يكشنبه, ۸ دی ۱۳۹۸، ۰۶:۴۴ ب.ظ
یا رب... چرا رحمت نمی آید عزیزم، دلبرم، جانم؟!*
مثلا من بگویم:
منع خویش از گریه و زاری نمی آید ز من
طفل اشکم خویشتن داری نمی آید ز من
یا بگویم:
مشعلی در دست بادم حال و روزم خوب نیست
در دل آتشفشان هم این چنین آشوب نیست
و تو بگویی:
هان مشو نومید چون واقف نیی از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
یا چه می دانم مثلا بگویی:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند...
و من روشن شوم، لبخند شوم، جوانه امید در دلم رشد کند، درخت شود، شکوفه بدهد!
* لاهوتی.
رهی، انسیه سادات هاشمی، حافظ
۹۸/۱۰/۰۸
ساقی غم فردای حریفان چ خوری؟
پیش ار پیاله را ک شب میگذرد...