شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۳۹ ق.ظ

شاهنامه/ ۲۵

داستان دوازده رخ

در پی داستان بیژن و منیژه، افراسیاب قصد می کند به ایران حمله کند. ایرانیان آگاهی یافته و سپاه خود را آماده می کنند؛ نخست کسی را به سوی پیران می فرستند تا از جنگ باز ایستد اما پیران نمی‌ پذیرد که فرزند و برادران و تدارکات سپاه را تسلیم سازد: 

مرا مرگ بهتر از آن زندگی           که سالار باشم کنم بندگی

در ابتدای جنگ، بیژن هر دو برادر پیران (هومان و نستیهن) را از پای درمی آورد.

پیران چون چنین می بیند، نامه ای به گودرز می نویسد که بیا از جنگ و کینه دست برداریم و من و تو جنگ تن به تن کنیم و در هر صورتی کاری به سپاه دو طرف نداشته باشیم اما گودرز می گوید ما نیز خواستار صلح بودیم اما تو نپذیرفتی و در جنگ پیش دستی کردی.

پس از کشته شدن تعدادی از هر دو طرف، بالاخره هر دو به نبرد تن به تن رضایت می دهند. پیران و گودرز هر کدام ده نفر برای این جنگ با خود به همراه می برند. در این نبردهای تن به تن هر ده جنگجوی تورانی به دست ده جنگجوی ایرانی کشته می شوند و سرهاشان از تن جدا می گردد و زره هایشان بیرون آورده می شود. یکی از این ده نفر گروی زره است؛ کسی که گلوی سیاوش برید، که گیو او را می کشد.

در این نبردها پیران نیز کشته می شود، گودرز وی را می کشد اما دلش نمی آید سر از تنش جدا کند:

سرش را همی خواست از تن برید        چنان بدکنش خویشتن را ندید

درفشی ببالینش بر پای کرد                 سرش را بدان سایه در جای کرد

بعد از این گستهم به تنهایی به دنبال دو تن از تورانیان می رود. وقتی بیژن می شنود به شدت ناراحت می شود که گودرز، گستهم را به تنهایی فرستاده. پس  اجازه می گیره تا او هم به دوستش بپیوند. نه گودرز و نه گیو راضی نیستند اما بیژن پند نمی پذیرد. 

در این زمان گستهم به این دو تورانی می رسد و در نبردی هر دو را می کشد اما خود نیز به سختی زخمی می شود. بیژن به او رسیده و او را که در حال مرگ در آرزوی دیدن شاه است، باز می گرداند.

در این مدت شاه نیز با سپاهش به گودرز رسیده و از مرگ پیران که به گردنش حق داشت، آگاه شده و ناراحت می شود، اما:

تبه کرد مهر دل پاک را        به زهر اندر آمیخت تریاک را

دستور می دهد تا پیران را با احترام به گور بسپارند و گروی زره را پس از جدا کردن سر به آب می افکنند.  

پس از این، سپاه توران از کیخسرو زنهار می خواهد و خسرو آنان را امان می دهد.

سرانجام بیژن با گستهم از راه می رسد. شاه که وضعیت وخیم گستهم را می بیند، مهره شفادهنده ای را که همیشه بر بازو دارد و از هوشنگ و طهمورث و جمشید به او رسیده، بر بازوی گستهم می بندد و طبیبان را به بالینش فرا می خواند؛ گستهم کم کم رو به بهبود می رود...

اما افراسیاب با سپاهش راهی جنگ شده و قصد بازگشت ندارد...

__________________________________________________

+ بعد از این، ماجرای جنگ بزرگ افراسیاب و کیخسرو آغاز می شود.

 (کی این جنگ ها تموم می شه😩). خیلی وقت بود که از شاهنامه نمی نوشتم!

+ جالب اینجاست که به وجود مترجم در این نبردها هم اشاره می شه! اولین باره می بینم؛ «ترجمان».

