شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

۴۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

Post your favorite movies that you never get tired of watching 

از اونجایی که فیلم های موردعلاقه ام زیادن سعی می کنم اونایی رو بگم که واقعا بیش از یک بار تماشاشون کردم و خسته نشدم:

انیمه your name: فکر می کنم هر بار یه نکته ای داشته باشه که بهش پی ببرید. دو بار دیدمش. بار اول اونقدر حجم داستان تازه اش، پیچیده، زیاد و عجیب بود که فقط قورتش دادم و لذت بردم؛ تاره بار دوم اندکی هضم شد و آهان آهان گفتنام شروع شد :)) و قطعا دوست دارم برای بار سوم هم ببینمش.

سریال فرار از زندان:  سه چهار بار دیدمش. دیگه خودتون حساب کنید. اولین بار انگار منم یکی از زندانیا بودم و تو خود داستان حضور داشتم؛ دفعات دیگه  هم این حس رو داشتم اما با شدت کمتری. ماهون ماه و لینکلن کله پوک :دی

چند تا فیلم هندی هم هست که چندبار دیدمشون و بازم می تونم ببینم :) : محبت ها، با من دوست می شی، از نسل آفتاب، هرگز نگو خداحافظ، عشق علاقه محبت و ...

ایرانی: دلشکسته، کیسه برنج، سر به مهر، دهلیز، چارچنگولی :دی

کره ای: شکارچیان برده؛ دو بار دیدمش ۲۴ قسمت یه ساعته است! و تله.

 

و اما wonder, the greatest showman, the lake house  و غرور و تعصب با بازی کایرا نایتلی.

ایام نوجوانی هم بارها و بارها تغییر چهره با بازی نیکلاس کیج و جان تراولتا رو دیدم کیف کردم. چقدر دوبله خوبی داشت و در عوض کلی هم سانسور شده بود. چند هفته پیش پخش می شد دوباره نشستم به دیدنش و چقدر سانسوریاش واضح بوده. چندین بار هم ارباب حلقه ها رو دیدم و چقدر از دست این فردو حرص خوردم!!!

خب دیگه تمومش می کنم که وسوسه نشم هی به این لیست اضافه بکنم😁

شمام اگه دوست داشتین، بگین. این گوی و این میدان :)

 

۴ نظر ۱۴ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۰۷
مهناز

What are you excited about

به نظرم پرسش از چیزهایی که خوشحالمون می کنه، پنج چیزی که نعمتند برامون و این سوال، می تونست یکجا پرسیده بشه! شاید بازی با کلمات نباشه ولی واقعا می شد یکجا بهشون جواب داد! و اگه بخوام جواب بدم: می تونه یک سفر باشه، دیدن کسی یا کسایی باشه، غرق شدن تو رویایی که داری باشه، شروع کاری باشه که بهت حس خوب می ده و حتی می تونه هیجان رفتن به شهربازی هم باشه....

۲ نظر ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۰۶
مهناز

Write about five blessings in your life

خانواده، هوش(:دی) و همین که هنوز می تونم لبخند بزنم، هنوز چیزهایی هست که حالمو خوب کنه و به وجدم بیاره و هنوز امید در من نمرده! اینکه چیزهایی هست که می شه ازشون لذت برد و روحتو بهشون گره زد...

۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۴۴
مهناز

Something you always think "what if..." about

خیلی چیزها هست ولی شاید به شکل کلی بتونم بگم که چی می شد اگه از اون روزها بهترین استفاده رو می کردم، بهتر عمل می کردم... و حواسم بیشتر می بود...به کارها، رفتارها و خیلی چیزای دیگه...و خیلی چیزای دیگه...

اما خب متاسفانه نمی شه کاریش کرد! کاریه که شده!

ولی چی می شد اگه حسرت گذشته رو نمی خوردم؛ نمی خوردیم :(

یاد یه جمله ای افتادم که می گفت آدما تو اواخر عمر بیشتر حسرت کارهایی رو می خورن که نکردن!  

*روز یازدهم چالش به تاریخ یازده، یازده... به فال نیک می گیریم :)

۳ نظر ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۲۷
مهناز

Write about something for which you feel strongly

Gelecek; beni korkutuyor

bundan daha açiklamak istemiyorum :)

۶ نظر ۱۰ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۳
مهناز

 some words of wisdom that speak to you

 این دو حدیث از امام علی (ع):

« اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش نکن؛ شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی».

« آنچه بر خود می پسندی برای مردم نیز بپسند و آنچه برای خود نمی پسندی برای آن ها نیز نپسند».

