شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۲۴ ب.ظ

بیلی/ آنا گاوالدا/ شهرزاد ضیایی

راستش در تمام طول کتاب فقط داشتم اشکالات ویرایشی- نگارشی رو نادیده می گرفتم و با خودم می گفتم که این دیگه آخریشه! اما متاسفانه تا آخر کتاب ادامه داشت! فقط فکرش رو بکنید که چاپ دهم کتابه و وضعش اینه! سه صفحه اول کتاب چنان ترجمه سردی داشت که اگه نویسنده کتاب آناگاوالدا نبود، برای همیشه می بستم می ذاشتمش کنار!

اینجا به آناگاوالدا می شه لقب "خوش شانسِ بدشانس" رو داد! چون با وجود ترجمه های بدی که از کتاباش شده همچنان محبوبه :)

داستان راجع به دو تا دوسته که برای تفریح، با یه گروه عازم یک منطقه کوهستانی می شن و به واسطه اتفاقی که میفته، از گروه جدا می شن اما به یک نقطه ای سقوط می کنن و این بین دخترک داستان، بیلی برای ما داستان زندگیش و نحوه آشناییش با فرنک رو تعریف می کنه! 

در کل کتاب معمولی ای بود برام. شایدم انتظار زیادی داشتم ازش.

____________________________________________________________________

+ فکر می کنم در تمام مدارس فرانسه، چه در شهر و چه در روستا، سالن های درسی پر است از آدم هایی درست شبیه ما؛ مردمانی که می جنگند تا دیده شوند، مردمانی که با خودشان قهر هستند، مردمانی که از صبح تا شب نفسشان را در سینه حبس می کنند و گاهی می میرند، کسانی که اگر کسی دست یاری به سویشان دراز نشود یا نتوانند روی پای خود بایستند، در نهایت یک روز تسلیم می شوند...

+ دنیا مثل یک فاضلاب بزرگ است که هر چقدر دست و پا بزنی باز هم از روی تپه های کثیفش لیز می خوری و به جای اولت باز می گردی.

+ ما همیشه با عشق فریب می خوریم، زخمی می شویم و گاهی غم بر وجودمان چیره می شود اما باز هم عشق می ورزیم و زمانی که با مرگ دست و پنجه نرم می کنیم به گذشته نگاه می کنیم و به خودمان می گوییم: من بارها زجر کشیدم؛ گاهی اشتباه کردم اما همیشه عشق ورزیدم. من زندگی کردم و بنده ی غرور و ملامت نبودم!

۹۸/۰۶/۲۸
مهناز

نظرات  (۵)

من اونزمان که اینو خوندم آنا گاوالدا رو نمیشناختم نمیدونستم معروفه. و واقعا از کتابش بدم اومد. حس کردم خیلی هم سانسور داره و حتی فک کنم حس کردم فرنک همجنسگرا بود :/ ویرایش که هیچ. اصلاً تازگیا کتاب با ویرایش خوب نخوندم شاید

پاسخ:
به نظر من هم احتمالا سانسور شده و درست می گی فرنک همجنسگرا بود ولی همینم با کلماتی نوشته بود که خیلی مشخص نباشه و همین منو عصبی می کرد. ترجمه خوبی نبود.صفحات اولم سعی کرده در نهایت ابهام ترجمه کنه ولی مخاطب متوجه متن و ماجرا بشه! 
احساس می کنم بیشتر به این علت تا حدی معروفه این کتاب که یکی از شخصیت هاش همجنسگراست! و الا که داستان چندان خاصی نداشت.
خیلی کم به ویرایش بها داده می شه متاسفانه.

تا حالا از آناگاوالدا کتابی نخوندم.

پاسخ:
من با "سی و پنج کیلو امیدواریش" شروع کردم؛ مال نوجووناست! بعدش "گریز دلپذیرش" رو خوندم که فکر می کنم دوستش داشته باشی و بعد از اون هم "دوستش داشتم" رو خوندم که خیلی خوب و روون بود و بعد مجموعه داستان کوتاه "دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد" رو که چون داستان کوتاه دوست ندارم خیلی خوشم نیومد ازش. بیلی هم که متوسط بود. امیدوارم کتاب بعدی که ازش می خونم طعم کتابهای اولش رو داشته باشه.
۲۹ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۱۱ نگااار جون ِ قشنگت

سلام ..

من اینو برای کسی هدیه گرفته بودم🤣

خودم نخونده بودمش!!

فک کنم طرف اصلا دوسش نداشت

پاسخ:
سلام نگار جانِ قشنگِ من :)
:)))))))
جلد مناسبی نداره به نظرم. خوشگله ولی مناسب نه!!!

جواب کامنت خصوصیت:
یه کم کنار اومدن سخته ولی وقتی درونِ اتفاقی قرار می گیرم کم کم می پذیرمش! حداقل سعیم رو می کنم. امیدوارم اگه پیش اومد آرامش بیاره با خودش :دی
قربونِ دلت...
نگااااااااااار تولدت شهریور ماه بود؟! 

بله..

سیزدهم

پیشاپیش ممنونم از تبریکت وآرزوهای قشنگت:))

پاسخ:
آخ نگار ببخشید! من زیادی فراموشکارم!
:) کلی تبریک و بغل و ماچ... روزهای شگفت انگیزی پیش روت باشه؛ پر از عشق و خوبی و حال خوب و معجزه. الهی آمین.

آمین عزیزم

امسال سال مهمی یه برام

خیللی دعام کن

پاسخ:
الهی که هر چی خیر و خوبیه برات پیش بیاد. الهی آمین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">