تازه بعد از این همه سال دارم متوجه می شم و در واقع می پذیرم که من چندان از سرما خوشم نمیاد و چندان پاییز و زمستون رو دوست ندارم و ارتباط خوبی باهاشون ندارم. حداقل پاییز و زمستون های اینجا رو و از این جهت مهم هم نیست که چه فصلی به دنیا اومدم. من عاشق بهار و تابستون و گرما و آفتابم. انرژی می گیرم ازشون.
و این گونه تصمیم می گیرد دست از تلقین بردارد.
آقاگل
همین الان برگردیم به تیر خوبه؟ راضی میشین؟ :))
چیکار دارید به این سرمای خوب. فوقش اینه آدم می‌چسبه به بخاری. یه دوتا لباس هم بیشتر می‌پوشه. ولی لااقل عرق نمی‌ریزیم که. اصلاً شاعر میگه پادشاه فصل‌ها سرما. :)
لبخند ...
دقیقا منم! همیشه فک میکردم چون خودم زمستون دنبا اومدم باید زمستونو دوست داشته باشم. ولی واقعا من تحمل سرما رو ندارم. تابستون که گرمه خیلی خوبه. مخصوصا شباش که میری بیرون
پاییز .....
یه شعر از قیصر هست میگه
. دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم....
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست.»
من امسال پس از 22 سال فهمیدم
پاییز گرچه خوب
گرچه سرد و رنگ رنگ
از بهرِ من پاییز طولانیست
من شادمانی ، عشق، گرمی را
اردیبهشتان بیشتر دارم!
:دی
خلاصه غرض این بود که بگم ماهم مثل شما!! :))
آفرین ...من هم باید بپذیرم که اینجا به دنیا اومدم و راه فراری نیست.