شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

11قسمت ( که درواقع 12قسمته چون نمی دونم قسمت پنج و نیم دیگه چه صیغه ایه! حتی اگه اون قسمت یه قسمت ویژه و یک جور ادای دین یا ادای احترام باشه :دی)

شنگ ژائو شی و لوگانگ دو دوست نزدیکند و یک استودیوی عکاسی دارن که صاحبش دوست دیگه شونه. اما همه چیز به این سادگی ها که در ظاهر به نظر می رسه نیست. اون ها قدرت رفتن به گذشته رو از طریق عکس دارند. به این صورت که یکی از اون ها می تونه بره به گذشته و توی قالب فردِ عکاس قرار بگیره و دیگری ناظره و می تونه بدون بودن تو گذشته خیلی از چیزها رو بواسطه قدرت چشمهاش ببینه! و دوست احساسیش رو کنترل بکنه که خطایی ازش سر نزنه. اما یک سری محدودیت هایی هم دارن؛ اون ها فقط 12 ساعت توی هر گذشته ای می تونن باشن و نباید تغییرات اساسی توی گذشته بدن چون می تونه علاوه بر آینده صاحبان عکس ها، آینده خودشون رو هم تحت الشعاع قرار بده. به خاطر همین قدرت، مشتری های ویژه ای دارن.

داستان و روند خیلی خیلی جذابی داره. اپیزودیکه و یک خط داستانی اصلی هم داره که تا آخر دنبال می شه. آهنگ اپنینگ و اندینگ خیلی جذابی هم داره و موسیقی های متنش هم قشنگ و به موقعه. اوج و فرودها و لحظات احساسی زیبایی داره و تو قسمت آخر توی نقطه اوجش که بسیار کنجکاوی برانگیز و هیجان انگیز و یک شروع جدیده، تموم می شه چون که فصل دوم هم داره که گویا قراره امسال پخش بشه و من که منتظرشم؛ امیدوارم که فصل دوم هم به خوبی همین فصل باشه و خوب تموم بشه.

می تونم بگم تنها نقطه ضعف داستان، بازگو نکردن علت به جود اومدن این اتفاقه. که چی باعث شده این دو نفر این قدرت رو به دست بیارن و چطوری متوجهش شدن. توی بعضی از این داستان ها مثل erased چنین نیازی چندان احساس نمی شه که علت رو بدونیم چون به شکل جادویی رخ می ده یا توی parippi koumei یک جوری تناسخه که با مرگ اتفاق میفته هر چند عجیب و غریبه اما توی این داستان واقعا نیازه که توضیح داده بشه و امیدوارم فصل دوم توضیحی برای این اتفاق هم باشه.

هرکسی دلیلی برای تلاش کردن توی زندگی داره؛ حتی اگه  زمانی توی تاریکی  هستیم، آخرسر با آدمایی روبرو می شیم که نورشون رو رومون می تابونن.

 

فصل دوم نمی دونم قراره چه جوری باشه وگرنه که این فصل واقعا پیشنهادیه.            ولی زیرنویسش اذیتم کرد واقعا. بنابراین اگه خواستید ببینیدش، دنبال یه زیرنویس حوب باشید چون من یه تیکه از یکی از قسمتاشو آنلاین با زیرنویس چسبیده دیدم و اون خوب بود.

+ اولین انیمه چینینه که دیدم :) 

انیمه بعدی که می خوام ببینم و متفاوت ترین انیمه توی لیستمه: Beastars

۳ نظر ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۵۸
مهناز

شاید اسم لیوبی و سائوسائو رو بعضی هاتون توی بچگی شنیده باشین. یه کارتونی بود که جنگهای این شخصیت های چینی رو نشون می داد. گونمینگ هم دست راست لیوبیه و آرزوی صلح و زندگی توی صلح رو داره. اون می میره و وقتی چشم هاش رو باز می کنه خودش رو توی دنیای جدیدی می بینه! دنیای معاصر اونم توی جشن هالوین! حلاصه اون تو این دنیا با دختری  آشنا می شه که رویاش موسیقی و آواز خوندنه و از اونجایی که همیشه در حال خدمت به کسی بوده سعی می کنه بهش توی رسیدن به این رویا کمک کنه.

ایده شاید تکراریه اما به قول صائب که می شه به موضوعات تکراری تعمیمش داد، "یک عمر می توان سخن از زلف یار گفت!" به شکلی که هر بار برات تازگی داشته باشه اما توی این انیمه نتونستن از پتانسیلی که این ایده تکراری داره استفاده کنند و فقط به شخصیتی نیاز داشتن که شاید بتونه مخاطب بیشتری جذب کنه و با اینکه می تونست اما عملا کاراکتر چندان جذابی ار آب در نیومده!

