاب ساتورو شروع می شه:

می ترسم این زیاد فکر کردنا داغونم کنه... 

خیلی دوستش داشتم. انیمه ایه که درگیر حاشیه نمی شه و تمرکزش رو از سیر اصلی داستانش منحرف نمی کنه. بسیار پرکششه و ذهنت رو درگیر می کنه و پیامش رو هم به زور نمی خواد بهت قالب کنه. شخصیت پردازیش به غیر از شخصیت منفی که می تونست بیشتر بهش بپردازه، خوبه و با این که من بعد از گذشت یک سوم داستان حدس درستی زدم و تا آخر هم روش موندم :دی، اما با این حال داستان برام افت نکرد. اون تغییر چند دقیقه ای راوی توی قسمت های پایانی رو دوست داشتم و پایان جذابی هم داشت.

در کل یکی از بهترین انیمه هاییه که دیدم و دیدنش رو به همتون مخصوصا جنایی و فانتزی پسندا پیشنهاد می کنم.

"کسی رو باور داشتن" خیلی عبارت عجیبیه نه؟ آخه اگه واقعا یکی رو باور داشته باشی نیازی نیست بهش بگی من باورت دارم؛ مثل اینه که بگی من باور دارم هوا وجود داره..... اصطلاح باور داشتن در واقع شکل دیگه ای از امید داشتن به باور کردن چیزیه.

اگه اولین قدم رو برنداری، هیچ راهی برات باز نمی شه.

+ شاید کمی اسپویل: جالبه که بعد از دیدن انیمه هایی که کاراکترهای کودک داشتن، توی این انیمه با قاتلی طرفیم که بچه ها رو می کشه!

+ انیمه بعدی که می بینم: Paripi Koumei؛ باحال به نظر می رسه.

۱۳ نظر ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۴۵
مهناز

چیزی که در مورد انیمه ها اذیتم می کنه اینه که در اکثر اوقات اون کشش لازم رو برای من ندارن و خیلی زود حوصله ام سر میره! اما این انیمه جزو انیمه هائیه که هم شروع جذابی داره و هم کشش بسیار بالایی و مخاطبش [من :دی] رو می شناسه برای همین خسته کننده نمی شه. به غیر از یک قسمت که احساس کردم مثل باقی انیمه ها و به سبک اون ها، خیلی کند گذشت، تمام قسمت ها بسیار پرکشش و جذاب بود و با این که 25 قسمت ازش پخش شده اما واقعا از لحاظ روند داستانی پتانسیل خوبی برای ادامه داره هر چند ترجیح می دادم تو همین 25 قسمت تموم بشه [اگه می دونستم ادامه داره، شاید الان نمی دیدمش].

 شخصیت ها خیلی جالبند اما احساس می کنم کم بهشون پرداخته و از این لحاظ دوست دارم خیلی بیشتر بشه. یعنی با اینکه کنار هم زندگی می کنند اما اون تعاملی رو که باید، بهمون نشون نمیده! کاش تو فصل بعدی یکی از تکیه های داستانی روی رابطه عاطفی شون استوار باشه.

کمدی‌اش رو هم بسیار پسندیدم و تقریبا تمام بار کمدی سریال روی دوش آنیا فورجره که بامزه ترین کاراکتر انیمه ایه بین تمام انیمه هایی که دیدم. تغییرات صورتش در تمام موقعیت ها بسیار باب میلم بود :) کلا هشتاد درصد جذابیت سریال به خاطر وجود این کاراکتره.

حالا داستان سریال درباره چیه؟ داستان درباره یک جاسوس، یک قاتل و یک ذهن‌خوانه! که به دلایلی با همدیگه یک خانواده رو تشکیل می دن.

پ.ن: ولی جدی تر که بخوای نگاه بکنی می بینی با انیمه ای طرفی که پیام خاصی نداره و فقط داستان ساده ی سرگرم کننده ای با کاراکترهای جذاب داره.

انیمه ای که بعد از این قراره ببینم: سه تا انیمه دارم که به زمان ارتباط دارند و قراره پشت سر هم ببینمشون؛ اولی: Erased.

۱ نظر ۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۴۳
مهناز

باراکامون درباره پسریه که کارش خطاطی و خوشنویسیه و توی کارش بسیار از خودراضی و مغروره؛ جوری که تحمل انتقاد رو نداره. به خاطر همین اخلاقش، خطایی ازش سر می زنه که به توصیه پدرش میره به جزیره ای تا به کار بدش فکر بکنه :دی

هاندا سیشل که آدم منزوی و غیراجتماعیه فکر می کنه جزیره سکوتی داره که برای ارتقای کارش بهش نیاز داره غافل از اینکه این جزیره مردمی داره که به سرعت باهات پسرخاله می شن :دی

انیمه 12 قسمت 20 دقیقه ایه (یقینا جدای از تیتراژ) و شروع بسیار گیرایی داره و در صحنه های کمدی خیلی درخشان ظاهر می شه. خیلی دوست داشتم کمدی اش بیشتر از اینی که بود، باشه. اون تکه های بعد از تیتراژ هم خیلی خوب بود. در کل انیمه خوبیه.

