شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۵۴ ب.ظ

ساعت به وقت اینجا!

دارم تایپ می کنم صدای بچه ها داره از تو کوچه میاد؛ هنوز مشغول بازیند و نرفتن خونه هاشون! ساعت 9 و 28 دقیقه به وقت محله ی ما!

امروز یکی از همسایه ها نمی دونم چطوری یه گربه رو با ماشین زیر گرفته بود و جسدش رو زمین مونده بود. دو تا آقای همسایه، یه گوشه از فضای باز محوطه روبرویی رو کندن و دفنش کردن و اون قسمتی که جسد گربه بینوا بود رو شستن! ناراحت شدیم برای حیوون بیچاره! ننه می گه جون هر موجودی برای خودش عزیزه. جون، جونه! و حیوونا هم درد رو حس می کنن! 

صدای بچه ها کمتر شده؛ گویا یه عده ایشون رفتن. ساعت 9 و 35 دقیقه به وقت محله ی ما!

منی که از بادمجون خوشم نمی اومد الان احساس می کنم دوستش دارم. مامان بادمجون سرخ کرده و ناخنک زدن یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیاست.

فروشنده میانسالی که اون روز رفتیم  وسایل کوچیک و ریزه میزمون رو بخریم وقتی دید گلی به خاطر گرمی داخل مغازه اش رفت بیرون صداش کرد و کولرو به خاطر ما روشن کرد. مهربونی کاری نداره.

انیمیشن های زیادی دیدم که ازشون خواهم نوشت. 

تلویزیون چیزی نداره. سریال بوی باران تا حد زیادی روی اعصابمه! خیلی بی حسه! صداگذاری چند قسمت ابتداییش افتضاح بود! و بهار! کاووسی همونیه که می گه دیجیتالم کجا بود ؛) چند شب پیش اون قسمتش رو دیدم. هیشکی نمی تونه کاووسی باشه ؛)

فکر کنم صدای گریه یکی از بچه ها داره میاد.

کتاب نویسنده سوئدی رو به اتمامه.

مدت امانت کتابارو اینترنتی تمدید کردم و یه نگاهی هم به جریمه ام انداختم؛ نصف اون چیزی بود که اون دفعه کارمنده نشونم داد!

بعد از چندی بالاخره یه شال صورتی و یه شال زرد گرفتم! یه زرد ِ بسیار دلچسبیه!

سحری می گفت بس که تو دسترس نیستی آدم نمی تونه باهات تماس بگیره و همو ببینیم؛ می گه برای دیدار تو و قهوه ای باید از قبل هماهنگ کرد؛ کله گنده شدین! جدا دلم نمی خواد ث رو ببینم!

کله گنده!کلمه بامزه ایه.

به قهوه ای پیامک دادم هنوز جوابی ازش نیومده! باتریمم خالی کرد! دیگه بدون شک می شه گفت داغون شده!

از عجایب روزگاره که یازده ستاره همزمان دارن می درخشند. می خواین من یه مدتِ دیگه هم نباشم؟! ؛)

نمی دونم این چه غمیه که از چند دقیقه قبل به دلم نشسته و سنگینیش رو حس می کنم. مغزم داره هشدار می ده که جدیش نگیرم! چون دلیل خاصی براش پیدا نمی کنم. برای عزیزانم دعا کردم!

صدای بچه ها دیگه نمیاد. ساعت 9 و 45 دقیقه به وقت محله ی ما.

۹۸/۰۴/۲۶
مهناز

نظرات  (۸)

چه پست بامزه ای :)
خبرنامه ی فکرای بلند بلندت بود :))
پاسخ:
:)
هووووم... می شه اینطوری گفت :)
۲۷ تیر ۹۸ ، ۰۰:۰۴ پرتو کیانی
واای مهناز چقدددررر قلمت نااازهههه:)
خیلی قشنگ نوشته بودی:)

+ان شاءالله که دیگه غمی تو دلت نیاد یا اگه هم اومد زود بره:)
پاسخ:
لطف داری پرتو جان :)
قشنگ خوندی.
+ بسیار بسیار بار مچکر. الهی آمین برای همه.
پست بامزه ای بود. خصوصا اعلام ساعت ها حین نوشتن:)


+من کلا 4 نفر رو دنبال کردم تو بیان فعلا. خیلی دیگه زیاد ستاره داشته باشه اون بالا، چهار تاست :))

+امروز کلی کتاب جدید گرفتم از کتابخونه مون.
منم بخونم نظر میدم :))

+شال نو مبارک
دلم چقد یه لباس نو میخواد.
یا عطر جدید
هیییچ عطری به دلم نمینشینه
لباس هم چیزی لازم ندارم. فقط دلم میخواد.
پاسخ:
چه خوب که به مذاق همه خوش اومده :)
+ می تونم حدس بزنم کیان :) کم کم وبلاگای دیگه ای رو هم دنبال می کنی... مال من فقط دو سه نفر ستارشون خاموش بود :)
+ مشتاقیم که معرفیهاتو بخونیم.
+ مچکر
منم هم لباس می خوام هم عطر!
امیدوارم اون عطری رو که باب طبعت باشه پیدا بکنی زودی.