+ نمی دونم واقعا گودرز خون پیران رو می خوره یا یه جورایی نمادینه؛ وقتی گودرز، پیران رو مرده می بینه: 

فرو برد چنگال و خون برگرفت         بخورد و بیالود روی ای شگفت

+ به نظرم پر احساس ترین پهلوانان شاهنامه گودرزیانند :)))

+ این بیت تشبیه جالبی داره؛ یک تشبیه مستتر:

جگرخسته هومان بیامد چو زاغ       سیه گشته از درد رخ چون چراغ

 چراغ های قدیمی شیشه ای داشتند که شعله رو در بر می گرفته! حالا اگرم نبود، با سوختن، کناره هاشون و شیشه در صورت موجود بودن، سیاه می شده. انگار شعله رو به درد تشبیه کرده یا وجودی که داره می سوزه و باعث شده اثر این درد توی صورتش نمایان بشه!!

+ احتمالا دوازده رخ اشاره به ده پهلوان ایرانی دارد که در نبرد با ده تورانی پیروز شدند به اضافه گودرز و پیران.

۹۸/۰۸/۲۹
مهناز

نظرات  (۹)

نبردی که شرحش رو نوشتی معروفه به نبرد یازده رخ. یک جاهایی هم ازش به اسم دوازده رخ یاد میشه. یکبار ازش توی وبلاگ نوشته بودم منم :)

اینجا:

http://aghagol.blog.ir/post/1341

 

جد(نیای) گودرزیان میشه کاوۀ آهنگر. یک طورایی خون پادشاهی درونشون جریان نداره. اصل و نصبشون به پادشاهان گذشته نمی‌رسه. به همین خاطر بعضی وقت‌ها مورد ریشخند طوس و دیگر سرداران قرار می‌گیرن. یا کیخسرو سرداری سپاه رو در لشکرکشی به طوس میده و نه گودرز. 

 

پاسخ:
نمی دونستم یازده رخ هم بهش می گن. تو شاهنامه ای که من می خونم دوازده رخ نوشته!
خیلی ممنون بابت لینک :) خوندنی بود. امیدوارم بقیه هم که اینجا رو می خونن، بخوننش.

مرررسی که گفتین. خیلی جالبه! اینکه جدشون به کاوه می رسه! تو خود شاهنامه هم بهش اشاره شده یا تو یه منبع دیگه خوندین؟!
مثلا خون پادشاهی تو وجود طوس جریان داره چه گلی به سرش زده! یا خود کاووس:) این دو نفر کسایی بودن که خیلی حرص دادن همه رو مخصوصا منو. کله خرابان بی خرد. طوس پر از ادعاست ولی پوچ و خالیه :دی
جالب اینجاست خود ایرانیان هم با اینکه می دونستن طوس از نسل پادشاهانه ولی شایسته پادشاهی نمی دونستنش :) (اینجا عقل کردن🤭) عطر آن است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید :دی (نمی دونم مثلو درست گفتم یا نه! حیف به گوگل هم دسترسی نیست!)

به به دوباره شاهنامه ^__^ 

من این ترم ادبیات دارم و الان داریم شاهنامه رو میخونیم. الان بیشتر میفهمم چی میگی تو پستات و قضیه از چه قراره 

پاسخ:
:)
خوشحالم از این بابت. چون اینجوری حرفام مفهوم تره ؛)
از اول می خونید یا داستان خاصی رو برا خوندن انتخاب کردید؟!

کلیت شاهنامه رو گفت اول. نسبتاشون و شخصیتای مهم. بعد رفتیم سراغ خوندن داستان رستم و سهراب. 

پاسخ:
اینکه اول کلیت و شخصیت ها رو گفته خیلی خوبه.
ولی نمی فهمم چرا همیشه یا میرن سراغ داستان رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار :/

گفت این دوتا داستان دو تراژدی بزرگ ادبیات ما هستن و خیلی مهمن. 

پاسخ:
آخه حتی تو دوران مدرسه هم همینا رو خوندیم دیگه!

شاهنامه آخرش خوشه خخ

پاسخ:
گویا آخرش خوش نیست!

آره دیگه. ولی تو کلاس برامون نسخه‌ی صوتیشو میذاره خیلی کیف میده D: مخصوصاً اون قسمتی که تهمینه رفت از رستم خواستگاری کرد. اینا رو تو مدرسه نمیگفتن نامردا

پاسخ:
پس اینطور :)))
آره خب نمی گفتن :دی اکثر بیت های این شکلی و عاشقانه حذف می شد!

