شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی

در نهایت احتمالا به زودی دیگه بیانی نباشه که بنویسیم -و حتی اگه به همین شکل باشه، من احتمالا دیگه از سال جدید نمی نویسم- بنابراین برای اینکه هم رو گم نکنیم، اگر راه ارتباطی‌ دیگه ای به غیر از بیان - ایمیلی، آیدی تلگرامی، کانالی- خواستین یا داشتین و دوست داشتین باهم به اشتراک بذاریم، خصوصی پیام بدین.

 

و البته اگه نوشته هاتون براتون مهمه حتما آرشیو رو دانلود بکنید. یهو دیدی بی خبر اتفاق افتاد.

۵ نظر ۲۱ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۳۱
مهناز

بچه ها اگه دوست داشتید درخت کریسمسم رو تزئین کنید و برام یک چیزی بنویسید؛ کوتاه یا طولانی. هر چیزی.


https://decomytree.com/home?hashedId=6wzEkAh08iQA

۲ نظر ۱۷ آذر ۰۳ ، ۱۹:۲۲
مهناز

داستان درباره آدم هایی محصور داخل دیوارهایی عظیمه که تصور می کنند بشریت به خاطر تایتان ها در حال انقراضه و اون ها تنها آدم های باقی مونده ان. آدم های درون دیوار سعی در شناخت غول ها دارن و در تلاش برای بقا هستن و در این راه تعداد بسیاری سال های سال جون خودشون رو از دست دادن. ارن بچه‌ایه که دوست داره قدم به اون طرف دیوار بذاره و برای همین تصمیم داره وقتی بزرگ شد به گروهی که برای تحقیق به بیرون دیوارها می رن بپیونده اما این کار خیلی خطرناکه.

بالاخره بعد از 8 ماه، شایدم بیشتر تموم شد.

شروع به شدت جذاب، مرموزانه و پر از تعلیق و دلهره ای داره که توی فصل دوم شدت می گیره و ماجرا رو عریان تر و صریح تر روایت می کنه. توی فصل سوم انقدر مقدار اطلاعاتی که می ده زیاده و داستان عمیق می شه که نیازه با تامل بیشتری دیدش و بعد توی فصل چهارم جایی که انتظارش رو نداریم یهو تغییر زاویه دید هوشمندانه ای رخ می ده.

داستانی از انسانیت و فداکارای ها و ...؛ داستانش در کنار زیبایی به شدت غم انگیزه. موسیقی هاش معرکه بودن. اکشنش خوبه. شخصیت پردازی ها خیلی خوب بود و من عاشق کاپیتان لیوای و بعدش جان بودم و کاراکتر هانجی سان رو هم دوست داشتم. کاراکتر رو مخ سریال هم برام شخصیت گابی بود کسی که انقدر متعصبه و البته هنوز کودک -نوجوانه- و مغزش شستشو داده شده که نمی خواد حقایق رو بپذیره[از این آدم ها البته دور و اطرافمون کم نداریم].

سه فصل اولش ساخت استودیوی ویته و فصل آخر مال ماپا برای همین کمی گرافیک و طراحی شخصیت ها توی فصل آخر متفاوته و اولش کمی تو ذوق می زنه اما بعد بهش عادت می کنی.

توی ovaها هم من داستان لیوای رو به شدت دوست داشتم و جذاب بود.

اسپویل:(( فقط برای من دلیل تقابل و جنگیدن غول های الدیایی و مارلی ها قابل هضم نبود؛ یعنی تعصب مارلی ها رو درک نمی کردم! چرا این کار رو می کردن! با اینکه از الدیایی ها بودن و توی مارلی به شدت تحقیر می شدن :( ))

 

اینجا خیلی به من کمک کرد که بتونم به ترتیبی که باید، ببینمش.

و اینجا هم خلاصه خیلی کامل-با اسپویلش- و خط زمانی‌اش رو می تونید بخونید.

و اینجا اگر خواستید بیشتر درباره کاپیتان لیوای بخونید.