نقش بچه داستان هم تقریبا به اندازه تک تک نقش های فرعی هست و شاید فقط یک درصد پررنگ باشه. من یه جا خونده بودم که با این بچه اخت می شه و بهش خوشنویسی یاد می ده که گول این داستانا رو نخورید :)))) نقشش به اندازه ایه که باید باشه و نه بیشتر.

اگه از انیمه های slice of life لذت می برید به لیستتون اضافه اش بکنید. 

نقش جوونا اینه که دشت جدیدی رو بدون ترس از شکست زیر پا بذارن.

می خوام گل خودم رو پیدا کنم و تا وقتی شکوفه می زنه، بزرگش کنم. یه گل که بی شباهت به تمام گل های دنیا باشه.

فعلا تو تاریکی مطلقم ولی بالاخره یه روز روشنایی رو پیدا می کنم

انتظارِ خالی، دردی رو دوا نمی کنه.

انیمه بعدی که می ببینم: spy x fsmily.

کاملا جدیده و موضوعش هم که مورد علاقمه و از طرفی کنجکاوم که ببینم چرا اینقدر معروف شده :)

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۵۱
مهناز

سال رو با انیمه شروع کردم. اولین انیمه Kakushigoto بود که تو همون دو سه قسمت اول دراپ شد :دی مقدار بسیاری زیادی کسل کننده بود. داستان راجع به پدری بود که مانگاکا بود و مانگاهای ناجور می کشید و نمی خواست دختربچه اش متوجه این اتفاق بشه.

بعدش فکر کردم شاید دیگه نمی تونم با انیمه ارتباط برقرار کنم. رفتم سراغ بعدی که اینم مثل قبلی یکی از شخصیت های اصلیش یه بچه بود [می دونید که من عاشق فیلم و سریال هاییم که یکی از شخصیت های اصلیشون یه بچه یا یه پیرمرد باشه] بچه ای که دختر یه پیرمردی بود که تازه فوت شده بود و بالاخره خواهرزاده این بچه تصمیم گرفت بزرگش کنه. بله بچه، خاله دایکیچی بود :))

یازده قسمته و انیمه لطیفیه اما احساس کردم از قسمت هشت اون حالت جذاب و دوست داشتنیش رو از دست داد، نمی دونم چرا! کاش یک مقدار هم ارتباط بین پیرمرد و دختر جوون رو می شکافت که چرا چنین اتفاقی افتاده؛ فقط یه اشاره ای کرد و رد شد!

دایکیچی یه جایی از داستان می گه نمی دونم من دارم این بچه رو بزرگ می کنم یا این بچه داره منو بزرگ می کنه.

ارتباط با بچه ها دقیقا همینه.

در کل قشنگه و اگه حس و حالش رو داشتید، ببینیدش.

+ دایکیچی کاراکتر دوست داشتنی ای بود.

یه وقت هایی هست که حتی آدم بزرگا هم دوست دارن یه نفر بغلشون کنه.

قراره این ماه رو انیمه ببینم. پس پیش به سوی اردیبهشت انیمه ای. 

سعی می کنم توی معرفی ها بگم که انیمه بعدی که می خوام ببینم چیه، پس اگه دوست داشتید شما هم با من ببینیدش و بعد بیاین راجع بهش حرف بزنیم :)

الان  Barakamon رو شروع کردم که سخت نیست حدس بزنید که اینم یه بچه داره :)))

۲ نظر ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۰۳
مهناز

اینم از آخرین سریال امسال.

بعد از کیمیای روح و از بین سریال های 2023 هیچ کدوم چشممو نگرفته بود تا اینکه رسیدم به این سریال. پوسترش جالب نبود و بازیگراش رو نمی شناختم و توی دیدنش خیلی تردید داشتم. من کلا عادت ندارم قبل از سریالی تیزرش رو ببینم اما تا تیزر اینو دیدم گفتم این خودشه؛ این سریال منه :)[الان دیگه در مواقع شک، به تیزربینی روی میارم :دی]

نام هنگ سون شی :) از خواهرزاده و برادر اوتیستیکش مراقبت می کنه و به خاطرشون رویاش رو کنار گذشته و الان یک مغازه غذافروشی داره.

چوی چی یول هم یک معلم معروف ریاضیه که تمام زندگیش در کارش خلاصه می شه تا جایی که حتی نمی تونه درست غذا بخوره و بخوابه.

علاوه بر بخش عاطفی داستان درباره این دو نفر،کنکور و رقابت بچه ها و سخت گیری بیش از اندازه والدین که توی کره بسیار شایعه، بخش پررنگی از سریاله. این بین یک ماجرای جنایی هم موازی داستان این دو پیش میره و چندین نفر به شکل حاصی به قتل می رسن.

