چالش ۳۰روزهی شکرگزاری
فاطمه چالش قشنگی رو شروع کرده؛ منم تصمیم گرفتم همراه بشم با این اتفاق :)
به قول فاطمه قرار نیست منتظر اتفاق شگفت انگیزی باشیم؛ یک اتفاق معمولی هم کافیه؛ شکر نعمت، نعمتت افزون کند :)
قراره چشم بشیم برای دیدن اتفاقات معمولیِ حالخوبکن...
بسم الله الرحمن الرحیم
شروع از دوازدهم خرداد:
روز اول: قرار بود از فردا شروع کنم ولی یهو یادم اومد که همین پستِ فاطمه شبیه یه نشونه بود برام. این نشونه رو به فال نیک می گیرم؛ چی از این بهتر :)
روز دوم: آفتاب بعد ازظهر، پاهامو دراز کردم تو آفتاب و خودم تو سایه بودم! یکی از خوشی های بهار و تابستون. شمام امتحان کنید.
روز سوم: به خاطر سوپ داغ و خوشمزه امروز.
روز چهارم: خنده های بی خیالانه عصری با گلی.
روز پنجم: سه گیگ اینترنت رایگان :)
روز ششم: بارون عصری و آسمون نارنجیِ همراهش.
روز هفتم: به خاطر هات اسپات :))
روز هشتم: برای خاطر بغضی که نشکست.
روز نهم: گلی لیوان دسته شکسته ی زرد نازنینمو شکست و ما تا جا داشت خندیدیم :))) بامزه گونه بود و من دقیقا چند ثانیه قبلش داشتم بابت دو قطره آبی که از دستش رو شاهنامه ام چکیده بود غرغر می کردم!
روز دهم: به خاطر حس خوب بعد از دیدن یک فیلم خوب و دلنشین.
روز یازدهم: استراحتِ بعد از تمیز کردنِ خونه.
روز دوازدهم: تموم شدن چالش بیست و پنج دقیقه ایم و خوشحالی بابت کم نیاوردن! حقیقتا از روز سوم وسوسه شدیدتر بود.
روز سیزدهم: آرامشِ بعد از ترس. خدا رو شکر اون چیزی بود که باید.
روز چهاردهم: به خاطر یه گفتگوی دوستانه خوب.
روز پانزدهم: برای خاطر فاطمه سادات و هم صحبتی باهاش :)
روز شانزدهم: به خاطر هوای خنک وملیحِ همین لحظه...۲۲:۴۰
کاش بعضی وقتا زمان وایمیستاد!
روز هفدهم: دعای شباهنگامِ زیر قطرات تک و توک باران.
روز هجدهم: به خاطر بخور بابونه.
روز نوزدهم: تنبلی رو گذاشتم کنار و بی خیال چیزی که از دست دادم نشدم بخصوص اینکه یه لحظه متوجه شدم فقط اطلاعات من نیست که پاک شده؛ شاید یه جور مسؤلیت پذیری بود؛ احساس مسؤلیت در قبال اعتماد آدم ها.
روز بیستم: به خاطر اینکه تونستم اطلاعات از دست رفته رو دوباره برگردونم :) زنده باد ریکاوری :))
روز بیست و یکم: به خاطر یک لیوان آب خنکی که بسیار بسیار چسبید.
روز بیست و دوم: عصری هوس چیپس کرده بودیم، شب بابا با چیپس اومد خونه بدون اینکه بهش گفته باشیم :))) + یکی ازم یه کمک کوچولویی راجع به شخصیت های شاهنامه خواست و من تونستم و جالب اینکه فکر نمی کردم تا این حد یادم باشه.
روز بیست و سوم: یک دل سیر خندیدیم.
روز بیست و چهارم: اینکه کمکی هر چند خیلی کم از دستمون براومد.
روز بیست و پنجم: خدا رو شکر بابت قلب های رقیق!
روز بیست و ششم: بستنی :)
روز بیست و هفتم: یه کم با این «آهنگ تو» آهنگ خوندم و همخونی کردم، خالی شدم و کیف کردم 🤭
روز بیست و هشتم: برای خاطر خواب راحت.
روز بیست و نهم: آهنگی که یه مدت دنبالش بودم رو بالاخره یافتم :)) + و لبخند دوست داشتنی آن کوچولوی بامزه :))))
این چیزهای کوچک می توانند روز آدم را بسازند.
روز سیام: برای خاطر کلماتی که یاد گرفتم و برای خاطر تمام چیزهایی که به سادگی از کنارشون گذشتم و حتی به ذهنم خطور نکرده بابتشون شکرگزار باشم.
خیلی ممنون از فاطمه برای خاطر این حرکت زیبا... خیر پیش بیاد برات ^_^
+ گویا بعضی دوستان چالش رو ده روز دیگه هم ادامه میدن. من نمی نویسم دیگه ولی چالش رو تا ده روز دیگه هم ادامه می دم به این امید که این شکرگزاری ها ادامه دار بشه.
ما هم تو کامنتا همراهت میشیم *-*