۴ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۵۰
مهناز

و بالاخره فصل دوم؛

همچنان موسیقی و طراحی صحنه و لباس جذاب بود. برای من هیجان قسمت های 3، 4، 5 خیلی زیاد بود. تغییر بازی ها و قوانین و همچنان جذاب موندنش نکته قابل توجهی بود. بازی چهار تا بازیگر گونگ یو، لی بیونگ هان، رپره و ترنسه خیلی خوب بود. مخصوصا دو تای اولی. تغییر زاویه دیدش تو بعضی سکانس ها جذاب بود. و در کل به نظرم فصل دوم درخوری بود هر چند هیجان فصل اول دو برابر این فصل بود.

 

با اسپویل: 

با توجه به تجربه بازی قبلی 456 چرا به شماره 001 شک نکرد؟!

تصمیم ابلهانه اواخرش شخصیت پردازی 456 رو خراب کرد. هیجانش کم بود و چرا همه شون تیراندازی رو حتی قبل از یاد گرفتنش، بلد بودن؟!

ناخدا از همون اول داستان مشکوک بود. چرا پلیسه این همه سال یک ذره بهش شک نکرده؟!

دو قسمت اولش می تونست جمع و جورت باشه و اون مرگ اولی هم اتفاق نیفته!!!

22:39 فیلمبردار توی صحنه حضور داره :دی [دقت بعضی ها ستودنیه که دیدنش].

۸ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۴۳
مهناز

داستان درباره یک خانواده عجیب و غریبه که به یه شهر جدید نقل مکان می کنند و اونجا اتفاقات زیادی براشون می افته.

خشونتش به شدت بالاست بنابراین اگر یک ذره حساسید، نبینیدش. قسمت عظیمی از داستان راجع به آزارهای ج/ن؟س!ی هست و شاهد سکانس های جالبی نخواهید بود بنابراین با خانواده دیدنش اصلا توصیه نمی شه. 

بازیگرهاش خیلی خوبن مخصوصا دونا که خیلی وقته خودش رو ثابت کرده، شخصیت پردازی جالبی داره و سکانس های خیلی خوبی. در کنار خشونت و موضوع خیلی جدی اش و بخش جنایی سریال، کمدی اش خیلی جذابه.

من کاراکتر بابابزرگه رو خیلی دوست داشتم  انتظار داشتم بیشتر از گذشته اش بگه. دونا توی سکانس جیغ :) خیلییی بامزه بود. سکانس تمرین خنده، گروگانگیری سگه، سکانس های مربوط به کار دونا و دیالوگ ها جذاب بودن. فقط قسمت آخر کمی تا قسمتی اغراقش بیش از اندازه است. در کل دوستش داشتم.

+ وای بازیگر پدره همون فرانک مووینگ و یکی از مشتری های پاستاست :))؛ خوشم میاد ازش. 

+ کلاه گیس دختره تا آخر سریال رو مخم بود.

+ یه قسمت هایی منو یاد شخصیت و گودال مینداخت.

۳ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۴۰
مهناز

همراه با اسپویل

بازی بازیگرها خوب بود. مخصوصا گو مین شی که خیلی با بازیش کیف کردم. موسیقی اش رو دوست داشتم و استفاده ازش هم از لحاظ مضمون هم در ترکیب با موقعیت ها فکر شده بود. شخصیت پردازی هاش به نظرم یک جاهایی ضعف داشت مثل کاراکتر مرده (مخصوصا توی تحقیق و تیراندازیش و حرکاتش توی قسمت پایانی و حتی رفتارهاش با دختره)، دختر خود مرده هم همینطور، پلیس کشته شده هم و حتی اداره پلیس توی آزادی دختره. در کل کنش و واکنش ها رو خیلی جاها درک نمی کردم. اما فیلمبرداری جذابی داشت. فضاسازی و لباس های رنگینش در تقابل و تضادش با ژانر سریال برای من به شخصه جذاب بود. جزئیات اجرا توی قسمت پایانی خوب پرداخت نشده بود.

روایت خوبی به طور موازی از گذشته و حال داشت اما کمی گیج کننده است مثلا من تا اواسطش فکر می کردم حالِ شخصیت های گذشته رو داریم می بینیم.

