شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۲۵۹ مطلب با موضوع «معرفی فیلم» ثبت شده است

- اگه راستشو می گفتی خیلی بهتر بود... می دونی! واسه یه دروغ کوچولو همه اش باید دروغ بگی.

- بعضی وقتا ما آدم بزرگها تو عصبانیت یه اشتباهی می کنیم که جبرانش خیلی سخته.

+ دهلیز چهار تا جایزه برده. اگه ندیدید ببینیدش حتما. آی فیلم بعد از سر به مهر، دیشب برای بار دوم غافلگیرمان کرد.  از کجا می دونست من این فیلمو عاشقم آخه هان؟!!

۸ نظر ۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۵:۰۵
مهناز
یک انیمیشن سیاه و سفید 7 دقیقه ای، از تولیدات شرکت والت دیزنی که روایتگر یک احساس و داستان عاشقانه است. این انیمیشن جایزه ی اسکار 2013 رو به عنوان بهترین انیمیشن کوتاه گرفته .موسیقی متن زیبا و حجم کمی داره و می تونید دانلودش کنید.
۶ نظر ۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۴:۵۰
مهناز

موضوع این فیلم بسیار زیبا در  مورد دختر خجالتی و وبلاگ نویسیه که قبلا نماز نمی خونده اما بنا به شرایطی بالاخره تصمیم می گیره که نماز بخونه. ولی خجالت می کشه که نماز خوندنش رو به کسی بگه...       

به نظرم اسم فیلم ایهام خیلی زیبایی داره وو بسیار هنرمندانه انتخاب شده. بازی لیلا حاتمی هم فوق العاده دلنشینه. اگه تا حالا ندیدینش حتما ببینید. من دیشب برای چندمین بار دیدمش و همین بهانه ای شد برای بازنشر این پست. فیلم دیالوگ های خوبی هم داره.        

                                                           خدایا       

                                   وقتی یه چیزی هم مشخصه هم نامشخصه                   

                                           یعنی در واقع نامشخصه                                

                                      شاید یکی از بیرون منو ببینه بگه:         

                             صبا قشنگ مشخصه این پسره، داداش لیلاهه               

                                                  تو رو می خواد                       

                                                     اما خدایا                                               

                                               برای من نامشخصه.

+برنده سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی

+باز نشری از وبلاگ سابقم با اندکی تغییرات

۱۰ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۰۸:۵۶
مهناز
اگه خوشحال باشم مهم نیست چرا خوشحالم، اگه ناراحت باشم هیچ اهمیتی نداره چرا ناراحتم، فقط کافیه توی این خونه باشم. همین!
۹ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۰
مهناز
                                 

شکارچیان برده (The Slave Hunters – Chuno – 추노)یه سریال کره ای ۲۴ قسمتیه محصول سال 2010.

خلاصه:لی داگیل ارباب زاده ای است که به یکی از برده های زن خانه اش علاقه مند است. برادر این زن خانه ارباب خود را به آتش کشیده، فرار میکند و باعث می شود لی داگیل هر چه که داشته از دست بدهد. داگیل در خیابان ها سرگردان می شود و به دلیل کینه ای که از برده ها به دل گرفته، شکارچی برده می شود. او با تشکیل یک گروه سه نفره به شکار برده ها می رود. ده سال از این اتفاق می گذرد و …

یکی از بهترین سریال هائیه که دیدم وچقدر لذت بردم از بازی هاشون. حتما اگه تونستین این سریال رو ببینید. یه سریال تاریخی، اکشن و عاشقانه. حتی صحنه های اکشنش خیلی خیلی دوست داشتنیه. بخصوص صحنه های نبرد دو تا شخصیت اصلی وشخصیت منفی سریال. صحنه های ناراحت کننده هم کم نداشت :(((((                           

  آهنگ های این سریال فوق العاده اند.

