Day 23
A letter to someone, anyone
دوست دارم یه نامه برای خدا بنویسم.
سلام علیک یا خدا :)
زیاد وقتتان را نمی گیرم. حالم را می دانی که چطور است، حالت را نمی دانم که چگونه است. بگذریم. این را می دانم که بنده های خوبی نیستیم، می دانم از ما انتظاراتی داری اما حواست هست که ما هم از تو انتظاراتی داریم؟! بنده بی چشم و رویت را ببخش اما ما بنده ایم و تو خدا! به ما ممکن است بگویند مهربان اما تو مهربان ترینی.
خدایا انقدر معجزه هایت را آن بالا نگه ندار... اینجا دستان کوچکی دارند می لرزند، هر لحظه بغضی می شکند، چشمی تر می شود، دلی می لرزد، پاهایی سست می شود، امیدهایی تکه تکه می شود و هر تکه ای در گوشه کناری گم می شود...
به من بگو چطور دلت می آید؟ چطور می توانی نگاه کنی و تاب بیاوری؟! چطور می توانی کاری نکنی؟ چطور دست روی دست می گذاری؟!
می خواهی با آن همه معجزه و لبخند چه کنی؟ هووم؟!
مهربانیت را پشت ابرهای پنبه ای پنهان نکن. دلت نیاید لطفا. نگذار باورمان از دست برود. نگذار ببازیمت...
خدایا انقدر اخمو نباش. بخند :) حتما این را می دانی که خنده مسری است.
بنده ی ... تو
(پر کردن جای خالی به عهده خودت)
رفته بودم تو حس که یهو گفتی خدایا اخمو نباش :)))))
چه نامهی قشنگیییی ^__^
عاشق اونجاشم که میگی امیدها تکه تکه میشن و گم و گور میشن