اینکه داشت از ساید قربانی ماجرا رو پیش می برد جالب بود. دیالگ  تکرار شونده اش هم همینطور. اما واقعا دوست داشتم کمی بیشتر راجع به قاتل ها، علت و شروع قتل ها و گذشته اشون بدونم!

نکته جذاب دیگه اش این بود که با وجود اینکه انتقام و حسابرسی شخصی رو از لحاظ قانونی اشتباه می دونست اما به قربانی ها حق می داد و درکشون می کرد. این زاویه دید قابل احترام بود.

+انتقام ها رو دوست داشتم و خیلی حال داد :))))

+ یه دونه دوربین تو اون ویلای لعنتی نبود.

اگه تو جنگل، درختی بیفته صدایی ایجاد می کنه یا نه؟!

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۳۹
مهناز

برای من سریال کمی تا قسمتی مریضی بود.

بازی بازیگرها خوب بود. فضاسازیش با این که کمی شبیه اسکوئید گیم بود اما هنوز جذابیت داشت. طراحی لباساشون خوب بود. تا اواسط سریال هم خوب پیش رفت و تا زمانی برام جذاب بود که [اسپویل: شماره 2 همه درها رو قفل کرد اما شماره 5 رو آزاد گذاشت!! انگار فقط برای ادامه پیدا کردن سریال بود!

کارهای شماره 1 واقعا رو اعصاب بود و تا پایان همینطور ادامه پیدا کرد و به نظرم حداقل حرکت پایانیش لازم نبود.

پایانش هم کمی مضحک و مسخره بود؛ مثلا گل فرستادن شماره6. اصلا به شخصیت همچین کاراکتری نمی خورد. ترجیح می دادم برای انتقام  کمین کرده باشه].

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۳۵
مهناز

10قسمت در ژانر علمی تخیلی.

داستان درباره شرکت بی افه که به دلیل تولید گوشت مصنوعی بسیاری از دامداران رو عملا بیکار و دشمن خودش کرده و علاوه بر اون دشمن های دیگه ای هم داره. مسولان بی اف کم کم دارن حوزه کاریشون رو توسعه می دن.

ایده خوبی داشت اما می تونست جذاب تر از این باشه.فضاسازیش خوب بود، جلوه های ویژه اش هم همینطور. قسمت هیجان انگیزش برای من قسمت 6 بود.

 بازی هان هیو جو خیلی زیاد خوب بود و کاراکتر رو مال خودش کرده بود. اما راستش از جو جی هون انتظار بیشتری داشتم و برخلاف بقیه که شیمی بینشون رو می پسندن، به نظرم خیلی خوب از آب درنیومده بود. 

پایانش بازه اما اگه فصل دویی درکار باشه، پایان بدی نیست.

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۳۳
مهناز

این فصل انگار از اون هدفی که خط داستانیش داشت، فاصله گرفته و به حاشیه رفته بود. 

بعضی قسمت هاش جذاب بود و بعضی نه.

امیدوارم سینمایی و فصل جدیدش جذاب تر باشه چون این فصل کمی ناامیدم کرد.

۱ نظر ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۳۰
مهناز
۰ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۸:۵۵
مهناز

The raid redemption/ 2011

داستان درباره یک گروه پلیسه که طی یک عملیات نه چندان برنامه ریزی شده ای به یک ساختمون که پر از خلافکارها، آزمایشگاه مواد مخدرشون و رئیسشونه، حمله می کنند.

ریواچش کردم و هنوز هم بعد از گذشت بیش از یک دهه جذابیتش رو از دست نداده.

سریع، هیجان انگیز با اکشن خوب و دلهره و استرس بالا و خشونت زیاد.

 اگر اکشن‌دوست باشید، خوشتون میاد.

The raid/ 2014

قسمت دوم فیلم قبلی.

شخصیت اصلی بنا به درخواست یک پلیس خوب و گروهشون به یک گروه دیگه از خلافکارها نفوذ می کنه تا هم ماموریتشون رو انجام بده و هم انتقامی باشه از مرگ برادرش! 

