تمام نورهایی که نمی توانیم ببینیم/ آنتونی دوئر/ مریم طباطبایی ها
داستان کتاب اندکی قبل از جنگ جهانی دوم شروع می شود و تا بعد از جنگ ادامه پیدا می کند. نویسنده، داستان زندگی ماری لاورا دختر نابینای فرانسوی را همراه با داستان زندگی ورنر پسر زال آلمانی پیش می برد و این دو در جایی از داستان با هم برخورد می کنند. داستان اصلی در شهر سنت مالو فرانسه اتفاق می افتد؛ جایی که در جنگ جهانی دوم هشتاد درصدش در آتش سوخت.
شخصیت های اصلی بسیار دوست داشتنی بودند. داستان روان و جذاب پیش می رفت و خوش خوان بود و زمان روایت اتفاقات پی در پی و به ترتیب نبود. پایانش از پایان های مورد علاقم نبود ولی خیلی رئال و باورپذیر بود.
اعتراف می کنم که فقط به خاطر اسم جذابش رفتم سراغش :دی و متن پشت جلدش قانعم کرد. همونی که پایین نوشتم؛ درباره شجاعت.
نکته منفی کتاب ویرایش و ترجمه نه چندان خوبش بود. حیف این کتاب ها نیست؟! چاپ دوازدهمه اون وقت چنین جمله شاهکاری در کتاب دیده می شه؛ حالا از اشکالات نه چندان جزئی دیگه می شه چشم پوشید ولی شما بگید من اینو کجای دلم بذارم آخه:
«نفس های سختش را در صحبت های کشدارش را وارد دیگر هیچ وقت نخواهد آمد»!!!!!!!!! O_0
________________________________________________
- یوتا می گوید: «امروز یکی از دخترها را از برکه بیرون انداختند؛ دختری به نام اینگه هاخمن. انگار اجازه نداریم همراه یک دورگه شنا کنیم. این کار بهداشتی نیست. می شنوی ورنر؟! یک دو-رگه. مگر ما هم از دو رگه تشکیل نشده ایم؟ نیمی از مادرمان و نیمی از پدرمان؟»
- گاهی در طوفان بودن امن ترین جاست.
- اتین فکر می کند جنگ شبیه یک بازار است؛ بازاری که در آن زندگی آدم ها مثل هر چیز دیگری معامله می شود.
- «می دانی ورنر، وقتی بینائیم را از دست دادم همه می گفتند من شجاع هستم؛ هنگامی که پدرم رفت هم همه می گفتند من شجاع هستم؛ اما این شجاع بودن نیست. من چاره دیگری ندارم. باید بلند شوم و زندگی کنم. مگر تو این کار را نمی کنی؟»
- «خانم؟ من چه شکلی هستم؟
تو هزاران لک روی صورتت داری.
پدر همیشه می گفت آن ها ستاره هایی بهشتی اند؛ مانند سیب های روی درخت»
(پدر ماری یکی از ماه ترین پدرهای داستانیه. با اون ماکت هایی که می ساخت)
- ماری لاورا در ذهنش آرزو می کند که ای کاش زندگی مثل داستان ژول ورن بود؛ آن وقت می توانستی بعضی صفحات را سریع رد بکنی.
ببین کلاً نشر کولهپشتی رو ببوس بذار کنار. من هیچ وقت از کوله پشتی چیزی نمیخرم.