بعضی اتفاقات، خاطره ها و آدم ها را نمی شود از یاد برد. نمی شود فراموششان کرد.
امروز واقعا خطر از بیخ گوشم گذشت. نزدیک بود با آب جوش خودمو بسوزونم بد جور. خدا حواسش خیلی بهم بود.
امروز کلی زکات علم پرداخت کردم :))
وقتی آدم ها فقط هنگام نیاز به یاد شما می افتند، ناراحت نشوید...به خودتان ببالید که مانند یک شمع در هنگام تاریکی به ذهن آن ها خطور می کنید :))))
چند شب پیش نشسته بودم یه گوشه ای مثلا داشتم کتاب می خوندم... همه هم حواسشون به تلویزیون بود... یه آهنگ با احساسی هم داشت پخش می شد یهو جو گرفت منو البته ناگفته نمونه منم محکم گرفتمش بعد چشمامو بستم و دستمو بردم بالا و شروع کردم با ریتم اون آهنگ دستمو حرکت دادن خیلی هم با احساس... نگو همین که چشمامو بستم بقیه زل زده بودن به من؟!!!!!یعنی وقتی چشمامو باز کردم این جوری بودم چند لحظه...:))))))
خب امروز از صبح خونه نبودم... جلسه دفاع دوستم (کبری) بود...خدا رو شکر خیلی هم خوب برگزار شد...دیروز تنبلی رو کنار گذاشتم و نشستم خودم یه جعبه کادویی خوشگل درست کردم...انقدر خوشگل شده بود که دلم می خواست برا خودم نگهش دارم...روش درست کردنشم خیلی آسونه... فقط حیف که اون روبانی که دوست داشتم خیلی کوچولو بود و اینکه خیلی خوب هم بلد نیستم پاپیون بزنم... به اضافه ی این که مقوای رنگی هم نداشتم...