دنباله خیلی خیلی خوبیه. اکشنش خیلی جذاب و خیره کننده است. لوکیشن ها و کاراکترها بیشتر شدن. اما سطح خشونت، بی رحمی و خون و خونریزیش خیلی بالا و افسارگسیخته است و من خیلی از سکانس ها رو به زور دیدم و سر بزنگاه چشمام رو بستم. در این حد که نمی دونم بعدها جرات ریواچش رو پیدا بکنم یا نه.

برای دیدن با خانواده مناسب نیست!

+ اسپویل: فقط یک مقدار کاش داستان دلیل بهتری برای شروع داشت نه اینکه بیشتر روی گیر انداختن رضا متمرکز شد در حالی که کلی مدرک داشتن؛ اگر هم قصد از بین بردنش رو داشتن که باز راه بهتری وجود داشت.  تمرکز اگه روی از بین بردن بدمن های داستان بود بهتر می شد. البته همین طور هم بود اما داستان رضا اضافه بود و می شد با همون مدرک ها گیر انداخته شده باشه و بعد ادامه داستان رو پی بگیریم.

اون داستان دیده شدن خالکوبی بجو رو هم متوجه نشدم!

۰ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۸:۳۸
مهناز
۰ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۸:۳۶
مهناز
۰ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۸:۳۲
مهناز
۰ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۸:۳۱
مهناز
۰ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۸:۳۰
مهناز
۴ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۸:۲۶
مهناز
۰ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۸:۲۵
مهناز
۲ نظر ۱۶ مهر ۰۳ ، ۱۸:۲۰
مهناز
۱۱ نظر ۲۹ مرداد ۰۳ ، ۱۹:۵۹
مهناز

به عنوان حسن ختامی برای تماشای انیمه های استودیو جیبلی، این مستند رو با نرگس دیدیم.

مستند جذابیه و این سه مردی که توی تصویر می بینید، پایه های استودیوی جیبلی اند. 

 باعث شد بیشتر از قبل از میازاکی خوشم بیاد. شخصیت بسیار جذابی داره مثل کاراکترهای دوست داشتنی و جذابی که خلق کرده.

دوست داشتم مستند تمرکز بیشتری روی میا سان (میازاکی) داشته باشه اما خب با این حال بازم از دیدنش راضی ام.

تاکاهاتا رو هم خیلی کم نشون دادن و سیر نشدم.

+ ساختمون استودیو جیبلی هم خیلی قشنگ بود. 

+ یادمه یکی از دوستان وبلاگ نویس آرزوش کار کردن توی استودیو جیبلی بود. الان کمی می فهمم چرا و امیدوارم به رویاش نزدیک باشه.

+ دیدن تمامِ انیمه های جیبلی با نرگس تجربه دلنشینی بود. ماچ به کله اش.

۱ نظر ۲۴ مرداد ۰۳ ، ۱۹:۳۲
مهناز
۲۵ نظر ۱۹ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۵۸
مهناز
۱۲ نظر ۲۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۴۵
مهناز

امسال 36 تا سریال دیدم. 3 تا از پارسال کمتر.

16 تا سریال کره ای و 20 تا انیمه سریالی.

در مجموع 610 اپیزود. تقریبا دو برابر پارسال از لحاط کمّی اما بیشتر از دو سومش انیمه بوده؛ یعنی اپیزودهای 20دقیقه ای. روی هم می شه حدودا 330 ساعت. یعنی میانگین هر روز کمتر از 1 ساعت بوده که به نظرم نرماله.

از این بین 4 تاش رو دوست نداشتم؛(2تا سریال کره ای- 2تا انیمه) پارسال 8 تا بود.

 

+ یه چیزی که امسال یاد گرفتم، توانایی دراپ کردن بود. یعنی مجبور نیستی سریالی رو که ازش خوشت نیومده ادامه بدی و باید وسواس ادامه دادن و کامل کردنش رو بذاری کنار. چون باید بدها رو بذاری کنار که فرصت دیدن خوب ها رو داشته باشی.

+ امسال سال انیمه و سریال کره ای بود. سال جدید اما سال فیلم های آسیاییه که انیمه و سریال های آسیایی رو هم در کنارشون ادامه می دم.