این جمله اوشو خیلی وقتا تو ذهنم تکرار می شه: 

«هر لحظه را چنان باشکوه زندگی کن که گویی واپسین لحظه زندگیت است... و کسی چه می داند؟! شاید که واپسین لحظه باشد!».

و این جمله:

«مهربان باشید زیرا هر انسانی که با او دیدار می کنید، ممکن است در نبردی دشوار در حال مبارزه کردن باشد».

۱ نظر ۰۹ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۱۴
مهناز

Share something you struggle with

همچنان باید روی اعتماد به نفسم کار کنم، انقدر اجتماع گریز نباشم و بیشتر حرف بزنم! 

۳ نظر ۰۸ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۴۹
مهناز

List 10 songs that you are loving right now

با تاکید بر روی الان:

1. Soul. Brandon pacheco

از سریال«مشکلی نیست این عشقه» یافتمش. دوسش دارم ⁦^_^⁩

2. Tu hi hain. Arijit singh

تازه پیداش کردم و بسی خوشحالم.

3. Janam janam. Arijit singh

قشنگه

4. Bu benim oykum. Ali turkiglu, togce kandemir

فقط صداهاشون...

5. Bileklerime kadar. Ido tatlises

پسر ابراهیم تاتلیسه. ریتم تندی داره. خوشم میاد. آدم نمی تونه بی حرکت بمونه.

6. Dusun ki. Sancak

7. Derdim cok. Uzan dogulu

8. Yaz bunu bir kenaea. Mustefa cecelli

9. پرتقال من. طاهر قریشی

10. 

غنیمت شمردن فرصت: بهم آهنگ معرفی کنید. هر چی که باشه. پیش پیش مچکر :)))

۷ نظر ۰۷ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۱۵
مهناز

بیچاره ای که رم کند از خود کجا رود؟!

آسودگی به گوشه ی عزلت نمانده است...

«صائب»

۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۲۱
مهناز

Five ways to win your hearts

به قول شهرزاد منو همین جوری که هستم بپذیرید و علایق مشترک باهام داشته باشید، خوش اخلاق بودن و مهر و محبت که هر قلبی رو نرم می کنه :)، صداقت،لبخند و خیلی از چیرای کوچیکی که به چند تاشون تو سوال اول اشاره کردم مثلا گرفتن یه هدیه کوچیک مثل یه شاخه گل یاس...

۲ نظر ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۴۲
مهناز

List five place you want to visit

به غیر از چند مکان زیارتی که اکثرمون دوسشون داریم:

۱- ونیز ایتالیا: عاشقشم ⁦^_^

۲- سئول کره جنوبی: پر از جاهای دیدنی متفاوت، زیر شکوفه های گیلاس قدم بزنیم ؛ به به :)

۳- نیوهمپشایر آمریکا: می تونه صفت «زیبای دلربا» رو از آن خودش بکنه بس که رویائیه؛ شبیه یه تابلوی نقاشی بزرگه :)

۴- جزیره سانتورینی یونان: کلا یونان بهم یه حس اسرارآمیز گونه ای می ده! می شه همه جای یونان رو گشت و کشف کرد و از لذتی سرشار غرق شد :)) 

۵- جزیره هرمز ایران: امیدوارم یه روزی خلیج فارسو ببینم. به نظرم حس و حال متفاوتی داشته باشه.

- پاریس فرانسه

-  لندن انگلستان: حالا تا اینجا اومدیم می تونیم یه سر به محل تولد جین و شارلوتم بزنیم و بریم لوکیشن فیلمای غرور و تعصب و جین ایر رو ببینیم :)

- تاج محل هندوستان: اصلا تو جشن رنگ پاشیشون تو هند باشیم :))

-  - سوئد زیبا

- توی ایران هم: یزد و اصفهان و شیراز.

۶ نظر ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۳۵
مهناز

بعد از آخرین کتابی که خوندم و پست معرفیشو اینجا گذاشتم، برای چندمین بار رفتم راجع به جنگ جهانی دوم خوندم... شاید بعد از چند روز دوباره خیلی چیزاش از یادم بره ولی این بی رحمی نظامی ها همیشه حالمو بد کرده...  

بالا دستیهاشون با نهایت بی رحمی آموزششون دادند و این ها کم کم یاد گرفتند برای اینکه زنده بمونن و برای اینکه بتونن شرایط رو تحمل کنن، بی رحم بشن... مقاومتشون رو در برابر بی رحمی از دست دادند، کمی بعد به بی رحمی عادت کردند و بعدتر دیگه جزئی از وجودشون شد...

چقدر غم انگیزه...