در وافع خیلی به جزئیاتی که می تونست باشه، اهمیت داده نشده! کسی که از گذشته اومده هر چقدر هم که باهوش باشه نمی تونه این چنین با یک دنیای جدید اخت بشه. توی موسیقی و خیلی چیزهای دیگه رفتار حرفه ای داشته باشه! از کار با رایانه بگیر تا... حتی یه تعجب کوچیک هم به خاطر لباس کاراکترها نمی کنه! صرفا توی چند دقیقه راجع به یک سری وسایل کنجکاوه! بعد در وافع این یک شخصیت تاریخی چینیه ولی اکثرا همه توی این انیمه ژاپنی می شناسنش! صاحب کافه ای که استخدامش می کنه عاشق اون دوره تاریخیه و یک چنین اتفاقاتی واقعا تو ذوق آدم می زنه حتی اگه این فقط یک انیمه فانتزی انگیزشی باشه!

استفاده از نقشه ها و حیله های جنگی به شکل مدرنش توی دنیای معاصری که توشه خیلی جذابه اما یک وفت هایی به نظر میاد که گونمینگ همچنان اینجا رو با میدون جنگِ گذشته، اشتباه گرفته! محصوصا توی آخرین قسمت ها که از حقه کثیفی استفاده می کنه [و همونجا تیر خلاص رو بهم زد :دی] و اصلا اتفاقات بعدش هم نمی تونه توجیهش بکنه! در واقع کاری می کنه که هدفش وسیله رو توجیه می کنه.

ملاقات اتفاقی ایکو با ناناممین م تو ذوق می زد! و در مورد شخصیت های فرعی هم گاهی خیلی بهشون می پردازه مثل کابه رپر که خیلی هم تو پیشبرد داستان کمک خاصی نمی کنه!

تازه فکر کن می گفتن این انیمه زیر سایه انیمه فمیلی اسپای گم شد! آخه واقعا قابل مقایسه نیستن؛ اون کجا و این کجا!

ولی موسیقی هاش خیلی جذاب بودن. هم موسیقی تیتراژ ابتدایی که این مدت تو مغزم هم هی تکرار شد و مخمو خورد :دی و هم حتی رپ های انیمه که خیلی باحال بودن.

خلاصه که اونقدرها هم که فکرشو می کردم باحال نبود. اما بد هم نبود. انیمه متوسطیه که برای یک بار دیدن بد نیست.

پیامش هم این بود که اعتماد به نفس و پشتکارِ قدم گذاشتن تو مسیری رو که بهش علاقه داری داشته باش.

+ اگه فصل دوم داشته باشه احتمالا نمی بینمش.

انیمه بعدی که می خوام ببینم یه انیمه چینیه: link click

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۵۲
مهناز

12 قسمت

ساتورو پسر جوونیه که به خاطر کارهایی که توی گذشته انجام نداده، حسرت می خوره. گذشته ای که با تعدادی قتل سریالی گره خورده.

اتفاقی که مدت هاست برای ساتورو اتفاق می افته و اون اسمش رو گذاشته تکرار، باعث می شه که ساتورو به چند دقیقه قبل از اتفاقی ناگوار برگرده و بتونه جلوش رو بگیره تا این که شاهد اتفاق تلخی می شه و این بار به جای چند دقیقه قبل، به دوران کودکی اش برمی گرده.

انیمه با گفتگوهای درونی جذاب ساتورو شروع می شه:

می ترسم این زیاد فکر کردنا داغونم کنه... 

خیلی دوستش داشتم. انیمه ایه که درگیر حاشیه نمی شه و تمرکزش رو از سیر اصلی داستانش منحرف نمی کنه. بسیار پرکششه و ذهنت رو درگیر می کنه و پیامش رو هم به زور نمی خواد بهت قالب کنه. شخصیت پردازیش به غیر از شخصیت منفی که می تونست بیشتر بهش بپردازه، خوبه و با این که من بعد از گذشت یک سوم داستان حدس درستی زدم و تا آخر هم روش موندم :دی، اما با این حال داستان برام افت نکرد. اون تغییر چند دقیقه ای راوی توی قسمت های پایانی رو دوست داشتم و پایان جذابی هم داشت.

در کل یکی از بهترین انیمه هاییه که دیدم و دیدنش رو به همتون مخصوصا جنایی و فانتزی پسندا پیشنهاد می کنم.