 

شما چند تا دیدین؟ قشنگاشو به منم پیشنهاد بدین.

۴ نظر ۲۸ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۵۶
مهناز

پست اینو چون هنوز دو قسمت اسپین آفش رو ندیدم نمی خواستم بنویسم اما از طرفی چون می خواستم پست آخر جمع بندی امسال رو بنویسم، نوشتمش و اگه چیز دیگه ای بود بعدا ویرایش می کنم.

ماجرا در گذشته و زمان حال روایت می شه. درباره قاتلان سایکوپث و دکتری که درباره ژن سایکوپث ها تحقیق کرده. جنین هایی که این ژن رو دارن ممکنه نابغه بشن یا قاتل و به واسطه همین قراره تصمیم گرفته بشه که جنین هایی که این ژن رو دارن سقط بشن یا نه.

و داستان شکارچی سری که در گذشته سروصدا کرده و قتل های سریالی ای که تازه اتفاق می افتن و این دو داستان به هم ربط دارن.

احتمالا همه ی کی درامایی های جنایی پسند موش رو دیدن. سریالی که دو سال پیش خیلی سروصدا کرد اما به نظر من سریال اورریتدیه و در نهایت می تونه یه سریال جنایی- روانشناختی تا حدی خوب باشه نه بیشتر.

همراه با کمی اسپویل:

((معمایی اش رو خیلی دوست نداشتم و توی قسمت دوم تونستم قاتل رو حدس بزنم :/

فلش بک ها درسته تعلیق، هیجان و کشش داستان رو بیشتر می کرد اما گاها اشتباه توشون دیده می شد.

بازی ها در حد متوسط بود به غیر از کوموچی و بازیگر نوجوون نقش قاتل.

کاراکتر مجری/تهیه کننده واقعا شخصیت پردازی مزخرفی داشت که هیچگونه حس و درکی رو از جانب مخاطب برنمی انگیخت در حالی که سعی می کرد چنین باشه.برای من حماقتش غیرقابل درک بود. البته کاراکتر کشیش هم خیلی باب میلم نبود.

طبق معمول سریال های کره ای همه به هم مرتبط بودن. اینو من توی سریال جنایی نمی تونم بپذیرم مخصوصا وقتی لوکیشن محیط بزرگتریه.

اتفاقات شانسی کم نبود.

همه کاراکترها خودشون یه پا کاراگاه بودن و به راحتی هم به مدارک دسترسی داشتن.

پلیس ها به غیر از کوموچی احمق بودن.

شاهدها نادیده گرفته می شدن.

به مدارک اداره پلیس به راحتی می شد دسترسی پیدا کرد.

کاراگاه ها هر بلایی می خواستن می تونستن سر مدارک بیارن و تازه با خودشون این ور اون ور حملش می کردن و اون کش رفتن رم برام واقعا مضحک بود.

کشته شدن همکار کوموچی بیشتر برای دراماتیک تر کردن قضیه بود.

و اون سازمان مثلا مخوف که از خانواده های قربانی ها کمک می گرفتن هم خوب پرداخت نشده بود چرا که همچین آدم هایی چطور می تونستن خودشون همکار قاتل بشن و حتی تحریکش بکنن!... قابل هضم نبود برام.))

۴ نظر ۲۷ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۲۹
مهناز

 

3فصل؛ 63قسمت و 1 اسپین آف

یه دختر نوجوون به اسم هوندا توهورو به خاطر شرایطی که براش پیش اومده توی یک چادر زندگی می کنه. سوماها وقتی متوجه این موضوع می شن ازش می خوان که بیاد به خونه اون ها. خاندان سوما راز بزرگی دارن؛ وقتی که جنس مخالفی بغلشون بکنه تبدیل به یکی از حیوانات زودیاکی می شن.

 

این انیمه به خاطر کاراکترهای زیاد و جذابش که با صبر و حوصله بهشون می پردازه خسته کننده نمی شه و کلی داستان و ماجرای دراماتیک داره که احساساتتون رو نشونه می گیره و قلبتون رو مال خودش می کنه. برای من که اینجور بود و برای مدت طولانی (حدودا 4 ماه) باهاش زندگی کردم. انیمه گرم و بوسیدنیِ من.

و خوشبختانه :) عاشقانه سریال هم به همون سمتی رفت که من دوست داشتم و اولین کراش جدی انیمه ایم هم اینجا زدم؛ رو "کیو" ^_^

 

اگه بخوام به نقاط ضعفش اشاره کنم:

1- سرانجامِ آکیتو اصلا به مذاقم خوش نیومد و واقعا به نظرم حیفش کردن. اسپویل: یک عذرخواهی درست و حسابی نکرد و همه هم که بخشنده. اصلا تو کتم نرفت. تغییر یهویی اش هم یه جوری بود یا علاقه شیگوره بهش هم برام چندان قابل درک نبود. یا بخشندگی بیش از اندازه خرگوش و خروس هم اعصابمو به هم ریخت.

2- نیازی به اسپین آف نداشت؛ علاوه بر اینکه نصفش تکرار مکررات بود می تونستن همون در خلال داستان که درباره مادر توهرو بود تو دو قسمت بهش بپردازند.

 

+ دیگه انیمه سریالی هام تموم شدن. فقط اتک مونده.

۶ نظر ۲۲ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۳۷
مهناز

اگر هیجان خونتون افتاده و از سریال های اکشن خوشتون میاد و سکانس های کمی تا قسمتی خشونت آمیز، اذیتتون نمی کنه، واقعا پیشنهاد خوبیه. خیلی خفن و باحال بود. اکشنش هم خیلی جذاب بود. به شخصه بسیار لدت بردم و امیدوارم فصل دومش به زودی ساخته بشه. دوست دارم فصل اول رو یه بار دیگه هم ببینم چون واقعا خیلی تکه پاره دیدمش و حیف بود.

کاراکترهای خیلی جذابی داشت؛ علاوه بر جونگ جین مان، پاشین، مین هه و لی سونگ جو هم واقعا جذابیت های خودشون رو داشتن. پاشین که به شدت کراش بود :)))

نوع روایت داستان رو هم خیلی دوست داشتم.

اسپویل: فقط این کلیشه که کسی رو که دشمنته از مرگش مطمئن نمی شی بعد همون بلای جونت می شه، دیگه منو اذیت می کنه. بابا یک خلاقیتی به خرج بدین دیگه...اه.

۵ نظر ۰۱ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۳۰
مهناز

 6 قسمت 45 دقیقه ای. تو 3 روز دیدمش.

یو سو ها بعد از به قتل رسیدن عموش قبرستان خونوادگیشون رو به ارث می بره در حالی که از این طرف هم درگیر خیانت شوهرشه!

شخصیت پردازی ها خوب نبودن! چه کاراگاه و اون چیپس خوردنش توی اتاق کالبد شکافی و ادای آدم های کول و بانمک رو درآوردن چه دختره که یکی از رومخ ترین کاراکترهای کی درامایی بود -من واقعا نمی فهمیدم چرا چسبیده به اون ساختمون در حالی که اون رد فلگ رو هم از صاحبش دید؛ انگار فقط برای پیشبرد فیلمنامه بود!- و چه بقیه که نقش های فرعی تر بودن.

علت کدورت مابین دو همکار ساده بود و پرداخت مضحکی داشت مخصوصا وقتی متوجه می شیم توی رندان برای ملاقات پسره رفته.

خود داستان هم جدا از مساله غیراخلاقی‌ای که توش وجود داشت، زود جذابیت و تعلیقش رو از دست داد! 

کلا برای من خیلی معمولی بود و چندان نپسندیمش اما یادم آورد که دلم برای سریال های معمایی-جنایی تنگ شده.

تیزر جذاب تری داشت.

۱ نظر ۰۵ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۴۸
مهناز

چوی یی جه به زندگی خود پایان می دهد و بعد از آن با مرگ روبه رو می شود؛ مجازات او این است که 12 بار دیگر مرگ و درد آن را با بدن های مختلف تجربه کند و برای اجتناب از رفتن به جهنم باید راهی برای زنده ماندن در یکی از این بدن ها پیدا کند.

