چشمانم را در مرز بسته شدن باز نگه می دارم، در یک آن گلهای رز شکوفا می شوند
(موقع نگاه کردن به خورشید وقتی چشماتونو تنگ می کنید، پرتوها یه شکل دیگه دیده می شن؛ اینجا هم خنده معشوقش رو به خورشید تشبیه کرده و می گه وقتی چشمامو تنگ می کنم، انگار که گلهای رز باز می شن)
İşte seninle bir ömür böyle
در واقع، یک عمر با تو
Güller güneşler dolu ellerimizde
گلها و طلوع خورشید در دستانمان است
Söylenmedi hiç sana layık düşler Benden önce
پیش از من هرگز رویاهایی که شایسته تو باشد، گفته نشده است
tutsak yüreğim
قلبم گرفتار شده
Biliyorsun sende, ince ince
تو هم ذره ذره آن را می دانی
Yangın yeri hep buralar sayende Yok şikayet
قسمت های شعله ور قلبم اینجاست اما در سایه تو شکایتی از آن ندارم