       
۲ نظر ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۵
مهناز

جرأت می خواسته تو سال 80 ساختن یه همچین فیلمی. سریال پریا منو یاد این فیلم می اندازه.

- اگه می خوای از من عکس بگیری بیا جلو... بزار یه جای درست وایستم تا خوب منو ببینی، همون طور که واقعا هستم، با سن و سال خودم.

- چقدر به سن و سال فکر میکنی تو!

- همه فکر می کنند. مانی! من و تو کنار هم برا مردم خنده داریم...

- از  نظر منم خیلی از مردم خنده دارند؛ حالا چون خنده دارند باید زندگیاشونو تعطیل کنند؟؟!!!

- بهتره از صورتم عکس بگیری... خوب چین و چروک های صورتمو ببین.

- من این چین و چروک ها رو دوست دارم!

- تو دیوونه ای...

- تو برای من مثل این بنا می مونی. از صد تا ساختمونِ نوسازِ گرون قیمت عزیزتری.

۴ نظر ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۰
مهناز

- ببین می دونم که اون تویی...اگه درو باز نکنی مجبور میشم از دیوار بیام بالاها...

- این موقع شب این جا چیکار میکنین؟!

- اومدم دزدی :)

- خواهش می کنم برو.

- می خوام ببینم دزدی چه مزه ای داره...!

- اینجا چیز دندون گیری گیرت نمیاد. چی میخوای بدزدی؟

- عشقمو...زن من می شی؟!...اگه بگی نه خودمو پرت می کنم پایین.

- تو رو خدا رسوایی به بار نیار.- اگه عاشقی رسوائیه، دلم می خواد رسوای عالم باشم.

- توخوابی. بیدار شی پشیمون می شی.

- هیچ وقت انقدر بیدار نبودم... عشق خودِ بیداریه خواب نیست...

- این عشق احمقانه است.- آره من احمقم... حالا تو حاضری زن یه احمق که پنج تا هم بچه داره بشی؟!!

- شش تا... تو از همه بچه تری :))

- بچه ات عاشق شده...

- می دونم دیوونه... می دونم.

۶ نظر ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۴
مهناز
فیلم بامزه ایه :)

من نمیدونم چرا  وقتی قیافه بامزه ی رضا عطاران رو تو فیلم نهنگ عنبر می بینم یاد جبار سینگ تو فیلم شعله می افتم شمام همین طورین آیا یا فقط من اینطوریم؟!!

۶ نظر ۱۵ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۵۴
مهناز

این فیلم ساخت سال 2015 و حدود دو ساعته و اقتیاسیه از رمان معروف توماس هاردی که باعث شهرتش شد. داستان درباره ی دختری به نام بثشبا اوردینه که توجه سه مرد متفاوت رو به خودش جلب می کنه و این سه مرد دلباخته اش می شن. گابریل اوک، چوپانی سر به زیر و محجوب؛ فرانسیس تروی، گروهبانی خوشگذران و ویلیام بالدوود، کشاورزی محترم.انتخاب اشتباه بثشبا باعث پشیمونیش میشه اما عشق هیچ کدوم از دو مرد دیگه نسبت بهش کم رنگ نشده و ...

فیلم تقریبا به کتاب وفادار مونده. اما به شخصیت بالدوود کمتر پرداخته شده. بالدوود تو کتاب، بعد از از دست دادن عشق بثشبا کاملا بهم می ریزه ولی این تو فیلم خیلی کم رنگه...من خیلی خوش شانس بودم که وقتی کتاب دستم بود، فیلم به صورت خیلی اتفاقی به دستم رسید اما اشتباه کردم و اول فیلم رو دیدم بعد رفتم سراغ کتاب. شما این اشتباهو نکنید. اول برید سراغ کتاب. الان من خیلی قسمتهای کتاب یادم نیست اما فیلمه تو ذهنم موندگار شده. بعدشم احساس می کردم قدرت تخیل ازم گرفته شده و موقع خوندن کتاب فقط صحنه های فیلم یادم میومد.هر کی فیلم های رمانتیک و عاشقانه ی قرن نوزدهمی رو دوست داره، این فیلم رو با بازی ها و دیالوگ های  فوق العاده ی بازیگراش و صحنه های زیباش از دست نده البته بعد از خوندن کتاب :) ___________________________________________________________________________________