این سریال رو در حالی دیدم که از بازیگر مردش خوشم نمیاد و نسبت به بازیگر زنش گارد داشتم اما فیلمنامه و اون خلاصه یک خطی، 4 بازیگر محبوبم و سرو صداهایی که کرد، داشت می گفت که نمی شه منو نادیده بگیری.

در کل خوب بود. ایده اش واقعا واقعا واقعا جذابه. سکانس ها و دیالوگ های خوبی داره؛ تقریبا تو همه قسمت ها چیزی داره که مبهوت، شوکه، هیجان زده و غافلگیرت کنه- به جز قسمت آخر- سکانس پایانیِ قسمت اول و اون چهره های مات، واقعا مبهوت کننده بود!- و هر قسمت پتانسیل تبدیل شدن به یک مینی سریال کوچیک رو داره.

 چند تا ایراد و سوال (با اسپویل):

"تو قسمت 6 همه چیز به شکل دقیقی برنامه ریزی شده بود که خیلی هم قابل باور و قانع کننده نبود و کمی تا قسمتی اون قسمت از سناریو مضحک بود"

قسمت آخر علاوه بر اینکه تمام اتفاقات این7 قسمت رو که برای کاراکترها افتاد، تقریبا هیچ و پوچ کرد؛ پیام اخلاقیش هم مستقیما، با ریتم کند و حوصله سربر گفت و حتی به نظر من پیامش قدرتمند هم نبود: "به جای اینکه بگه زندگی ارزش مبارزه و جنگیدن رو داره، گفت باید بخاطر خانواده (در اینجا مادر)، زندگی کرد! در صورتی که یکی از دلایل خودکشی می تونه فشار از جانب خانواده باشه "

"چرا وقتی مزگ ها به دنبال هم در یک خط زمانی بودن. یهو اون وسط یه بار به گذشته رفت؟"

 

* خشونت چند قسمتش بسیار زیاده؛ شکنجه طور و اذیت کننده. اگه می خواید ببینیدش حتما در نظر داشته باشید.

* پایان سریال رو حدس زده بودم :دی

۷ نظر ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۴۰
مهناز

هان یی جی از طرف خانواده پذیرفته شده نیست و حتی شوهرش هم دوستش نداره؛ درواقع مشکل از اون نیست و مشکل اصلی خانواده بی رحم و نامهربان و خیانتکارشه! تا اینکه با یک اتفاق به گذشته برمیگرده تا انتقام بگیره و دوگوگ شی رو به دست بیاره :)

"اومدم فقط یه قسمت امتحان کنم و برم اما نمک گیر شدم :)" اکثر کسایی که دیدنش این جمله رو می گن که در مورد من هم صادقه.

شبیه سریال های کی درامایی اصیله :)) قشنگ آدم نیاز داره که هر چند وقت یه بار همچین سریالی هم ببینه. و با اینکه می دونستم فیلم نامه کمی تا قسمتی معمولی‌ای داره اما ادیت هایی که ازش دیدم وسوسه ام کرد که شروعش کنم و واقعا هم سرگرم کننده است. و خب من عاشق موضوع اردواج های قراردادی هستم و دست خودم نیست :)))) چون یهویی عاشق هم نمی شن و طول می کشه :) امسال دو سه تا این مدلی بود ولی اونا بازیگراشونو دوست نداشتم و ندیدم.

شیمی بین زوج اصلی خیلی خوبه و عاشقانه بینشون رو دوست داشتم. مخصوصا پسره رو. قیافه اش خیلی خاصه و خیلی به درد کارهای تاریخی می خوره. همینجور که داشتم بیوگرافیش رو می خوندم دیدم اِ مثل اینکه قبلا تو سریال ایمان دیدمش! چه کاراکتری هم داشت لعنتی! بعد همینجور که داشتم عکسای سریال ایمان رو می دیدم دلم برای ریواچ کردنش تنگ شد :( چقدر فیلم نامه خوبی داشت.

مخفی کردن لطف کردن نیست؛ ناراحت کردنه.

بعد دیدن اون، احساس کردم خونه ام رو دیدم.

با چسبیدن به گذشته هیچی عوض نمی شه.

