شاهنامه/ 32
پادشاهی بهمنِ اسفندیار صدو دوازده سال بود
دفعه پیش تا مرگ رستم و رسیدن بهمن به پادشاهی گفتم و اما ادامه داستان:
بهمن بعد از رسیدن به پادشاهی برای گرفتنِ انتقامِ خونِ پدرش به سمت سیستان حرکت می کند [بالاخره خونِ گشتاسپ تو رگهاشه] اظهار بندگی زال او را از این اقدام منع نمی کند. پس تمام ثروت و اندوخته ی خاندانِ زال را از آن ها گرفته و زال را اسیر می کند.
خبر به فرامرز (پسر رستم، نوه زال) می رسد بنابراین او با سپاهی راهی جنگ با بهمن می شود اما در این نبرد که تعداد بسیاری کشته می شوند شکست خورده، دستگیر، به دار آویخته و تیرباران می شود.
«همه رزمگه کشته چون کوه کوه...»
پشوتن (برادر اسفندیار، عمو و وزیر بهمن) که از این اقدامات بهمن ناراحت است از او می خواهد که دست بردارد و دیگر به غارت و کشت و کشتار سیستانیان نپردازد. بهمن که تا حدی احساس پشیمانی می کند می پذیرد، سام را آزاد می سازد و به ایران برمی گردد.
بهمن پسری دارد به نام ساسان و دختر زیبارویی به نام همای که به او چهرزاد هم می گویند. بهمن با او ازدواج می کند :///
پدر درپذیرفتش از نیکوی/ بر آن دین که خوانی همی پهلوی
همای دلافروز تابنده ماه/ چنان بُد که آبستن آمد ز شاه 0_O
بهمن قبل از به دنیا آمدن فرزندش، می میرد ولی قبل از مردن تاج و تخت را به همای می سپارد.
ولی عهد من او بود در جهان/ هم آنکس کزو آید اندر نهان
اگر دختر آید برش گر پسر/ ورا باشد این تاج و تخت پدر
ساسان که از این اتفاق سرخورده ، خشمگین و ناراحت است به نشاپور می رود؛ آنجا با دختر یکی از بزرگان ازدواج می کند و صاحب پسری می شود که اسمش را ساسان می گذارند. مدتی بعد ساسانِ پدر می میرد. ساسانِ پسر بزرگ شده و برای مدتی چوپانِ شاه نشاپور می شود.
+ بهمن مصداق بارزِ مَثَلِ «نمک خوردن و نمکدون شکستنه».
+ بهمن برای گرفتن انتقام و کینه خود، مقایسه اشتباهی می کند؛ خود را چون فریدون می بیند در برابر ضحاک، منوچهر در برابر سلم و تور، اسفندیار در برابر ارجاسب و حتی فرامرز در برابر شاه کابل.
+ اسم همسر اسفندیار هم همای بوده که در واقع خواهرش هم بوده.
چهار پسر اسفندیار از همسرش همای نیستن ولی نامی از مادرشون تو شاهنامه نیست.
+ جهانا چه خواهی ز پروردگان/ چه پروردگان، داغ دلبُردگان
((: