شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۰۷ ب.ظ

شاهنامه/ 27

خب داستان رو تا اونجایی گفته بودم که کیخسرو پادشاهی رو به لهراسب واگذار کرد و رفت...

پادشاهی لهراسب

لهراسب دو پسر داشت؛ گشتاسب و زریر. گشتاسب بسیار مغرور بود و در آرزوی شاهی بود اما لهراسب معتقد بود که هنوز وقت آن نشده که تاج و تخت را به گشتاسب بسپارد. پس گشتاسب به سمت هند رفت و اظهار کرد که یا پادشاهی را به من می دهی یا دیگر برنمی گردم :/ (عجیبه که پادشاهان نیک، پسران حرف گوش کن و سربه راهی نداشتند!) شاه زریر را به دنبالش فرستاد و زریر او را برگرداند اما مدتی بعد گشتاسب به سمت روم رفت. بعد از مدتی که گنج و آذوقه اش تمام گشت به دنبال کار گشت اما کسی او را نپذیرفت. سرانجام به روستایی رسید و بزرگ روستا که از نوادگان فریدون بود او را سرگشته یافت و مهمان خویش کرد.

مگر کین غمان بر دلت کم شود/ سر تیر مژگانت بی نم شود


قیصر انجمنی گرد کرد تا دخترش کسی از آن ها را به عنوان شوی انتخاب بکند. کتایون که یکی از سه دختر قیصر روم هست، خواب غریبه ای زیبارو و شایسته پادشاهی را دیده و از این رو کسی مورد پسندش واقع نمی شود. تا اینکه قیصر این بار جمع بزرگ تری از مهتران و کهتران را گرد می آورد تا دخترش راحت تر دست به انتخاب بزند :دی گشتاسب نیز با میزبانش و به پیشنهاد او راهی قصر می شود و:

چو از دور گشتاسب را دید گفت/ که آن خواب سربرکشید از نهفت :)


به قیصر خبر رفت که شخص انتخاب شده از هر لحاظ نیکوست اما ندانیم کیست و از چه نژادی! قیصر عصبانی از این انتخاب ننگین، دستور می دهد سر هر دو را ببرند اما مشاورانش او را از این کار باز می دارند (مرد حسابی خودش کل جمعیتو از کهتر و مهتر جمع کرده بعد تاب انتخاب دخترش رو نداره ://)

تو با دخترت گفتی انباز جوی/ نگفتی که رومی سرافراز جوی

کنون جست آن را که آمدش خوش/ تو از راه یزدان سرت را مکش

پس قیصر دختر خویش را طرد کرد و آن دو با فروختن گوهرهای کتایون زندگیشان را شروع کردند. مدتی بعد گشتاسب برای گذران زندگی به شکار رفت و دوستی به نام هیشوی یافت.


میرین به خواستگاری دختر دوم قیصر رفت اما قیصر دیگر به این راحتی کسی را به این عنوان نمی پذیرفت پس شرط کرد که اگر گرگ بیشه فاسقون را بکشد او را به عنوان دامادش می پذیرد. میرین که بر اساس پیشگویی ها می داند این گرگ توسط یک ایرانی کشته خواهد شد، برای مشورت و درددل نزد دوست خود، هیشوی می رود. هیشوی به او می گوید که حدس می زند گشتاسب همین ایرانی است. بنابراین از گشتاسب به حرمت دوستیش این خواهش را می کند. میرین شمشیر سلم و اسبی را برای گشتاسب می آورد. گشتاسب گرگ را می کشد و میرین داماد قیصر می شود.


قیصر برای خواستگار دختر کوچک ترش، اهرن نیز شرط می گذارد که باید اژدهای کوه سقیلا را بکشد. اهرن پیش میرین می رود تا راز پنهان پشت کشته شدن گرگ را بفهمد... پس دوباره گشتاسب این کار را به عهده می گیرد و با ختجری پنج سر و نیزه ای زهرآگین اژدها را می کشد و اهرن داماد قیصر می شود.


بعد از چندی کتایون از گشتاسب می خواهد که نزد پدرش رفته و خودی نشان بدهد! قیصر در میدان چوگان بود. گشتاسب چنان دلیری از خود نشان می دهد که قیصر از او می خواهد خویش را معرفی کند در نتیجه راز کشته شدن گرگ و اژدها برملا می شود. پس قیصر از گشتاسب و کتایون عذرخواهی می کند. او از کتایون می پرسد که آیا نژاد گشتاسب را می داند! کتایون می گوید که فقط متوجه شده از نژاد بزرگی است.


قیصر که حال فرد قابل اتکایی در کنار خود دارد، می خواهد با الیاس، بزرگ مرز خزر وارد جنگ شود. گشتاسب با سپاهی راهی جنگ می شود و با پیروزی برمی گردد. قیصر که حریص تر شده، قصد ایران می کند و فرستاده ای می فرستد تا از شاه ایران باج بخواهد و گرنه باید جنگ کنند (یا باج یا جنگ)

لهراسب از فرستاده روم درباره دلاور تازه روم می پرسد و از نشانی هایی که می شنود مطمئن می شود این دلاور، بی شک گشتاسب است.

زریر در ظاهر برای جنگ با قیصر راهی می شود اما  در باطن به دستور پدرش قصدش دیدن گشتاسب و مژده دادن به اوست که لهراسب پادشاهی را به گشتاسپ واگذار کرده. گشتاسب را در کاخ قیصر می بیند و می گوید این بنده ای است که از بندگی سیر شده بود و اینجا چنین جایگاهی یافته. قیصر شک می کند.

بعد از رفتن زریر گشتاسب از قیصر اجازه می گیرد و به رزمگاه نزد زریر می رود. در آنجا تجدید دیدار می کنند و تاج بر سر می نهد. پس قیصر را فرامی خواند و قیصر متوجه ماجرا می شود. پس از آن کتایون با گشتاسب و سپاهش راهی ایران می شوند. لهراسب از پادشاهی کنار می کشد و گشتاسب بر تخت می نشنید ( بعد خطاب به پدرش می گه من تو را کهترم :/ آره جون خودت :/ قبل از گرفتن تاج و تخت، کهتری و شرم رو بوسیدی گذاشتی کنار الان شدی کهتر :/ )

___________________________________________________________

+ ولی جدا این بخش از شاهنامه هم مثل خیلی از قسمت های دیگه کاملا نمایشیه و خوندنش لذت بخش بود.

+ فردوسی در پایان این بخش از خدا می خواد که اونقدری عمر کنه که شاهنامه رو تموم کنه و بعد تن به خاک بده.

+ نماند به کس روز سختی نه رنج/ نه آسانی و شادمانی نه گنج

  بد و نیک بر ما همی بگذرد/ نباشد دژم هر که دارد خرد


۹۹/۰۲/۰۷
مهناز

نظرات  (۲)

ولی جالبه آدم خواب همسر آینده‌شو ببینه‌ها :))) 

کتایون هم عجب دختری بوده. بخاطر گشتاسب کهتر قصرو ترک کرده! 

پاسخ:
:) توی شاهنامه هر کی هر خوابی دیده تعبیر شده.
آره فکر کن. پای انتخابش مونده.

پستم رو ببین عزیزم

پاسخ:
چشم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">