 توی خوندن شاهنامه نسبت‌ها رو می‌نوشتم توی کتاب. یه جایی اشاره میشه که این‌ها از خاندان کاوه هستن. همیشه برام سؤال بود که چرا بعد از ضحاک دیگه نشانه‌ای از کاوه نیست. در حالی که درفش کاویان تا آخر یک نماد برای ایرانی‌ها باقی می‌مونه. بعد که این نکته رو کشف کردم کلی کیف کردم ازش. توی همین پادشاهی کیخسرو باید باشه. وقتی طوس میگه که باید فریبرز پادشاه باشه چون فرزند پادشاه بوده. در حالی که کیخسرو نبیره شاه به حساب میاد. وقتی دعوا بالا می‌گیره، طوس آهنگرزاده بودن گودرز رو به رخش می‌کشه. گوگل در دسترس نیست متأسفانه :)

.

اینکه خون پادشاهی توی رگ‌هاشون باشه تنها ملاک پادشاهی نبوده انگار. یه جاهایی اشاره میشه به گوهر، فر پادشاهی و هنر. گوهر همون از نژاد پادشاهان بودنه. ولی اون دوتای دیگه نه. مثلاً توی انتخاب کیخسرو به پادشاهی، فردوسی به این سه تا اشاره می‌کنه و میگه هنر با سخت‌کوشی و رنج حاصل میشه. و این هنر در کنار فرپادشاهی، نژاد و عقل و خرد هست که برای پادشاهی لازمه. در همین داستان انتخاب کیخسرو طوس فریبرز رو لایق پادشاهی می‌دونه و گودرز کیخسرو رو. در نهایت یک آزمون براشون در نظر گرفته میشه. اینکه باید برای گرفتن دژ بهمن برن و هرکسی موفق شد پادشاه بشه. اول فریبرز و طوس می‌رن و خب راهی به قلعه پیدا نمی‌کنن و در نهایت سرافکنده برمی‌گردن. بعد گودرزیان به همراه کیخسرو برای گرفتن دژ اقدام می‌کنن. اینجا چون کیخسرو فر پادشاهی داره موفق میشه دژ بهمن که در چنگ اهریمن و دیوان بوده پیروز بشه.

پاسخ:
ا اینجاهایی رو که می گین خوندم؛ لابد حواسم نبوده یا کلا متوجه نشدم اصلا! O_0
این نبودن گوگل هم داره حافظه ما رو به چالش می کشه ها :)))

این سه تا ویژگی رو هم حتما خوندم دیگه اما یادم نبود : دی
مرسی بابت توضیح مفصل و وقتی که گذاشتین ⁦☺️⁩
ولی در کاووس من نه فری دیدم نه هنری :))) هر چه بود، نادانی بود. البته نظر شخصیمه.

خوندمش .یکی از حسرت های بزرگ من اینه که نه شاهنامه خوندم نه مولانا نه سعدی😭 خوش به حالت مهناز

پاسخ:
مچکر :)
به خاطرشون حسرت نخور بهار. می تونی از همین امروز شروع کنی و بخونی.
مثلا گلستان سعدی حکایت های کوتاهه با یکی دو بیت شعر تو هر حکایت... 
فکر می کنم برای تو که داستان می نویسی جالب باشه. من گزیده گونه خوندم دوست دارم یه بار کاملشو بخونم.
فقط کافیه شروع کنی بعدش دیگه سعدی دستتو ول نمی کنه ؛)

اوه. فکر کنم من هیچوقت نتونم شاهنامه بخونم. چون این تشبیه هایی که میگی و اینا رو اصلا خودم دفعه اول نمیتونم بهش برسم.

پاسخ:
پاییز عزیزم اکثر بیت های شاهنامه رو راحت متوجه می شی. ممکنه بین صدتا بیت، یک یا دو تا بیت سخت داشته باشه! که اونم اکثرا با فهمیدن معنای لغات حله ؛)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">