"کسی رو باور داشتن" خیلی عبارت عجیبیه نه؟ آخه اگه واقعا یکی رو باور داشته باشی نیازی نیست بهش بگی من باورت دارم؛ مثل اینه که بگی من باور دارم هوا وجود داره..... اصطلاح باور داشتن در واقع شکل دیگه ای از امید داشتن به باور کردن چیزیه.

اگه اولین قدم رو برنداری، هیچ راهی برات باز نمی شه.

+ شاید کمی اسپویل: جالبه که بعد از دیدن انیمه هایی که کاراکترهای کودک داشتن، توی این انیمه با قاتلی طرفیم که بچه ها رو می کشه!

+ انیمه بعدی که می بینم: Paripi Koumei؛ باحال به نظر می رسه.

۱۳ نظر ۲۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۴۵
مهناز

چیزی که در مورد انیمه ها اذیتم می کنه اینه که در اکثر اوقات اون کشش لازم رو برای من ندارن و خیلی زود حوصله ام سر میره! اما این انیمه جزو انیمه هائیه که هم شروع جذابی داره و هم کشش بسیار بالایی و مخاطبش [من :دی] رو می شناسه برای همین خسته کننده نمی شه. به غیر از یک قسمت که احساس کردم مثل باقی انیمه ها و به سبک اون ها، خیلی کند گذشت، تمام قسمت ها بسیار پرکشش و جذاب بود و با این که 25 قسمت ازش پخش شده اما واقعا از لحاظ روند داستانی پتانسیل خوبی برای ادامه داره هر چند ترجیح می دادم تو همین 25 قسمت تموم بشه [اگه می دونستم ادامه داره، شاید الان نمی دیدمش].

 شخصیت ها خیلی جالبند اما احساس می کنم کم بهشون پرداخته و از این لحاظ دوست دارم خیلی بیشتر بشه. یعنی با اینکه کنار هم زندگی می کنند اما اون تعاملی رو که باید، بهمون نشون نمیده! کاش تو فصل بعدی یکی از تکیه های داستانی روی رابطه عاطفی شون استوار باشه.

کمدی‌اش رو هم بسیار پسندیدم و تقریبا تمام بار کمدی سریال روی دوش آنیا فورجره که بامزه ترین کاراکتر انیمه ایه بین تمام انیمه هایی که دیدم. تغییرات صورتش در تمام موقعیت ها بسیار باب میلم بود :) کلا هشتاد درصد جذابیت سریال به خاطر وجود این کاراکتره.

حالا داستان سریال درباره چیه؟ داستان درباره یک جاسوس، یک قاتل و یک ذهن‌خوانه! که به دلایلی با همدیگه یک خانواده رو تشکیل می دن.

پ.ن: ولی جدی تر که بخوای نگاه بکنی می بینی با انیمه ای طرفی که پیام خاصی نداره و فقط داستان ساده ی سرگرم کننده ای با کاراکترهای جذاب داره.

انیمه ای که بعد از این قراره ببینم: سه تا انیمه دارم که به زمان ارتباط دارند و قراره پشت سر هم ببینمشون؛ اولی: Erased.

۱ نظر ۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۱:۴۳
مهناز

باراکامون درباره پسریه که کارش خطاطی و خوشنویسیه و توی کارش بسیار از خودراضی و مغروره؛ جوری که تحمل انتقاد رو نداره. به خاطر همین اخلاقش، خطایی ازش سر می زنه که به توصیه پدرش میره به جزیره ای تا به کار بدش فکر بکنه :دی

هاندا سیشل که آدم منزوی و غیراجتماعیه فکر می کنه جزیره سکوتی داره که برای ارتقای کارش بهش نیاز داره غافل از اینکه این جزیره مردمی داره که به سرعت باهات پسرخاله می شن :دی

انیمه 12 قسمت 20 دقیقه ایه (یقینا جدای از تیتراژ) و شروع بسیار گیرایی داره و در صحنه های کمدی خیلی درخشان ظاهر می شه. خیلی دوست داشتم کمدی اش بیشتر از اینی که بود، باشه. اون تکه های بعد از تیتراژ هم خیلی خوب بود. در کل انیمه خوبیه.

نقش بچه داستان هم تقریبا به اندازه تک تک نقش های فرعی هست و شاید فقط یک درصد پررنگ باشه. من یه جا خونده بودم که با این بچه اخت می شه و بهش خوشنویسی یاد می ده که گول این داستانا رو نخورید :)))) نقشش به اندازه ایه که باید باشه و نه بیشتر.

