شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۲۶ ب.ظ

صداهایی از چرنوبیل/ سوتلانا آلکسیویچ/ حدیث حسینی

سوتلانا آلکسیویچ ده سال وقت گذاشته برای نوشتن این کتاب؛ اون با پونصد نفر از کسایی که درگیر این حادثه شدند، حرف زده؛ از پزشکان و سیاستمداران گرفته تا ماموران آتش نشانی، مردم عادی و خانواده های قربانیان! در این کتاب اون از علت و چرایی این حادثه صحبت نمی کنه اون حرف های آدم هایی رو نقل می کنه که با این فاجعه روبه رو شدند.

و اما اتفاقی که افتاده: در سال 1986 یعنی حدود سی و اندی سال پیش، در شهر چرنوبیلِ بلاروس یکی از نیروگاه های اتمی منفجر می شه و فقط تصور کنید که این فاجعه و آلودگی هایی که اتفاق میفته سیصد و چند برابر بمباران اتمی هیروشیما بوده! تمام شهر و مناطق اطراف، خونه ها، محصولات و هر چیزی که تو اون منطقه بوده حتی مردم آلوده به پرتوهای رادیو اکتیو می شن! مردمی که باید خونه هاشون رو ترک کنن و چیزی همراه نبرن، علتش رو متوجه نیستن، نمی دونن وقتی در ظاهر همه چیز خوبه چرا باید از اونجا برن و فکر می کنید دولتشون چیکار می کنه؟! هیچی! هیچ اطلاع رسانی ای نمی کنه! تمام رسانه هاشون خبر از عادی بودن شرایط و کنترل شدن فاجعه می دن! و مردم بی گناه این وسط قربانی می شن. کسی به حرف ها و توصیه های علمی مدیر موسسه انرژی هسته ای گوش نمی کنه! چون علم نباید با سیاست قاطی بشه!  از کارش اخراج می شه و حتی چندین بار ترور می شه. اکثرا بالا دستی ها از ید پتاسیم که پس از این اتفاق لازم بوده به دست مردم برسه، استفاده می کنن اما از دادنش به مردم دریغ می کنن! آتش نشان هایی که می رن اونجا فکر می کنن با به آتش سوزی معمولی طرفن و با فجیع ترین مرگ ممکن می میرن. به کسایی که برای کمک به اونجا برده می شن هیچ لباس و تجهیزات خاصی داده نمی شه و همشون بعدها با دردناک ترین مرگ ها جونشون رو از دست میدن! و بعد سرکرده ها و دولت دم از فداکاری و میهن پرستی و ایمان می زنند. حتی نسل های بعدی هم  به خاطر این اتفاق با جهش های ژنتیکی و نقص های بسیار دردآور و نادری به دنیا میان؛ و اکثر این اتفاقات بیشتر از این که نتیجه یک فاجعه اتمی باشه نتیجه حماقت ها و تعصبات و نادانی های یک دولته که به مردمش اهمیتی نداد. 

کتاب بی نظیری بود. در واقع من مدت ها پیش اسمش رو یادداشت کرده بودم ولی یادم نبود درباره چیه تا اینکه سرو صداهای مینی سریالش بلند شد و  باعث شد زودتر برم سراغش و چقدر هیچی راجع بهش نمی دونستم و اصلا نشنیده بودم. حتی نوشتن ازش هم سخت بود. اگه نمی نوشتم هم یادم می موند همونطور که این روزها تقریبا روزی نبوده که یک لحظه بهش فکر نکرده باشم؛ تمام این دو هفته.

خیلی دردناک بود! از هر جنگ و کتابی که در مورد جنگ باشه، دردناک تر.  مطمئنم که نمی تونم دیگه مینی سریالش رو ببینم!

_____________________________________________________________

+ چیزی ترسناک تر از انسان هم وجود داره؟!

+ اینجا جنگِ جنگ ها اتفاق افتاده؛ چرنوبیل.

+ ما اغلب ساکتیم؛ فریاد نمی کشیم، گله نمی کنیم. ما صبوریم؛ مثل همیشه. برای اینکه هنوز حرفی نداریم. از حرف زدن در موردش می ترسیم. نمی دانیم چطور. این تجربه ای عادی نیست و سوال هایی هم که در موردش مطرح می شوند، عادی نیستند. جهان به دو بخش تقسیم شده است: یک طرف ماییم؛ چرنوبیلی ها و طرف دیگر شما ایستاده اید؛ دیگران. دقت کرده اید؟ اینجا هیچ کس نمی گوید روسی، بلاروسی یا اوکراینی است. ما خودمان را چرنوبیلی می نامیم. «ما چرنوبیلی هستیم»، «من یک چرنوبیلی ام». انگار مردمی دیگریم؛ ملتی نو.