تنها چیزی که تو کتاب دوست نداشتم توصیفهای بیش از حدش از طبیعت بود:(

قسمت های زیبایی از کتاب:

- هیچ کس زودباورتر از مردی نیست که کم و بیش دل در گرو زنی بسته باشد؛ چیزهایی را که دیگران درباره زیبایی اش می گویند به سهولت می پذیرد، سخنی که کودکی در این خصوص اظهار می کند، در نظرش وزن گفتار یک عضو آکادمی سلطنتی را می یابد.

-ولی ما خودمان خیلی خوب می دانیم که زن جماعت، خیلی به ندرت مرد را قال می گذارد؛ مردها هستند که به ما نارو می زنند.

- آیا نمی دانی که زنی که گرفتار عشق است وقتی پای عشق به میان می آید، پروایی از دروغ گفتن ندارد؟- یک وقت بود که شما برای من "هیچ" بودید و من غمی نداشتم، حالا باز برای من "هیچ" هستید؛ ولی آه این هیچ با آن هیچ چقدر فرق دارد.

۴ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۶:۲۰
مهناز
دوستش داشتم و کاش پایانش یه جور دیگه بود.

- برم خواستگاری یه مرد؟!! نه من نمیرم...

- نمیری؟!-

 نه نمیرم.-

تو عاشق نیستی...!

۳ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۰۹
مهناز
آخرشو نابود کردن!!
 

- ما از اوناییم که به دنیا اومدیم ولی دنیا به ما نیومد...                                                                                                          

 لی لی لی -لی حوضک/ رضا گفت بریم دزدی/ عادل گفت چی بدزدیم 

رضا گفت تشت طلا/ عادل گفت جواب خدا رو کی میده؟!/ رضا گفت منِ منِ کله گنده...         

پول عمل آبجی عادلو کی میده؟!/ منِ منِ کله گنده...           

پول دیه ی داداش گوهر و کی میده؟!/ منِ منِ کله گنده...               

کی بچه ها رو خوشبخت می کنه؟!/ منِ منِ کله گنده...                   

کی از کف خیابون جمعشون می کنه؟!/منِ منِ کله گنده...                               

منِ منِ کله گنده...                                                                   

 - آدمای بدبخت بیچاره همشون سیاه لشکرند... خودمو می گم...کی ما رو می بینه؟ اون پشت مشتا گمیم اصلا...                     

 ولی اونی که باید ببینه، می بینه... همه رو...

۳ نظر ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۲۶
مهناز

خب داستان این فیلمو که همه اتون بهتر از من می دونین نیازی به خلاصه کردن نیست... فقط بگم که فیلم فوق العاده ایه...ساخت 2015. جوری از رنگا استفاده کردن که حال آدمو خوب می کنه... بازیگرا هم که بی نظیرن... همین طور لباسا و طراحی صحنه...در کل، فیلم خیلی خوبیه...

 اون بخش هایی از فیلم که می خوان سیندرلا رو به وسیله کفشش پیدا کنند و صف های طولانی برا امتحان کردن اون یه لنگه کفش ایجاد شده و حتی پیرزن ها هم ناامید نیستن خیلی خنده دار و بانمکه... همه می خوان به زور پاشونو بچپونند تو اون کفش...

۱۰ نظر ۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۴:۴۸
مهناز

- یه وقتایی تو زندگی آدم پیش میاد که دلش معجزه می خواد... وقتی هم براش اتفاق نمی افته کم کم رو آرزوشو خاک می گیره و همه چی یادش میره اما همیشه امید به معجزه از خودش مهم تره...

