شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۵۰ ب.ظ

شاهنامه/ 31

داستان رستم و شغاد

زال [چشممان روشن :// :( ] از کنیزی که داشت صاحب پسری می شود و اسم او را شغاد می گذارد. ستاره شمران می گویند که این پسر باعث نابودی این خاندان و زاریِ سیستان خواهد شد اما زال امیدوار است که این اتفاق نیفتد.

شغاد بزرگ می شود و زال او را به دربار شاه کابل می فرستد. بعد از مدتی شاهِ کابل دخترش را به عقد شغاد درمی آورد. شاه و شغاد امیدوارند که از این پس رستم دیگر از آنان مالیاتی که هر سال می گرفته را نگیرد اما رستم مطابق هر سال این کار را انجام می دهد. شغاد که احساس شرمندگی می کند و این کار رستم به او حس سرافکندگی داده، تصمیم می گیرد با همکاری شاه، رستم را از میان بردارد.

پس مطابق نقشه شان شاه به دروغ در مجلس بزمی به شغاد توهین می کند؛ شغاد به زابل و نزد رستم می رود و او را از این اتفاق آگاه می کند. رستم تصمیم می گیرد با سپاهی به سمت کابل حرکت کند و درس جانانه ای به شاه کابل بدهد اما شغاد مانع می شود و می گوید شاید این دشنام و توهین از سرمستی بوده و شاه اکنون پشیمان گشته است؛ رستم این سخن را عاقلانه می داند پس تنها با همراهانی اندک راهی کابل می شود تا عذرخواهی پادشاه کابل را بشنود.

بعد از شنیدن عذرخواهی، شاه کابل پیشنهاد می دهد که به شکار بپردازند. رستم شادمانه می پذیرد غافل از این که شکارگاه پر از چاه های عمیقی است که داخلشان مملو از نیزه های نوک تیز است و طراح این نقشه خائنانه برادر خودش شغاد است.

رخش در نزدیکی چاه ها، وجود آن ها و خطر را حس می کند پس رفتار دیگری از خودش نشان می دهد؛ رستم عصبانی می شود و با تازیانه ای رخش را می زند. پس با حرکت رخش، به ناگاه در چاه سقوط می کنند و مرگ حتمی است. رستم با دیدن شغاد در بالای سرش و پی بردن به نقشه‌ی شومِ او، به عنوان آخرین درخواست از او می خواهد که تیر و کمانش را بدهد تا از شرِّ حیوانات وحشی در امان بمانند. اما با گرفتن کمان، تیر را به سمت شغاد نشانه می گیرد. شغاد پشت درختی پنهان می شود اما تیر از درخت رد شده و شغاد به درخت دوخته شده و می میرد.

بدو گفت رستم ز یزدان سپاس/ که بودم همه ساله یزدان شناس

از آن پس که جانم رسیده به لب/ بر این کین ما برنبگذشت شب

مرا زور دادی که از مرگ پیش/ از این بی وفا خواستم کین خویش

بگفت این و جانش برآمد زتن/ بر او زار و گریان شدند انجمن

زواره به چاهی دگر در بمرد/ سواری نماند از بزرگان و خرد

 

تنها یک نفر جان سالم به در می برد تا خبر این اتفاق را به زال و سیستان برساند:

همی ریخت زال از برِ یال خاک/ همی کرد روی و برِ خویش چاک

همی گفت زار، ای گو پیلتن/ نخواهد که پوشد تنم جز کفن

گو سرفراز، اژدهای دلیر/ زواره که بُد نامبردار شیر

شغاد آن بنفرینِ شوریده بخت/ بِکَند از بُن این خسروانی درخت

.

چرا پیش ایشان نمردم به زار/ چرا ماندم اندر جهان یادگار

چرا بایدم زندگانی و گاه/ چرا بایدم خواب و آرامگاه

 

فرامرز با لشکری برای بردن کشته شده ها می آید:

ز کابلستان تا به زابلستان/ زمین شد به کردار غلغلستان

زن و مرد بُد ایستاده به پای/ تنی را نبد بر زمین نیز جای

دو تابوت بر دست بگذاشتند/ ز انبوه چون باد پنداشتند

به ده روز و ده شب به زابل رسید/ کَسش بر زمین بر، نهاده ندید

 

و بعد از مراسم دفن و سوگ، فرامرز برای انتقام به کابل حمله می کند و شاه کابل را داخل یکی از همان چاه ها به سزای عملش می رساند و چهل تن از خویشان او را به همراه جنازه شغاد به آتش می کشد و شاه دیگری برای کابل برمی گزیند.

 

به یک سال در سیستان سوک بود/ همه جامه هاشان سیاه و کبود

 

رودابه در غم از دست دادن رستم نابینا و ضعیف می شود و تا دیوانه شدن پیش می رود:

ز ناخوردنش چشم تاریک شد/ تن نازکش نیز باریک شد 

 

اما کم کم به خود می آید و سعی می کند با روزگار بسازد.

 

از این طرف گشتاسپ که دیگر به پایان عمرش رسیده، پادشاهی را به بهمن واگذار می کند!

