بیلی/ آنا گاوالدا/ شهرزاد ضیایی
راستش در تمام طول کتاب فقط داشتم اشکالات ویرایشی- نگارشی رو نادیده می گرفتم و با خودم می گفتم که این دیگه آخریشه! اما متاسفانه تا آخر کتاب ادامه داشت! فقط فکرش رو بکنید که چاپ دهم کتابه و وضعش اینه! سه صفحه اول کتاب چنان ترجمه سردی داشت که اگه نویسنده کتاب آناگاوالدا نبود، برای همیشه می بستم می ذاشتمش کنار!
اینجا به آناگاوالدا می شه لقب "خوش شانسِ بدشانس" رو داد! چون با وجود ترجمه های بدی که از کتاباش شده همچنان محبوبه :)
داستان راجع به دو تا دوسته که برای تفریح، با یه گروه عازم یک منطقه کوهستانی می شن و به واسطه اتفاقی که میفته، از گروه جدا می شن اما به یک نقطه ای سقوط می کنن و این بین دخترک داستان، بیلی برای ما داستان زندگیش و نحوه آشناییش با فرنک رو تعریف می کنه!
در کل کتاب معمولی ای بود برام. شایدم انتظار زیادی داشتم ازش.
____________________________________________________________________
+ فکر می کنم در تمام مدارس فرانسه، چه در شهر و چه در روستا، سالن های درسی پر است از آدم هایی درست شبیه ما؛ مردمانی که می جنگند تا دیده شوند، مردمانی که با خودشان قهر هستند، مردمانی که از صبح تا شب نفسشان را در سینه حبس می کنند و گاهی می میرند، کسانی که اگر کسی دست یاری به سویشان دراز نشود یا نتوانند روی پای خود بایستند، در نهایت یک روز تسلیم می شوند...
+ دنیا مثل یک فاضلاب بزرگ است که هر چقدر دست و پا بزنی باز هم از روی تپه های کثیفش لیز می خوری و به جای اولت باز می گردی.
+ ما همیشه با عشق فریب می خوریم، زخمی می شویم و گاهی غم بر وجودمان چیره می شود اما باز هم عشق می ورزیم و زمانی که با مرگ دست و پنجه نرم می کنیم به گذشته نگاه می کنیم و به خودمان می گوییم: من بارها زجر کشیدم؛ گاهی اشتباه کردم اما همیشه عشق ورزیدم. من زندگی کردم و بنده ی غرور و ملامت نبودم!
من اونزمان که اینو خوندم آنا گاوالدا رو نمیشناختم نمیدونستم معروفه. و واقعا از کتابش بدم اومد. حس کردم خیلی هم سانسور داره و حتی فک کنم حس کردم فرنک همجنسگرا بود :/ ویرایش که هیچ. اصلاً تازگیا کتاب با ویرایش خوب نخوندم شاید