شب سختی بود
دیشب رو از درد اصلا نخوابیدم. صبح چشمام دو تا کاسه خون بود :( از دیشب دندونم درد می کرد اصلا حواسم سمت این نرفت که برم مسکن بخورم. گفتم باید یه مرهمی چیزی روش بذارم. بعد با نمک و فلفل شروع کردم و دیدم نه درست بشو نیست بعد تصمیم گرفتم سیر رنده کنم و بریزم توش و این کار همانا و آتش گرفتن همان! این چیزی که می گم حسی مثل سوزش دهن یا دست به خاطر استفاده از سیر زیاد نبود! ای کاش از همون سوزش ها بود. چنان وحشتناک بود که زود سیرو آوردم بیرون. انگار چندتا سوزنو همزمان داخل دندونم فرو کردن! تا این سن اینقدرررر درد نکشیده بود. درد چنان عمیق بود که گفتم کاش محکم می خوردم به دیوار و حواسم پرت یه درد دیگه می شد یا نه مثلا دستمو اتفاقی با چاقو می بریدم و می دونستم از درد چیکار باید بکنم ولی اون شب که دیشب باشه نمی دونستم با سرم دقیقا چیکار باید بکنم و اون وقت عمیقا متوجه شدم که چه طوری بعضی ها می تونن از درد سرشونو بکوبن دیوار! بعد از اینکه به خودم اومدم یه مسکن ضعیف خوردم. چون خیلی نمیرم سمت مسکن! فکر کن با اون درد عمیق یه کدئین معمولی خوردم :/ امیدوارم هیچکدومتون همچین دردی رو تجربه نکنید.
شب دو سه ساعت تونستم بخوابم بعد دوباره درد دندون از خواب بیدارم کرد و یه یکی دو ساعت تونستم تحمل کنم بعد گفتم اینطوری نمی شه خواستم برم مسکن بخورم که دلم به حال معده ام سوخت چون یادم بود با شکم خالی نباید مسکن خورد. گفتم چیکار کنم چیکار نکنم که باز ای کاش کاری نمی کردم :/ رفتم سراغ نمک و درد دیشبی با اندگی ضعف دوباره اومد سراغم! گُر گرفتم، چشام پر اشک شد و هیچ کاری هم از دستم بر نیومد باید تحمل می کردم! با اینکه دوباره نمی دونستم با سرم چیکار باید بکنم!