زوج های سریال رو خیلی دوست داشتم. شخصیتی که دچار آسپرگر بود بسیار باورپذیر بود. طنز سریال گاهی منو تا قهقهه پیش می برد، قسمت آخر کاملا حقش ادا شد و دم نویسنده گرم، بازیگرها هم رفتند توی لیست محبوب هام.

اگه مساله کنکور اذیتتون نمی کنه و دلتون برای کمدی رمانتیک های سال های قبل کره تنگ شده و دوست دارید یک زوج بسیار کیوت و یک عشق بالغانه و فیلمنامه خوب ببینید و حس خوبی بگیرید، بسم الله این سریال برای خود شماست :)

باهام رو راست باش تا بتونم درکت کنم.

ما همه‌مون دنبال جواب می گردیم؛ روش های مختلفو امتحان می کنیم.

ما نمی تونیم پدر مادرامون رو انتخاب کنیم. همه کاری که می تونیم بکنیم اینه که تلاش کنیم از اون ها آدم بهتری بشیم.

هیچ کس نمی تونه ذهن یه نفر دیگه رو بخونه؛ مهم هم نیست چقدر به هم نزدیکین.

احساساتت رو نشون بده.

+انی وی گفتن ها و لباس های نام هنگ سون شی. 

+ خدایی چقدر این جونگ کیونگ هو استعداد طنز داره؛ دلم می خواد یه سریال طنز ازش ببینم.

و اینکه جونگ کیونگ هو پارتنر چوی سو یونگه :)

۲ نظر ۲۴ اسفند ۰۱ ، ۱۸:۴۶
مهناز

داستان از این قراره که این دو با هم هم‌خونه اند و خونه ای که توشن مال یکی از اقوام پسره است که شرط میذاره هر کدوم از این دو نفر زودتر ازدواج بکنند، خونه به اون برسه. سو دِیت پشت دِیت :))))

سریال ترکی با اپیزودهای خیلی کوتاه 15 دقیقه ای غنیمته :) خیلی با حال و سرگرم کننده است. طنزش هم خوبه. فقط قرار نبود پایانش این شکلی باشه! خیلی غیرمنتظره بود :(

Çok uzun ve mutsuz bir hayatın olsun mu isterdin yoksa kısa ve mutlu bir hayatın?

Mutlulluklarla dolu bir hayat isterdim.

Yeni tamam, dünya bok gibi bir yer, gerçekten genelde de mutsuzuz ama var... var... iyi şeylerde var, güzel şeylerde var.

Ayrıca hayatta küçük şeylerden zevk almayan birinin gerçekten benim nezdimde böyle agrilar içinde bir yatalaktan hiç bir fark yok...yaaaa bırak ölsün yaa...

+ خانوادگی نیست به خاطر کلماتی که استفاده می کنند و یک سری از سکانس ها.

+ ماشاالله سرعت حرف زدناشون!

+ سایه های سو

۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۱۱
مهناز

تندیس بی مزه ترین و مسخره ترین فیلم امسال رو هم تقدیم می کنم به این فیلم.

یک اقتباس بد و مصحک از یک کتاب بامزه! با بازیگرانی افتضاح!

با اینکه قبل از دیدنش هم انتظاری ازش نداشتم اما گفتم بیا و ندیده قضاوتش نکن اما حتی بدتر از اونی بود که فکرش رو می کردم.

 

اون پایین درباره کلی فیلم و سریال دیگه هم نوشتم که اگه دوست داشتید بخونیدشون. چندین باره یکدفعه ای کلی پست آپدیت می کنم و حس می کنم هر بار فقط همون پست اول رو می خونید. گفتم بگم :)

۲ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۵۸
مهناز

یادم نمیاد تا به حال در مورد فیلمی لفظ شاهکار رو به کار برده باشم ولی این فیلم انقدر زیبا و درسته که یک شاهکاره و اگه تا به حال ندیدینش همین الان برید دانلودش کنید. تنها فیلمیه که تا به حال امتیاز ده رو ازم گرفته (انگار منتقد معروفی چیزی هستم :دی)

 فیلم با این که توی یک لوکیشن ثابته اما داستانش درگیرکننده است، فیلمبرداریش اذیت نمی کنه، بازیگرها از پس نقششون براومدن و دیالوگ ها خوبه.
داستان در مورد 12 نفر اعضای هیات منصفه است که بعد از اتفاقات توی دادگاه، قراره در مورد گناهکار یا بی گناه بودن یک متهم تصمیم بگیرند.
 
از نکات جالبش اینه که حتی یک بازیگر زن هم نداره و تو زمان خودش از لحاظ تجاری موفق نبوده!!
فیلم نسخه های اقتباسی هم داره اما این رو ببینید.
همه باید این فیلم رو ببینند مخصوصا وکلا و قضات.
۷ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۵۷
مهناز