نشستم به شاهی صدو بیست سال/ ندیدم به گیتی کسی را هَمال [گشتاسپ تو رو به خدا شوخی نکن با ما :/  ولی راست می گی هیچکدوم از پادشاها پسر خودشون رو به قتلگاه نفرستادن :/]

تو اکنون همی کوش و با داد باش/ چو داد آوری از غم آزاد باش

خردمند را شاد و نزدیک دار/ جهان بر بداندیش تاریک دار

همه راستی کن که از راستی/ بپیچد سر از کژی و کاستی

[به آنچه گفته می شود نگاه کن نه به گوینده سخن!]

سپردم تو را تخت و دیهیم و گنج/ از آن پس که بردم بسی گُرم و رنج

___________________________________________________________________________

+ فراوان نمانی سرآید زمان/ کسی زنده برنگذرد بآسمان

+ چه جویی همی زین سرای سپنج/ کز آغاز رنجست و فرجام رنج

بریزی به خاک ار همه ز آهنی/ اگر دین پرستی ور آهرمنی

تو تا زنده ای سوی نیکی گرای/ مگر کام یابی به دیگر سرای

+ چنین است کار جهان جهان/ نخواهد گشادن بما بر نهان

+ بخور هر چه برزی و بد را مکوش/ به مرد خردمند بسپار گوش

نگیرد تو را دست جز نیکوی/ گر از پیر دانا سخن بشنوی

+ یادتون میاد سیمرغ تو ماجرای مرگ اسفندیار به رستم چی گفت ؟ که کشنده‌ی اسفندیار، خیلی زود و با رنج و اندوه خواهد مرد!

+ ولی جدی از مرگ رستم ناراحت شدم. اعتراف می کنم رستم هیچ وقت جزو شخصیت های محبوبم نبوده اما در طول خوندن شاهنامه حسم نسبت بهش تلطیف شد. اگه بخوام بگم تو کدوم قسمت بیشتر به دلم نشست باید بگم توی داستان بیژن بود اونجایی که گودرز و گیو با گریه بهش پناه می برن، خیلی ماه و دوست داشتنی بود، یه تکیه گاه کاملا واقعی و محکم! بعدم که توی رودر رویی اش با اسفندیار خیلی سعی کرد منصرفش کنه و اینو دوست داشتم.

۹۹/۰۵/۰۱
مهناز

نظرات  (۵)

بین قسمت هاش فاصله افتاد الان من دوباره یادم رفت گشتاسب کی بود :/

بهمن هم یادمه که شاگرد رستم بوده

 

مرگ رستم توی اون شعر اخوان ثالث خیلی قشنگ بود

کلا همه به کتاب های آموزش پرورش ایراد میگیرن ولی از این جنبه به نظرم خیلیم خوب کار کرده بود

پاسخ:
گشتاسپ پادشاه ایرانه. پدر اسفندیار.
بهمن هم پسر اسفندیاره که بعد از مرگ اسفندیار به توصیه اش، مدتی نزد رستم می مونه و رستم آموزشش میده.

نمی دونم کدوم شعر منظورته؟!
کتابای آموزش و پرورش به نظرم خیلی تک بعدیه!

خان هشتم دیگه

 

 

 

آری اکنون شیر ایرانشهر

 

تهمتن گرد سجستانی

 

کوه کوهان، مرد مردستان، رستم دستان ،

 

در تگ تاریک ژرف چاه پهناور ،

 

کشته هرسو بر کف و دیوارهایش نیزه وخنجر،

 

چاه غدر ناجوانمردان

 

چاه پستان ، چاه بی دردان ،

 

چاه چونان ژرفی و پهناش ، بی شرمیش ناباور

 

و غم انگیز و شگفت آور.

 

آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند.

 

در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان گم بود

 

 

پهلوان هفت خوان اکنون

 

طعمه دام و دهان خوان هشتم بود...

 

 

 

نمیگم عالین ولی نگاه میکنم میبینم توی کتاب های ادبیاتمون تقریبا از تمام نویسنده های بزرگ یه قسمتی از نوشته ها و شعرها رو گذاشتن و معمولا بهترین قسمتش هم هست. دیگه اینکه چقدر بهش پرداخته میشه و دانش آموز رو علاقه مند میکنن به ادامه دادن این مسیر و خوندن به دبیر بستگی داره و البته روش نمره دهی و...

 

پاسخ:
هوووم چه قشنگ بود. خیلی مرسی که برام نوشتیش😍
من یادم نمیاد اینو تو کتابمون داشتیم یا نه! البته مال خیلی وقت پیشه :دی

اوهوم... می فهمم چی می گی.

اووووهو اوووهوو

 

وی اشک هایش را پاک کرده مراتب تنفرش از شغاد را ابراز میدارد...

 

 

+راستی مهناز. تغییرات قالبت مبارک خیلی خوشگل شده :))

 

 

پاسخ:
:(((
 که نفرین بر او باد!

+ ممنونم پاییز جانم⁦☺️⁩

هعی:(

 

پاسخ:
:((

من داستان رستم و شغاد رو از زبان اخوان الثالث یا همون ماث خودمون بیشتر دوست دارم💚💚

پاسخ:
شاید بیشتر به این خاطره که تو شاهنامه نخوندینش.
 روایت اخوان هم دوست داشتنیه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">