اگه از انیمه های slice of life لذت می برید به لیستتون اضافه اش بکنید. 

نقش جوونا اینه که دشت جدیدی رو بدون ترس از شکست زیر پا بذارن.

می خوام گل خودم رو پیدا کنم و تا وقتی شکوفه می زنه، بزرگش کنم. یه گل که بی شباهت به تمام گل های دنیا باشه.

فعلا تو تاریکی مطلقم ولی بالاخره یه روز روشنایی رو پیدا می کنم

انتظارِ خالی، دردی رو دوا نمی کنه.

انیمه بعدی که می ببینم: spy x fsmily.

کاملا جدیده و موضوعش هم که مورد علاقمه و از طرفی کنجکاوم که ببینم چرا اینقدر معروف شده :)

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۵۱
مهناز

سال رو با انیمه شروع کردم. اولین انیمه Kakushigoto بود که تو همون دو سه قسمت اول دراپ شد :دی مقدار بسیاری زیادی کسل کننده بود. داستان راجع به پدری بود که مانگاکا بود و مانگاهای ناجور می کشید و نمی خواست دختربچه اش متوجه این اتفاق بشه.

بعدش فکر کردم شاید دیگه نمی تونم با انیمه ارتباط برقرار کنم. رفتم سراغ بعدی که اینم مثل قبلی یکی از شخصیت های اصلیش یه بچه بود [می دونید که من عاشق فیلم و سریال هاییم که یکی از شخصیت های اصلیشون یه بچه یا یه پیرمرد باشه] بچه ای که دختر یه پیرمردی بود که تازه فوت شده بود و بالاخره خواهرزاده این بچه تصمیم گرفت بزرگش کنه. بله بچه، خاله دایکیچی بود :))

یازده قسمته و انیمه لطیفیه اما احساس کردم از قسمت هشت اون حالت جذاب و دوست داشتنیش رو از دست داد، نمی دونم چرا! کاش یک مقدار هم ارتباط بین پیرمرد و دختر جوون رو می شکافت که چرا چنین اتفاقی افتاده؛ فقط یه اشاره ای کرد و رد شد!

دایکیچی یه جایی از داستان می گه نمی دونم من دارم این بچه رو بزرگ می کنم یا این بچه داره منو بزرگ می کنه.

ارتباط با بچه ها دقیقا همینه.

در کل قشنگه و اگه حس و حالش رو داشتید، ببینیدش.

+ دایکیچی کاراکتر دوست داشتنی ای بود.

یه وقت هایی هست که حتی آدم بزرگا هم دوست دارن یه نفر بغلشون کنه.

قراره این ماه رو انیمه ببینم. پس پیش به سوی اردیبهشت انیمه ای. 

سعی می کنم توی معرفی ها بگم که انیمه بعدی که می خوام ببینم چیه، پس اگه دوست داشتید شما هم با من ببینیدش و بعد بیاین راجع بهش حرف بزنیم :)

الان  Barakamon رو شروع کردم که سخت نیست حدس بزنید که اینم یه بچه داره :)))

۲ نظر ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۰۳
مهناز

امسال سرجمع 39 تا فیلم و سریال دیدم! که 26 تاش سریال بوده (نصفش کره‌ای) و 13 تاش فیلم. تقریبا با هم دیگه می شن 347 قسمت. هر روز کمتر از یک قسمت :دی و بطور تقریبی یک ساعت!

تایم همه هم طبعا برابر نبوده، قسمت های پونزده دقیقه ای تا 2 ساعته! فقط یه فیلم سه ساعته داشتم.

و از این بین 8 تا رو دوست نداشتم (۳تافیلم، ۵تا سریال؛ ۲تاش کره‌ای) که سه تاش رو همینطوری جوگیرانه دانلود کردم و نتیجه شد آنچه نباید. پس پشت دستمان را داغ می کنیم و از این به بعد مثل همیشه به حسمان اعتماد می کنیم :)

فکر می کردم کمتر از پارسال بوده اما در کمال تعجب بیشتر از پارسال! با تخفیف تقریبا دو برابرِ پارسال!!!

 

شما چند تا دیدین؟ قشنگاشو به منم پیشنهاد بدین. از همونایی که خودتون کشفش کردین :)

 

۴ نظر ۲۵ اسفند ۰۱ ، ۱۸:۰۰
مهناز

اینم از آخرین سریال امسال.

بعد از کیمیای روح و از بین سریال های 2023 هیچ کدوم چشممو نگرفته بود تا اینکه رسیدم به این سریال. پوسترش جالب نبود و بازیگراش رو نمی شناختم و توی دیدنش خیلی تردید داشتم. من کلا عادت ندارم قبل از سریالی تیزرش رو ببینم اما تا تیزر اینو دیدم گفتم این خودشه؛ این سریال منه :)[الان دیگه در مواقع شک، به تیزربینی روی میارم :دی]

نام هنگ سون شی :) از خواهرزاده و برادر اوتیستیکش مراقبت می کنه و به خاطرشون رویاش رو کنار گذشته و الان یک مغازه غذافروشی داره.

چوی چی یول هم یک معلم معروف ریاضیه که تمام زندگیش در کارش خلاصه می شه تا جایی که حتی نمی تونه درست غذا بخوره و بخوابه.

علاوه بر بخش عاطفی داستان درباره این دو نفر،کنکور و رقابت بچه ها و سخت گیری بیش از اندازه والدین که توی کره بسیار شایعه، بخش پررنگی از سریاله. این بین یک ماجرای جنایی هم موازی داستان این دو پیش میره و چندین نفر به شکل حاصی به قتل می رسن.

زوج های سریال رو خیلی دوست داشتم. شخصیتی که دچار آسپرگر بود بسیار باورپذیر بود. طنز سریال گاهی منو تا قهقهه پیش می برد، قسمت آخر کاملا حقش ادا شد و دم نویسنده گرم، بازیگرها هم رفتند توی لیست محبوب هام.

اگه مساله کنکور اذیتتون نمی کنه و دلتون برای کمدی رمانتیک های سال های قبل کره تنگ شده و دوست دارید یک زوج بسیار کیوت و یک عشق بالغانه و فیلمنامه خوب ببینید و حس خوبی بگیرید، بسم الله این سریال برای خود شماست :)

باهام رو راست باش تا بتونم درکت کنم.

ما همه‌مون دنبال جواب می گردیم؛ روش های مختلفو امتحان می کنیم.

ما نمی تونیم پدر مادرامون رو انتخاب کنیم. همه کاری که می تونیم بکنیم اینه که تلاش کنیم از اون ها آدم بهتری بشیم.

هیچ کس نمی تونه ذهن یه نفر دیگه رو بخونه؛ مهم هم نیست چقدر به هم نزدیکین.

احساساتت رو نشون بده.

+انی وی گفتن ها و لباس های نام هنگ سون شی. 

+ خدایی چقدر این جونگ کیونگ هو استعداد طنز داره؛ دلم می خواد یه سریال طنز ازش ببینم.

و اینکه جونگ کیونگ هو پارتنر چوی سو یونگه :)

۲ نظر ۲۴ اسفند ۰۱ ، ۱۸:۴۶
مهناز

داستان از این قراره که این دو با هم هم‌خونه اند و خونه ای که توشن مال یکی از اقوام پسره است که شرط میذاره هر کدوم از این دو نفر زودتر ازدواج بکنند، خونه به اون برسه. سو دِیت پشت دِیت :))))

سریال ترکی با اپیزودهای خیلی کوتاه 15 دقیقه ای غنیمته :) خیلی با حال و سرگرم کننده است. طنزش هم خوبه. فقط قرار نبود پایانش این شکلی باشه! خیلی غیرمنتظره بود :(

Çok uzun ve mutsuz bir hayatın olsun mu isterdin yoksa kısa ve mutlu bir hayatın?

Mutlulluklarla dolu bir hayat isterdim.

Yeni tamam, dünya bok gibi bir yer, gerçekten genelde de mutsuzuz ama var... var... iyi şeylerde var, güzel şeylerde var.

Ayrıca hayatta küçük şeylerden zevk almayan birinin gerçekten benim nezdimde böyle agrilar içinde bir yatalaktan hiç bir fark yok...yaaaa bırak ölsün yaa...

+ خانوادگی نیست به خاطر کلماتی که استفاده می کنند و یک سری از سکانس ها.

+ ماشاالله سرعت حرف زدناشون!

+ سایه های سو

۰۷ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۱۱
مهناز

تندیس بی مزه ترین و مسخره ترین فیلم امسال رو هم تقدیم می کنم به این فیلم.

یک اقتباس بد و مصحک از یک کتاب بامزه! با بازیگرانی افتضاح!

با اینکه قبل از دیدنش هم انتظاری ازش نداشتم اما گفتم بیا و ندیده قضاوتش نکن اما حتی بدتر از اونی بود که فکرش رو می کردم.

