ساعت به وقت اینجا!
دارم تایپ می کنم صدای بچه ها داره از تو کوچه میاد؛ هنوز مشغول بازیند و نرفتن خونه هاشون! ساعت 9 و 28 دقیقه به وقت محله ی ما!
امروز یکی از همسایه ها نمی دونم چطوری یه گربه رو با ماشین زیر گرفته بود و جسدش رو زمین مونده بود. دو تا آقای همسایه، یه گوشه از فضای باز محوطه روبرویی رو کندن و دفنش کردن و اون قسمتی که جسد گربه بینوا بود رو شستن! ناراحت شدیم برای حیوون بیچاره! ننه می گه جون هر موجودی برای خودش عزیزه. جون، جونه! و حیوونا هم درد رو حس می کنن!
صدای بچه ها کمتر شده؛ گویا یه عده ایشون رفتن. ساعت 9 و 35 دقیقه به وقت محله ی ما!
منی که از بادمجون خوشم نمی اومد الان احساس می کنم دوستش دارم. مامان بادمجون سرخ کرده و ناخنک زدن یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیاست.
فروشنده میانسالی که اون روز رفتیم وسایل کوچیک و ریزه میزمون رو بخریم وقتی دید گلی به خاطر گرمی داخل مغازه اش رفت بیرون صداش کرد و کولرو به خاطر ما روشن کرد. مهربونی کاری نداره.
انیمیشن های زیادی دیدم که ازشون خواهم نوشت.
تلویزیون چیزی نداره. سریال بوی باران تا حد زیادی روی اعصابمه! خیلی بی حسه! صداگذاری چند قسمت ابتداییش افتضاح بود! و بهار! کاووسی همونیه که می گه دیجیتالم کجا بود ؛) چند شب پیش اون قسمتش رو دیدم. هیشکی نمی تونه کاووسی باشه ؛)
فکر کنم صدای گریه یکی از بچه ها داره میاد.
کتاب نویسنده سوئدی رو به اتمامه.
مدت امانت کتابارو اینترنتی تمدید کردم و یه نگاهی هم به جریمه ام انداختم؛ نصف اون چیزی بود که اون دفعه کارمنده نشونم داد!
بعد از چندی بالاخره یه شال صورتی و یه شال زرد گرفتم! یه زرد ِ بسیار دلچسبیه!
سحری می گفت بس که تو دسترس نیستی آدم نمی تونه باهات تماس بگیره و همو ببینیم؛ می گه برای دیدار تو و قهوه ای باید از قبل هماهنگ کرد؛ کله گنده شدین! جدا دلم نمی خواد ث رو ببینم!
کله گنده!کلمه بامزه ایه.
به قهوه ای پیامک دادم هنوز جوابی ازش نیومده! باتریمم خالی کرد! دیگه بدون شک می شه گفت داغون شده!
از عجایب روزگاره که یازده ستاره همزمان دارن می درخشند. می خواین من یه مدتِ دیگه هم نباشم؟! ؛)
نمی دونم این چه غمیه که از چند دقیقه قبل به دلم نشسته و سنگینیش رو حس می کنم. مغزم داره هشدار می ده که جدیش نگیرم! چون دلیل خاصی براش پیدا نمی کنم. برای عزیزانم دعا کردم!
صدای بچه ها دیگه نمیاد. ساعت 9 و 45 دقیقه به وقت محله ی ما.