۲۷ تیر ۹۸ ، ۰۲:۱۹ گروه تحقیقاتی کرامت
Hi there! I'm at work surfing around your blog from my new
iphone! Just wanted to say I love reading your blog and
look forward to all your posts! Carry on the great work!
پاسخ:
:////
بیچاره گربه :( خدا خیرشون بده باز چالش کردن. 

منم خیلی بادمجون دوس دارم. هرچند یکم زبون آدمو میزنه. ولی کشک بادمجونو بیشتر ^__^

فک میکردم سریالش جذاب باشه. من ندیدمش، دیشب دخترخاله‌م برام داستانشو تعریف کرد. ولی خیلی وحشتناک اومد به نظرم. 

جدی نگیر این سنگینیا رو. گاهی انقد به غم عادت می‌کنیم که اگه یه مدت نباشه نگرانش میشیم. 

پاسخ:
اوهوم :(   آرررره.
من تازگی ها خوشم اومده. ما کشک بادمجون درست نمی کنیم ولی باید یه بار امتحانش کنیم.
تعریف بکنی آره ممکنه اون شکلی به نظر برسه ولی می دونی یه جورایی سریال لوسیه و این به این خاطره که باورپذیر نیست! صداگذاری اون قسمتها به نظرم باعث افت کیفیتش شد و بعضی از رفتارها و کارهایی که از شخصیت ها سر می زنه هم باورپذیر نیست! حتی شخصیت دادستان و وکیل هم یه جوریه! بازی رضا کیانیان به نظرم تا حدی مصنوعیه و کلا فیلم رو خیلی کشش دادن! دلیل تغییر اسمش رو هم نفهمیدم :/ عروس تاریکی چه اشکالی داشت که شد بوی بارانی که اصلا به فیلم نمی خوره :/ فقط جسته گریخته می بینم که بدونم آخرش چی می شه!
چَشم :)
چقد از این پستا دوست دارم :)

من هنوز با بادمجون اوکی نیستم :))
پاسخ:
:))))))))
پس با همین فرمون برم جلو؟! :)
اوکی می شی بالاخره؛ تجربه بهم ثابت کرده :) 
من حتی از فلفل دلمه ای خیلی بار بیشتر از بادمجون بدم میومد. از بادمجون خوشم نمی اومد ولی از فلفل دلمه ای بدم میومد. اما الان فکر نمی کنم هیشکی مثل من دوستش داشته باشه :)
۲۷ تیر ۹۸ ، ۰۹:۳۷ صبورا کرمی🦄
چه خوب که هنوز بچه های محله تون تو کوچه بازی می کنند 🙄
انیمیشن معرفی کن😍

خیلی وقته برات کامنت نذاشتم اما باور میکنی یکی از کسایی هستی که خیلی به یادشم؟ دوست ترک من... ❤
پاسخ:
اوهوم :) اینجا خیلی جاها هنوز این شکلیه! 
ان شاالله به زودی :)
اون کوتاه های پست پایینی خیلی هاشون آموزنده است برای بچه ها؛ می تونی با دختر گلت ببینی. کوتاه هم هستن قبل از با هم دیدن می تونی یه بار خودت ببنی و اگه صلاح دیدی با هم ببینید و لذت ببرید ؛)
اوهوم باور می کنم و بسیار مچکرم صبورای عزیزم. منم یادت بودم اما دروغ چرا به وبت خیلی سر نزدم این مدت!
طفلک گربه .
به به بادمجون عاشقشم فقط حیف که خیلی روغن میخوره و چرب و چیله.
دم فروشندهه گرم 
نمیدونم چرا یهو ناعافل آدم دلش میگیره ...😓 
خوبه کوچتون هنوز بوی کوچه های قدیمی رو داره
پاسخ:
اوهوم.
آره. می تونی بعد از سرخ کردنشون رو پارچه یا روی اون کاغذایی که روغنو جذب می کنن، بریزی تا حداقل چند درصدی روغنشون کمتر شه!
واقعا
متاسفانه. امیدوارم کمتر پیش بیاد برا همه.
بلی. حالا فکر کن مثل کوچه های قدیمی پیرزنی هم داریم که همش دم پنجره است :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">