 

اون پایین درباره کلی فیلم و سریال دیگه هم نوشتم که اگه دوست داشتید بخونیدشون. چندین باره یکدفعه ای کلی پست آپدیت می کنم و حس می کنم هر بار فقط همون پست اول رو می خونید. گفتم بگم :)

۲ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۵۸
مهناز

یادم نمیاد تا به حال در مورد فیلمی لفظ شاهکار رو به کار برده باشم ولی این فیلم انقدر زیبا و درسته که یک شاهکاره و اگه تا به حال ندیدینش همین الان برید دانلودش کنید. تنها فیلمیه که تا به حال امتیاز ده رو ازم گرفته (انگار منتقد معروفی چیزی هستم :دی)

 فیلم با این که توی یک لوکیشن ثابته اما داستانش درگیرکننده است، فیلمبرداریش اذیت نمی کنه، بازیگرها از پس نقششون براومدن و دیالوگ ها خوبه.
داستان در مورد 12 نفر اعضای هیات منصفه است که بعد از اتفاقات توی دادگاه، قراره در مورد گناهکار یا بی گناه بودن یک متهم تصمیم بگیرند.
 
از نکات جالبش اینه که حتی یک بازیگر زن هم نداره و تو زمان خودش از لحاظ تجاری موفق نبوده!!
فیلم نسخه های اقتباسی هم داره اما این رو ببینید.
همه باید این فیلم رو ببینند مخصوصا وکلا و قضات.
۷ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۵۷
مهناز

آقای اشتباه یه سریال ترکی 14 قسمته دو ساعته توی ژانر کمدی رمانتیکه.

اوزگور که یک جوان عیاشه و ازگی که دختریه به تازگی شکست عاطفی خورده، سر راه هم قرار می گیرند . اوزگه قراره نقش دوست دختر اوزگور رو بازی کنه و در مقابل اوزگور قرار می شه که نکات یک رابطه موفق رو به ازگی یاد بده!

جان یامان و اوزگه گورل بعد از دولون آی دوباره با هم همبازی شدن و نسبت به اون سریال بازی هاشون به مراتب بهتر شده اما هنوز هم بازیگرهای معمولی اند.

اگه این سبک و زبان ترکی رو دوست دارید می تونید ببینیدش، بامزه و قشنگه مخصوصا لباس هاشون ودو تا شخصیت فرعی بامزه داره؛ لونت و بارمن (پابلو) که من خیلی دوستشون داشتم. 

دقت کردم توی سریال های ترکی عاشق شخصیت های فرعی می شم.

فقط پایانش مخصوصا در مورد رابطه دو نفر یک مقداری باز موند و این انصاف نبود :((( همینطور درباره سردار و تولگا! در مورد گیزم هم واقعا انگار خود نویسنده، کاراکتری رو که خلق کرده بود، دوست داشت و نمی ذاشت اتفاقی براش بیفته! ایح ایح...

Her acı geçiyor;Geçmez dediğin yara geçiyor,Dinmez dediğin sızı diniyor,Hepsi zamaninda geçiyor.

۰ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۵۴
مهناز

انقدر این سریال زیباست حتی توی فصل دوم که چیزی نمی مونه من بگم.
فصل دوم رو هم خیلی خیلی دوست داشتم و همه چی خوب بود جز این که دو قسمت آخر یک مقدار هول هولکی بود و یک دیالوگ شعاری هم داشت.
ولی به غیر از اون همه چی دوست داشتنی بود مخصوصا بازیگر زن نقش اصلی که اصلا انتظار همچین بازی خوبی رو ازش نداشتم و رفت تو لیست بازیگرای مورد علاقه ام.
تغییر گریم و رنگ لباس ها هم جالب بود.
چهار پنج تا کاراکتر منفی و خاکستری داشت که انقدر ازشون بدم می اومد که روا ندونستم نگم :دی 
حالا جین مو به کنار، اون دختر دزده و دختر طبیبه و مخصوصا ندیمه گستاخش+ ملکه دومیه.
زندگی قابل پیش بینیه ولی سرنوشتت رو خودت انتخاب می کنی؛ حالا هر چقدر هم تلخ باشه یا شیرین، باید خودت مزه کنی و قورتش بدی.
 
غم انگیزترین تجربه، زندگی کردن با حسرت انجام کارهائیه که می تونستی انجام بدی.
 