حالا ترکیه اگه سناریوی این سریال رو داشت می تونست قشنگ 20،30 قسمت دو ساعته ازش دربیاره :)) تازه شنیدم گویا فیلمنامه پادشاه زمین هم خریدن که سریالشو بسازن :دی

خب دیگه تقریبا همه اون سریال های امسال که چشمم رو گرفته بودن، دیدم و بریم برای سال 2024 که به گمونم طوفانی شروع شده. برعکس پارسال که 5 ماه مونده به آخر سال تازه سریال ها جذاب تر شذن.

۸ نظر ۳۰ دی ۰۲ ، ۱۸:۲۷
مهناز

وکیل هانگ دونگ سو چون تومسیر درست قدم گذاشته باعث شدن که تعلیق بشه. اون حالا توی زندان ها دنبال موکل می گرده تا اینکه با یه گانگستر کله گنده آشنا می شه و: 

+ازش خسته نشدی؟ هر روز باختن؟ نمیخوای یک بار هم که شده برنده بشی؟نمیخوای بدون محدودیت کسی رو له کنی؟

-من نمی خوام اینجوری برنده بشم؛این عادت میشه.

+باختن هم یه عادته...

انتخاب کن که عادلانه مبارزه کنی و ببازی یا بدون محدودیت مبارزه کنی و برنده بشی؛ تصمیمش با توئه.

+ تو پست قبلی یادم رفته بود بگم که عزیزترینم صدمین سریال کی درامایی بود که دیدم تو حدود ده سالی که کی درامر هستم :) و این صدو یکمین :))

+ شروع میحکوب کننده ای داره و در کل سریال جالبی بود.

+موسیقی هاش خیلی خوب بودن و همراه با دیالوگ آخر منو یاد قاضی شیطانی می انداختن. احساس می کنم  خواننده اشون یکیه.

+نمی گه دقیقا تو چه دوره ای هستیم و وقتی گوشی دکمه ای رو تو دست کاراکترها می بینی می تونی یه حدس هایی بزنی. تازه دو سه قسمت آخر متوجه می شیم که کدوم ساله! شاید چندان مهم نباشه ولی به نظرم باید زودتر بهش اشاره می کردن.

+اسپویل: ولی واقعا نفهمیدم چرا مادرش رو هدف قرار دادن؟ هذف های بهتری وجود داشت. خیلی عجیب بود که وقتی ترسید اولین جایی که رفت، پیش مادرش بود در صورتی که قاعدتا باید می ذفت سمت خونه اش!

+ اسپویل: واقعا موندم که چرا هانگ دونگ سو مسیر سخت تر رو انتخاب کرد با اینکه خانواده اش رو دچار دردسر می کرد. می تونست خیلی مسالمت آمیزانه پیش بره و بعد که همه چی روبراه شد بذاره بره! یا حتی نره و کنار سو دویونگ بمونه و انقدر حریص نباشه! که حتی نقشه قتل یک پلیس درستکار رو بریزه!

+ واااای بدمن‌اش خیلی کراشه لامصب :))) (کیم یونگ کوانگ) ترسناک اما پرجذبه بود! با یه کم تغییر توی فیلمنامه می تونستن برومنس جذابی ازش دربیارن ولی خب :(

 یه کوچولو ته چهره اش منو یاد لی مین هو میندازه ولی این بازیش خوبتره و پسندیدمش :) کاش یه سریال رومنس خوب بازی کنه.

احساس می کردم قیافه اش آشناستا؛ الان دیدم سال ها پیش تو دکتر ایان دیدمش :))

+ از دست راست سو دویونگ هم خوشم اومد.

+ آبنبات هایی که شین هاکیون خرچ خرچ می خوردشون باعث می شد من به جاش دلم به حال دندوناش بسوزه :)

حقیقت مهم نیست، قدرته که مهمه.

آدمی که با هیولا می جنگه باید مراقب باشه، نه اینکه باهاش یکی بشه. وقتی به قلب هیولا نگاه می کنی، هیولا هم به تو نگاه می کنه.

۱۰ نظر ۲۲ دی ۰۲ ، ۱۹:۰۹
مهناز