+ ما -منظورم همه ماست- چرنوبیل را فراموش نکرده ایم اما هرگز آن را درک نکردیم. انسان های بدوی از رعد و برق چه می دانند؟

+ مردم درباره جنگ حرف می زنند؛ درباره نسل جنگ و آن ها را با ما مقایسه می کنند اما آن مردم خوشحال بودند؛ آن ها در جنگ پیروز شدند. این برایشان یک انگیزه قوی برای ادامه زندگی شد؛ همانطور که الان درباره اش می دانیم. این پیروزی به آن ها انگیزه بقا و تحمل شرایط را داد. آن ها از چیزی نمی ترسیدند، می خواستند به زندگیشان ادامه دهند، درس بخواند، یاد بگیرند، بچه دار شوند در حالی که ما؟ ما از همه چیز می ترسیم. از بابت بچه ها و نوه هایی که حتی هنوز به دنیا هم نیامده اند، هراس داریم.. آن ها هنوز نیستند و ما به خاطرشان نگرانیم. مردم خیلی کم می خندند، در اعیاد و تعطیلات به ندرت خبری از آواز و سرور هست، چهره ی طبیعت تغییر کرده است زیرا دوباره جنگل ها جایگزین مزارع شده اند. شخصیت ملی هم تغییر کرده؛ همه افسرده اند، نوعی حس زوال و ویرانی محتوم. چرنوبیل یک استعاره است؛ یک نماد که زندگی روزمره و افکارمان را تغییر می دهد.

+ آن ها نگران قدرتشان بودند نه مردم. اینجا کشور سلطه و قدرت بود نه مردم. مملکت همیشه اولویت داشت و ارزش جان و زندگی مردم صفر بود. برای اینکه آن ها در پی راهی بودند که وحشتی در پی نداشته باشد؛ بی ترس، بی سرو صدا و اطلاع رسانی.

+ این بیش از هر چیز یک تاریخ است؛ تاریخِ یک جنایت.

۹۸/۰۶/۲۸
مهناز

نظرات  (۳)

دلم خیلی میخواست اینو بخونم ولی نمیدونستم کدوم ترجمه کاملتره. خوب بود ترجمه؟ 

و میدونی دردناکتر اینه که چرنوبیل تموم نشده و خیلی حوادث دیگه از این دست توی دنیا هست که دولت ها نادیده میگیرن؛ یا بدتر بخاطر تسلط روی مردم خودشون به اون مشکلات دامن میزنن. نمیدونم چجوری میخوان اون دنیا جواب بدن واقعا

پاسخ:
به نظر من که ترجمه خوب و قابل قبولی بود چنان که من واقعا درگیر شدم و تمام حس اون آدم ها رو درک کردم. از نظر ویرایشی نگارشی هم خوب بود و فقط چند تا اشکال جزئی به نظرم اومد که قابل اغماض بود.
چرنوبیل که دیگه اوجِ اوجش بود!
اوهوم. امیدوارم تقاص این کاراشونو بدن هم تو این دنیا هم اون دنیا.
مثلا یه نمونه از خیانت به مردم تو همین ایران! اینه که چرا نباید محصولات تراریخته و GMO کاملا و دقیق مشخص باشن که منی که نمی خوام از این محصولات استفاده کنم، متوجه باشم!

مینی سریالش هم خیلی دردناک بود...

پاسخ:
قابل حدسه :(((

داستان طوره؟ یا مثل مجموع گزارش ها و نقل قول های مردم؟

تعریفش رو این مدت زیاد شنیدم. اما نمیدونم چرا مشتاق خوندنش نشدم زیاد

پاسخ:
مثل همون مجموعه نقل قول ها و گزارش های مردمه و برای همین دردش خیلی زیاده. بدون هیچ کلمه ای از خودش حرف های مردم رو بیان کرده. خودش توضیح می ده که چرا! که اصلا یک اثر ادبی، قالب مناسبی برای بیان دردها و چیزی که این مردم تجربه اش کردن، نیست!

به نظرم بخونی بهتره ولی بازم خودت تصمیم بگیر!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">