خلاصه که آره؛ شما کره ای بین هم نباشید با این کره ای بین می شید. والسلام :)
۱ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۵۳
مهناز

یک فیلمبردار مد بعد از دیدن یک دختر کتابدار که توی یک نوع اندیشه فلسفی غرقه، اونو برای مدل شدن انتخاب می کنه! دختر در ازای رفتن به پاریس و ملاقات با فیلسوف مورد علاقه اش، می پذیره.

اگر از دیدن فیلم های کلاسیک موزیکال لذت می برید این فیلم کاملا برای شما ساخته شده!

پر از رنگ و لباس و رقص و موزیک و زیبایی...

یکی از جالب ترین سکانس های ب*و*سه رو داره و یکی از جذابترین سکانس های رقص رو (توی تاریکخونه)

اما پوسترش به نظرم خیلی بده!

۲ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۵۱
مهناز

با ورود جان کیتینگ به کالج ولتن، خیلی از بچه ها تغییر می کنند. جان کیتینگ که معلم زبانه نحوه تدریس و نگاهش به زندگی با هر آن چیزی که بچه ها تا به حال باهاش مواجه بودند، فرق می کنه...

فیلم واقعا زیباست و بازی همه بازیگرانش قشنگه [کمی اسپویل:] اما خب همونطوری که پایان کتاب و اتفاق شوکه کننده اش غمگینم کرد، توی فیلم هم هر لحظه منتظر اتفاق افتادنش بودم و می دونی؟! با همه لحظات خوش اش، کام آدم رو تلخ می کنه! حتی پایانش هم اتفاق قشنگی می افته اما اون تلخی بازم باهات می مونه!


داشتم عکسای ایتان هاوک می دیدم؛ منو یاد جانگ هیوک میندازه. قبلا ازش مائودی رو دیدم که اونجا از کاراکترش خوشم نمی اومد! سه گانه اش رو هم قراره یه روزی ببینم! ماشاالله عین قالی کرمان می مونه و اما دختر زیباش!

بازیگر نقش چارلز انگار تو همون دهه فراموش شده با اینکه چهره و بازی خوبی داشت؛ بعضی ها خیلی حیف می شن :(

۱ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۹
مهناز

لیز به هوش میاد و خودش رو محبوس داخل یک دستگاه سرمازیستی که شبیه یک تابوت مجهز به تکنولوژیه، می بینه! اکسیژنش رو به پایانه و اون یادش نمیاد که چرا اینجاست! تنها چیزی که خاطرشه خاطرات محوی از بیمارستان و همسرشه!

فیلم تقریبا تک لوکیشنه و تک بازیگره است. البته لوکیشنی که حتی امکان نشستن هم نیست! 

من در همون دقایق ابتدایی فیلم موضوع اصلی رو حدس زدم و از این رو فیلم چون خودش رو زود لو داد، جذابیتش کمی افت کرد!

سکانس پایانی کمی ابهام آمیز بود!

و بازیگرش رو خیلی دوست داشتم.

خیلی پیشنهادی نیست اما اگه داستان فیلم براتون نوئه می تونید امتحانش کنید.

۰ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۸
مهناز

اثر در بهترین حالت پادکست و نمایش رادیوئیه نه نمایش تلویزیونی! اما نمی شه از ایده واقعا جذابش گذشت! روایت داستان و موضوعاتشون هم جذابه. صادقانه اعتراف می کنم که انتظار این همه جذابیت رو نداشتم. مخصوصا داستان دوم برام خیلی جالب بود.

داستان از طریق مکالمه های تلفنی روایت می شه که داستان های عجیبی پشتشونه!

فقط دو تا اپیزود کمی توی ذوق می زد اولی اپیزود سوم که درباره اون ساک بود؛ که هر جوری فکر می کنم، می بینم می تونست جور دیگه ای اتفاق بیفته و از این لحاظ توی ذوق می زد. سطحی و خام بود و عمق نداشت.

و دومین اپیزود که شاید مهمترین و باز کننده گره هم بود. اپیزود آخر! که از لحاظ منطق داستانیش لنگ می زد! یا شاید من متوجه نکته خاصی نشده باشم.

منظورم اون فاصله سقوط و فروده! اون همه آگاهی و بعد هیچ آگاهی در عرض چندین دقیقه! هر چند با تغییر هر آنچه که باید و نباید!

 

اسپویل: تلاقی دنیاهای موازی موضوع اصلی این اثره!

اگه فصل دومی در کار باشه، می بینمش! یعنی می شنومش :)

۱ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۷
مهناز

درباره مولی، دختری که به تنهایی با پدرش زندگی می کند اما شرایط به گونه ای پیش می رود که مجبور به پذیرفتن نامادری و خواهر ناتنی اش می شود! از طرفی دیگر او درگیر یک عشق یک طرفه هم هست!

