a silent voice/ 2016
این انیمه از روی یک مانگا* اقتباس شده. داستان تقریبا اینطوری شروع می شه که دختر ناشنوایی (نیشیما) وارد یه مدرسه می شه اما همکلاسی هاش با رهبری پسری به نام ایشیدا مدام آزارش می دن تا اینکه به خاطر همین آزار و اذیت ها نیشیما از اون مدرسه میره و همه تقصیرها میفته گردنِ ایشیدا و اینبار نوبت اونه که اذیت و طرد بشه... سال ها از اون اتفاق گذشته و ایشیدا الان پسریه افسرده، منزوی و تنها! اون این رو نتیجه همون کارهای بدِ خودش می دونه پس تصمیم می گیره که دوباره نیشیما رو پیدا کنه و ببینه و بعدتر سعی می کنه که چند تا از همکلاسی های دیگه رو هم دور هم جمع بکنه؛ اما زخم های کهنه سرباز می کنند!...
انیمه سعی داشت بگه همدیگرو باید همونطوری که هستیم بپذیریم و به هم عشق بورزیم و اینکه ارتباط یک امر دو طرفه است! و دوستی خیلی حال آدم رو بهتر می کنه. بعد از دیدنش چند تا نقد خوندم و متوجه شدم که بعضی از این نقدها اونقدر تو دنیای این انیمه غرق شدن که فقط به تعریف از نقاطِ مثبت این انیمه پرداختن. من تقریبا همه این چیزهایی که در تعریفش می گن رو قبول دارم اما یه چیزی این بین هست و اون اینکه با وجود تمام ویژگی های مثبت و پیام و مفهوم بسیار خوبی که داشت، خسته کننده بود! و دو ساعت، خیلی طولانی به نظرم رسید! به نظرم هر اثری برای بیانِ مفهوم و پیامی که می خواد به مخاطبش بده، علاوه بر زیبایی های بصری و محتوای خوب باید روند جذابی هم داشته باشه! این انیمه شروع جذابی داشت اما جذاب پیش نرفت! اوایلش هم به خاطرِ نبودِ توالی زمانی، برام گیج کننده بود.
این پسرک تپلو خیلی دوست داشتنی بود. یه جا با ایشیدا سرِ یه میز نشستن، ایشیدا می گه: دوست اصلا چی هستش؟!! چطور بگم؟! به کسی که نیازهایی رو که داری، برطرف کنه می گن دوست؟!
تپلو سیب زمینی رو می زنه تو سس و ادای سیگار کشیدنو در میاره و می گه: گوش کن یاشو؛ دستت رو بیار بالا - کف دست دوستش رو لمس می کنه و ازش می خواد که اونم همین کارو بکنه و بعد دستشو مخکم می گیره - و می گه : به این می گن رفاقت. می دونی ایشیدا تعریف دوستی تو کلمات و منطق نمی گنجه و نیازها می تونه بره به دَرَک.
من عاشق این سکانسم ^_^
* مانگا: داستان های مصورِ ژاپنی!
+ هِی می خوام کوتاه بنویسم، هِی نمی شه :/