- وقتی کسی هنوز تو ذهنت تموم نشده به زور نمی شه تمومش کرد...

- کاش می شد فهمید کی واقعا دوسِت داره... کاش از دل و احساسات آدما خبر داشتم...

- بعضی وقتا دلم می خواد دنیا رو با قدم های بچگیم برم... چقدر همه چی دور بود... چقدر راه بود واسه رفتن...

- وقتی پیش همیم قدر با هم بودنو نمی دونیم. وقت دوری میشه فهمید اونی که رفته چقدر از وجودتو کنده و با خودش برده، چقدرشو برا خودت باقی گذاشته...

-  عشق یعنی حالت خوب باشه...  تو الان حالت خوبه؟

۴ نظر ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۵:۲۰
مهناز

حس و حساسیت، اولین رمان جین آستین، نویسندهٔ انگلیسی، است که در سال 1811 منتشر شد. آستین نسخهٔ اولیهٔ این رمان عاشقانه را وقتی 20 سال داشت، نوشت. ابتدا نام کتاب الینور و ماریان بود.

داستان در انگلستان اتفاق می افتد. شخصیت‌های اصلی، دو خواهر به نام‌های الینور و ماریان دشوود هستند که وقتی پدرشان را از دست می دهند مجبور می شوند به خانه‌ای جدید نقل مکان کنند این دو خواهر کاملا با یکدیگر متفاوتند. الینور دختر عاقلی است که می تواند احساساتش را کنترل کند اما ماریان چنین نیست. آن ها در گیر و دار ماجراهای عاطفی‌شان، عشق و دلشکستگی را تجربه می‌کنند.

«حس و حساسیت» مینی سریالی 3 قسمتی است که بر اساس  همین رمان، در سال 2008 توسط شبکه بی بی سی ساخته شده است.

من خیلی این سریال رو دوست دارم بازی بازیگرا فوق العاده است اصلا با نگاه باهم حرف می زنند... و من عاشق شخصیت الینور، سرهنگ براندون و ادواردم. هر سه صبور، وفادار، محکم و قابل اعتمادند و البته سرهنگ براندون بیشتر از همه اشون... چون به هر حال سن و سالی ازش گذشته... در هر صورت سریال دوست داشتنی و قشنگیه...

+ تو این فیلم هر سه شخصیتی که دوستشون دارم آدم های درون گرایی هستند... البته اکثر شخصیت های رمان های جین آستین درون گرا هستند.؟!!!

۱ نظر ۲۳ آبان ۹۴ ، ۰۶:۱۳
مهناز

این فیلم براساس رمانی از جین آستین به همین نام ساخته شده است.

 خلاصه داستان:  اما وودهاس، قهرمان داستان، دختری است باهوش، جذاب،خوش ­قلب ولی خیالباف که تصور می­ کند همه ­ی آدم­ها را می­شناسد و می­ تواند سرنوشت آن­ها را رقم بزند. او از دخالت در روابط مخفی دیگران لذت می برد و دائما تلاش می کند تا زن ها و مردها ر ا به هم برساند. او خیال می­ کند که تمام آدم­های پیرامونش درگیر روابط عاشقانه­ اند؛ در حالی که او خود را از این خطر جدا می­بیند و قصدی برای ازدواج ندارد. اما در طول داستان کم­ کم از خودفریبی به خودشناسی می­رسد.

خب من کتابی رو که این فیلم از روش ساخته شده رو قبلا خونده بودم و این فیلم رو هم تازه تونستم ببینم... قبل از این که فیلموببینم از بازیگرای این فیلم زیاد خوشم نمی اومد به نظرم زیاد با کتاب جور نبودند و بعد از دیدن فیلم هم این حس خیلی تغییری نکرد.

همون طور که بین کتابهای جین، این کتاب رو نسبت به بقیه ی کتابهاش زیاد دوست ندارم نسبت به این فیلم هم تقریبا همین احساس رو دارم.