۱ نظر ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۱۰
مهناز

Write about someone who inspires you

باید بگم که همچین کسی رو اصلا یادم نمیاد:دی شاید به صورت کلی رفتارهایی در بعضی آدم ها باعث این اتفاق شده باشن یا رویاها و خیال پردازی هایی بودن که الهام بخش بودن ولی هر چی فکر کردم شخص خاصی به نظرم نیومد! 

۱ نظر ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۴۷
مهناز

داستان کتاب اندکی قبل از جنگ جهانی دوم شروع می شود و تا بعد از جنگ ادامه پیدا می کند. نویسنده، داستان زندگی ماری لاورا دختر نابینای فرانسوی را همراه با داستان زندگی ورنر پسر زال آلمانی پیش می برد و این دو در جایی از داستان با هم برخورد می کنند. داستان اصلی در شهر سنت مالو فرانسه اتفاق می افتد؛ جایی که در جنگ جهانی دوم هشتاد درصدش در آتش سوخت. 

شخصیت های اصلی بسیار دوست داشتنی بودند. داستان روان و جذاب پیش می رفت و خوش خوان بود و زمان روایت اتفاقات پی در پی و به ترتیب نبود. پایانش از پایان های مورد علاقم نبود ولی خیلی رئال و باورپذیر بود.

اعتراف می کنم که فقط به خاطر اسم جذابش رفتم سراغش :دی و متن پشت جلدش قانعم کرد. همونی که پایین نوشتم؛ درباره شجاعت.

نکته منفی کتاب ویرایش و ترجمه نه چندان خوبش بود. حیف این کتاب ها نیست؟! چاپ دوازدهمه اون وقت چنین جمله شاهکاری در کتاب دیده می شه؛ حالا از اشکالات نه چندان جزئی دیگه می شه چشم پوشید ولی شما بگید من اینو کجای دلم بذارم آخه:

«نفس های سختش را در صحبت های کشدارش را وارد دیگر هیچ وقت نخواهد آمد»!!!!!!!!! O_0

________________________________________________

- یوتا می گوید: «امروز یکی از دخترها را از برکه بیرون انداختند؛ دختری به نام اینگه هاخمن. انگار اجازه نداریم همراه یک دورگه شنا کنیم. این کار بهداشتی نیست. می شنوی ورنر؟! یک دو-رگه. مگر ما هم از دو رگه تشکیل نشده ایم؟ نیمی از مادرمان و نیمی از پدرمان؟»

- گاهی در طوفان بودن امن ترین جاست.

- اتین فکر می کند جنگ شبیه یک بازار است؛ بازاری که در آن زندگی آدم ها مثل هر چیز دیگری معامله می شود.

- «می دانی ورنر، وقتی بینائیم را از دست دادم همه می گفتند من شجاع هستم؛ هنگامی که پدرم رفت هم همه می گفتند من شجاع هستم؛ اما این شجاع بودن نیست. من چاره دیگری ندارم. باید بلند شوم و زندگی کنم. مگر تو این کار را نمی کنی؟»

-  «خانم؟ من چه شکلی هستم؟

تو هزاران لک روی صورتت داری.

پدر همیشه می گفت آن ها ستاره هایی بهشتی اند؛ مانند سیب های روی درخت»

(پدر ماری یکی از ماه ترین پدرهای داستانیه. با اون ماکت هایی که می ساخت)

- ماری لاورا در ذهنش آرزو می کند که ای کاش زندگی مثل داستان ژول ورن بود؛ آن وقت می توانستی بعضی صفحات را سریع رد بکنی.

۳ نظر ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۰۴
مهناز

؟What are your top three pet peeves

- بی ملاحظگی

- دروغ

- نگاه های تحقیرآمیز و در عین حال ترحم آمیز!

۱ نظر ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۴۲
مهناز

Write something that someone told you about yourself that you never forget

یکی از دوستام خیلی وقتا بهم می گه اون وقت هایی که امید نداشتم و خسته شدم از زندگی همیشه یه شور و شوقی بهم دادی و به ادامه مسیر امیدوارترم کردی (این منو به وجد میاره) می گفت تو اگه مشاور و پشتیبان می شدی حتما موفق می شدی ولی فقط خودم می دونم که اینطور نیست!

یکی از بچه های همین جا بهم گفت اگه تو معرفی فیلم ادعای پیامبری می کردی من اولین کسی می بودم که بهت ایمان می آوردم :)) فکر نکنم هیچ وقت یادم بره.

یکی دیگه از دوستام همیشه می گه تو بهترین کتابا رو بهم معرفی می کنی. آدم می تونه مطمئن باشه که لذت بخشند.