نوجوون که بودم، شبکه چهار رو به خاطر پخش چنین سریالهایی خیلی دوست داشتم. همیشه چیزی از این دست سریال ها در چنته داشت و آدم رو ذوق زده می کرد. خیلی دوست داشتم زبان اصلیش رو ببینم و بالاخره شد :)

روایت سریال، بازیگرا و روابط عاطفی سریال رو خیلی دوست داشتم و الان بیشتر دوست دارم. خاطره محوی ازش داشتم و فکر می کردم ممکنه کمی کسل کننده باشه اما برعکس بود و قلبمو به تپش انداخت.

سریال اقتباسیه از کتاب خانوم الیزابت گاسکل که سریال شمال و جنوب هم یکی دیگه از آثار اقتباسی از کتابهاشه! و چقدر مشتاقم که بخونم کتاباشو. فکر می کنم فقط شمال و جنوب ازش ترجمه شده باشه!

+ چقدر بازیگرای نقش راجر و آزبورن رو دوست داشتم، چشماشون با آدم حرف می زد! و چه بد که راجر دیگه نقش خیلی پررنگی نگرفته. بازیگر به این خوبی حیف شده :( فکر می کردم بازیگر سریال شمال و جنوب باشه! چقدر این دو تا سریال بازیگرای مرد خوبی دارن.

در مورد آزبورن اینجوری بودم که خدای من این چهره و چشمها رو کجا دیدم! بعد که سرچ کردم دیدم بله تازگی دیدمشون و گری جعبه پرنده بوده :)

+ و یه نکته جالب اینکه زیباترین دختر این سریال، همسر متیو مک فادینه :)) [عجب انتخابی داشتی مررررد!]

۰ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۷
مهناز

تمام اخبار پر شده از اینکه در کشورهایی، مردم به شکل دیوانه واری دارن خودکشی می کنن و بعد مشخص می شه چیزی رو می بینن که اونا رو بدون کوچکترین فکر و تعللی به سمت خودکشی سوق می ده!

یک قصه آخرالزمانی جذاب که گویا تبلیغات زیاد نتیجه معکوسی رو براش به همراه داشته. هر چند امتیاز آی ام دی بی چندان نشان دهنده خوبی یا بدی یک اثر نیست اما واقعا در حق جعبه پرنده بی انصافی شده و این امتیاز حقش نیست.

خیلی ها می گن این فیلم کپی ضعیفی از فیلم یک مکان ساکته در صورتی که وجود شباهت های کلی دلیل بر کپی بودن یک اثر نیست [اگه حرف بزنی می میری= اگه نگاه کنی می میری یا حفاظت یک مادر از بچه هاش!]. جعبه پرنده از یک کتاب اقتباس شده. 

نکته جالبی که وجود داره، اینه که با نیرویی که توی یک مکان ساکت وجود داره، می شه مبارزه کرد اما توی جعبه پرنده حتی همچین امکانی هم وجود نداره.

در کل من بدون لحظه ای احساس خستگی دو ساعت تمام به صفحه نمایش خیره بودم و هیجان زیادی برام داشت با سکانس های جذاب و بازی های خوبی که داره مخصوصا بازی ساندرا بولاک که خیره کننده است.

شاید تنها ضعف پررنگ اثر، نحوه روایتشه که با فلش بکه و شما همون دقایق ابتدایی فیلم متوجه سرنوشت اکثر شخصیت ها می شید و این به هیجان تعلیق فیلم ضربه می زنه اما نه در حدی که خیلی تقلیلش بده.

و خب من اون بی حسی مرد فیلم در برابر مرگ همسرش رو متوجه نشدم.

+خانوادگی نیست.

۲ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۶
مهناز

بازیگران نچسب مخصوصا آنیا تیلور جوی که نقش اما اصلا هم قد و قواره اش نیست. بازی های نادلپذیر و گاها به قدری اغراق آمیز که سکانس ها رو مضحک می کنه مخصوصا بازی کشیش که آدمی دلش می خواهد موقع لبخند زدن دندان هایش را توی دهانش بریزد!

دیالوگ های مدام به دردنخور، گریم و طراحی نه چندان جالب، عدم بهره وری از منظره ها و قاب بندی های زیبای مخصوص این نوع فیلم ها و در کل طولانی و کسل کننده!

صد رحمت به امای 1996.
،

۲ نظر ۰۲ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۴۶
مهناز