۳ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۸:۲۴
مهناز

خلاصه داستان: (اسپویل) پگی که فروشنده ی لوازم ارایش است ادوارد را در قصری در حومه ی شهرمی یابد و متوجه می شود که او به جای دست چند قیچی دارد. او ادوارد را به خانه اش می برد و ادوارد عاشق کیم دختر خانواده می شود... اعضای خانواده و اهالی شهر او را به عنوان دوست خود می پذیرند اما مدام از او به واسطه دست های خاص و سادگیش سو استفاده می کنند. و همین سو استفاده ها و قضاوت های نادرست باعث می شود که ادوارد مجبور شود دوباره تنهایی را انتخاب کند...سال‌ها بعد کیم که پیر شده این داستان را برای نوه‌اش تعریف می‌کند و می‌گوید که دیگر هیچ وقت ادوارد را ندیده‌است. در عین حال ادوارد هم بعد از سال‌ها در قصرش هنوز زندگی می‌کند و هر روز به گل‌هایش می‌رسد و تندیس‌هایی از کیم می‌سازد و با آرامش به یاد او زندگی می‌کند و از دید راوی داستان دلیل برف آمدن پیکر تراشی اوست.

هیچ وقت سکانس اولین ورود ادوارد به شهر و هیجانش برای دیدن اونجا و آدما، به سختی لباس پوشیدنش، غذا خوردنش، برای اولین بار شکل دادنش به درختا و کوتاه کردن موهای خانوما به شکلی جالب، نتونستن به آغوش کشیدن عشقش، تعجبش و سادگیش، معصومیت، مظلومیت و قلب پاکش از ذهن آدم پاک نمیشه...ناراحت کننده است می بینی وقتی می خواد به کسی کمک کنه ناخواسته به خاطر عدم کنترل دستهاش باعث آسیب رسوندن میشه...

ادوارد به واسطه ی سادگی و معصومیتش شخصیت دوست داشتنیه... حتی بعد از این همه سال که از ساخت این فیلم می گذره.

۷ نظر ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۵:۴۹
مهناز

نوشته ی فئودور داستایوفسکی، ترجمه ی سروش حبیبی.این کتاب رو داستایوفسکی که یه نویسنده ی روسه در سال 1848 نوشته. ویژگی منحصر به فرد داستان های داستایوفسکی اون جور که من خوندم، روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت های داستانشه...کتاب، داستان جالبی داره و چون کوتاهه وقت گیر هم نیست... ولی ترجمه اش زیاد به دلم ننشست.

ایتالیایی ها یه فیلم از روی این اثر ساختند که متاسفانه ندیدم ولی  اقتباس ایرانی شو( 1381) با بازی های خوب مهدی احمدی و هانیه توسلی و کارگردانی فرزاد موتمن دیدم. خیلی هم دوستش دارم هر چند که با فرهنگ ما جور نیست و فکر نکنم اصلا همچین اتفاقی بیفته. به قول نقی مگه داریم؟؟؟مگه می شه؟؟؟ ولی چقدر دلم برای این مرد سوخت...:((((

+ تازه اون جور که خوندم منتقدا زیاد از این فیلم خوششون نیومده بود اما مردم پسندیده بودن...یه مطلب جالب هم خوندم راجع به کاراکتر مرد این فیلم. اگه دوست دارید حتما بخونید. کلیک کنید

خلاصه کتاب: این کتاب داستان مردی است رویا پرداز و تنها در شهر سن پترزبورگ  که با مردم اطرافش بیگانه است و در انزوای خویش فرو رفته است تا اینکه با دختری آشنا می شود و آن دختر باعث دگرگونی و تغییر این مرد می شود و او را از انزوای خویش بیرون می آورد...شرط دختر در شروع آشنایی، این است که مرد قول بدهد عاشقش نشود اما مگر می شود جلوی احساسات  را گرفت و عاشق نشد...