یکی هم بود می گفت من صداتو دوست دارم البته تو اون جمع که صداها بیشتر سمت و سویی از بم بودن داشت، شاید متفاوت به نظرش اومده، ولی من هیچ وقت یادم نرفت. 

یکی هم می گفت حالا که دقت می کنم می بینم چهره ات به شخصیت های انیمیشنی می خوره :/ (خدا می دونه به کدوم شخصیت فکر می کرد)

یا مثلا چندین بار تو خونه بهم گفتن ما موندیم تو با این هوشت چطوری کنکورو رد کردی! ولی من به هوشم افتخار می کنم :))

همیشه جزوه نویس خوبی هم بودم :دی 

 

خیلی چیزای دیگه هم بود ولی دیگه به همینا اکتفا می کنم حتی حالا که عمیق تر فکر می کنم اون خیلی های دیگه هم مثبت بودن. جملات منفی هم زیاد شنیدم ولی خیلیهاشون یادم نیست و اونایی هم که یادمه ارزش نوشتن ندارن.

۶ نظر ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۳۱
مهناز

List 10 things that make you really happy

سلامتی و خوشی خانواده ام

کتاب ها 

فیلم و سریال و انیمه و انیمیشن های جذاب

موسیقی؛ به هر زبانی که باشه مهم نیست فقط با روحم ارتباط برقرار بکنه.

غذا و عطر و بوش؛ با اینکه بهم نمیاد ولی شکموام :دی

هدیه دادن و هدیه گرفتن

طبیعت و آرامشش

دوچرخه سواری

خنده های از ته دل

دیدن مهربونی آدم ها 

و.........

بعدا نوشت: ده تا چیز جزئی: بوی کهلیگ اوتی (کاکوتی؟ آویشن؟)، صدای آریجیت؛ پاستیل شکلاتی؛ ترکی استانبولی، پیتزا؛ زمزمه کردن آهنگای محبوبم، بچه ای که تازه زبون باز کرده اسممو صدا بزنه، گل یاس، جوراب رنگی، مداد رنگی و........

 

حواسم نبود، بیشتر از ده تا شده بود. دیگه اون پایینی ها رو پاک کردم :دی

+ امروز همینطور به شکل رگباری دارم پست می ذارم :دی

۱۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۰۴
مهناز

از اون زوج های دوست داشتنی روزگار بودند. جذابان بی همتا.

دوستش داشتم و اگه با یه کلمه بخوام تعریفش کنم، دلچسب واژه مناسبیه. تک تک بازیگرا بی نظیر بودند.هیچ کاراکتر اضافه ای نداشت و از هیچ مثلث عشقی هم خبری نبود و مشخص بود که نویسنده آدم با حوصله ای بوده چون پایانش مثل روند سریال آهسته و پیوسته و سر حوصله بود. فقط کاش بعضی سکانسا نبود و جاش به رابطه پدر دختریشون بیشتر پرداخته می شد.

داستان راجع به آدم هایی بود که خیانت طرف مقابلشون رو دیدن و در برابرش آدمهایی که خیانت کردن... کسایی که هنوز عذاب وجدان ته دلشون رو آشوب می کنه و در برابرش کسایی که به تنهایی عادت کردن...

«وقتی می تونی با شجاعت زندگی کنی که این غمو بذاری کنار وگرنه فردا هم به اندازه امروز درد می کشی...

بعضی دردها هرگز از بین نمی رن... هیچ وقت تاریخ مصرفشون تموم نمی شه... هیچ راهی ندارن... با مسکن هم تموم نمی شن...»

۳ نظر ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۰۳
مهناز

یادمه اولین بار از زبان مسعود کرامتی شنیدمش. یه فیلمی بود تو شبکه یک که اصلا خوب نبود و بعد از این قسمت ندیدمش؛یه سکانسی داشت که مسعود کرامتی زد زیر آواز و محبوب زیبا رو خوند. اون موقع اون سکانس رو نتونستم پیدا کنم ولی آهنگو یافتم. 

 با صدای ماهِ طاهر قریشی:

 

دریافت

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۴۳
مهناز

گفتم این گوی مدور که زمین خوانی چیست

گفت سنگی است کهن خورده بر او تیپایی 

گفتم این انجم رخشنده چه باشد به سپهر

گفت بر ریش طبیعت تف سر بالایی

 

*کلا ابیاتی رو که با گفت و گفتم و گفتمش و مشتقاتش شروع می شه، دوست دارم.

۳ نظر ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۲۳
مهناز