در پترزبورگ و به طور کلی در نزدیکی قطب شمال به علت زیاد بودن عرض جغرافیایی شب های تابستان تا صبح هوا روشن است.

__________________________________________________________

قسمت های زیبایی از کتاب     

     + وای که آدم های خوشبخت گاهی چه غیر قابل تحملند!

+ چرا ما همه مثل برادر نیستیم؟چرا حتی بهترین آدم ها همیشه چیزی را پنهان می کنند؟ چرا حرف چیزهایی را که در دل دارند با هم نمی زنند؟ جایی که می دانند حرف هاشان با باد هوا هدر نمی رود چرا چیز هایی را که در دل دارند بر زبان نمی آورند؟ چرا ظاهر همه طوری است که انگار تلخ اندیش تر از آنند که به راستی هستند. طوری که انگار می ترسند اگر آنچه در دل دارند به صراحت بگویند احساسات خود را لگد مال کرده باشند؟؟؟؟خدای من، یک دقیقه ی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟           

   دلم می خواد نظرتون رو راجع به این جمله بدونم...

__________________________________________________________

قسمت های زیبایی از اقتباس ایرانی این اثر                       

آدما از دور دوست داشتنی ترند... 

- شده تا حالا با کسی برخورد کنین که به دلتون بشینه؟ 

آره ولی به دلشون ننشستم.    

یعنی چی؟   

یعنی یه نفر قبلا به دلشون نشسته بود...     

-آدم وقتی منتظره چقدر زمان بد می گذره...           

منتظرم نباشه خیلی خوش نمی گذره...     

 -چرا زندگی این جوریه     

زندگی این جوریه چون آدما این جورین؛ زندگی با آدما معنا پیدا می کنه         

-تا حالا این جوری ندیده بودمت               

واسه اینکه تا حالا این جوری نبودم...

۱۰ نظر ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۳
مهناز

فیلم درباره ی خونواده‌ایه که بالای کوه زندگی می‌کنند و امورات خودشون رو  از راه زغال‌فروشی می‌گذرونند. نورا طی حادثه ای فلج می شه و برادرش، نیاز، خودش رو مقصر می دونه و با تلاش زیادی که می کنه نورا رو بالای کوهی که امام زاده ای اونجاست می رسونه تا شفا بگیره...

پریشب این فیلمو به لطف شبکه ی استانیمون دیدم . فیلم جالبی بود ولی فکر نمی کردم مال دهه ی هشتاد باشه... قدیمی تر نشون می داد.بازی بازیگرا عالی بود؛ به خصوص این پسر و دخترکوچولو.

تقدیرنامه شانزدهمین دوره از جشنواره فیلم کودک و نوجوان هم به معصومه یوسفی (نورا) تعلق گرفته.

 

نورا: مادربزرگ می گفت خدا همه جا هست، تو قلب تو، تو قلب من،پس چرا خدا منو نمی بینه...                  

۸ نظر ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۳
مهناز

 داستان این فیلم درباره خواهر و برادری به نام «معصومه» و «علی» و مادرشونه. که بر اثر وقوع زلزله رودبار همدیگه رو گم میکنند و...اون جور که من خوندم زمان رخداد این زلزله بسیاری از مردم گیلان به خصوص جوونا دقایقی پس از ساعت 24 سرگرم تماشای مسابقات فوتبال جام جهانی 1990 ایتالیا بودند که زمین لرزه اتفاق می افته و  به دلیل بیدار بودن، بسیاری از مردم می تونند از خونه ها بیرون بیان و زیر آوار نمونند .به نظرم فیلم خوبی نبود و اتفاقایی که مثلا تصادفی بود حرص آدم رو درمی آورد و اصلا آدم می تونست قدم به قدم بقیه ماجراها رو حدس بزنه.

۵ نظر ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۰۵
مهناز