شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۲۳ ب.ظ

شاهنامه/ 21

داستان اکوان دیو

چوپانی نزد کیخسرو و رستم آمد و گفت که گوری زرین داخل گله شده. شاه رستم را به نبرد با این گور شگفت فرستاد. رستم خواست گور را بگیرد که گور ناپدید شد. پس فهمید که آن گور نیست و چاره به جای زور، تدبیر است. روزها گذاشت و رستم مشغول استراحت شد و در یکی از این روزها که خواب او را در ربود، اکوان دیو خود را به شکل بادی در آورد و قسمتی از زمین را که رستم بر آن خفته بود بریده و به آسمان برد. وقتی رستم بیدار شد دیو به او گفت که حال به سمت کوه بیندازمت یا داخل دریا؟!!

رستم آگاه بود که کار دیو وارونه و معکوس است بنابراین چون می دانست که اگر به طرفی خشکی انداخته شود جان به در نمی برد با این نیرنگ به دیو گفت که مرا به کوه انداز که شنیده ام هر کس در دریا بمیرد، روحش به بهشت نمی رود و سرگردانی نصیب اوست نه آرامش! :)

پس دیو رستم را به دریا افگند و رستم نرسیده، شمشیر کشید و با نهنگان مبارزه کرد و سرانجام به خشکی رسید. پس به دنبال رخش رفت و او را در گله اسبان افراسیاب یافت؛ پس آنان را شکست داد و دیو را که دوباره بر او ظاهر گشته بود با کمندی گرفتار کرد و از میان برد و با غنایم و رخش به سوی ایران رهسپار شد.

+ اینم از ماجرای اکوان دیو. جمع و جور و خلاصه.

 

۹۸/۰۲/۱۰
مهناز

نظرات  (۵)

چقدرم عالی :)
ممنون از شما :)
پاسخ:
ممنون که می خونی :)
اکوان دیو به صورت ام پی تری😍🌹🌹
پاسخ:
اوهوم :)
فشرده حدود 150 بیت.
اعتراف می‌کنم اولین بار بود یکی از پستای شاهنامه‌تو کامل می‌خوندم [اموجی خجالت]

(من خیلی دلم می‌خواد شاهنامه بخونم یا خلاصه‌شو، ولی هر بار یه نگاه اجمالی به پستات می‌کردم می‌گفتم اینطوری نمیشه باید از اول پستات شروع کنم یه بار، و هیچ‌وقتم نمی‌رفتم شروع کنم :/ )
پاسخ:
ببینید چقدر نرم و نازک باعث می شم اعتراف بکنید! :)))
پس چه بد شد که بی مزه ترین خلاصه رو خوندی!  
البته خلاصه های منو نخونی هم چیزی از دست ندادی؛ خودِ شاهنامه جذابه.
حق می دم بهت که تا الان نخوندی. بس که پستای شاهنامه ام طولانیه خودمم رغبت نمی کنم به خوندن دوباره اش. سعیمو می کنم کوتاه تر بنویسم مثل اوایل ولی همیشه از دستم در میره!

آخه اصلشو واقعا حوصله نکردم بخونم تا حالا.
خلاصه‌هات خوبه اتفاقا. 
پاسخ:
توصیف هاش یه کم زیاد می شه گاهی ولی شیرینه.
لطف داری. ان شاالله که همینجور باشه که می گی!
نهنگگگگگ؟ D: با نهنگ مبارزه کرد؟ احسنت! 
حالا اکوان دیو چه موجودیه؟ اصلا چی میشه یهو فردوسی میره سر اکوان دیو. احساس کردم این داستان یه پیام بازرگانی بود وسط شاهنامه
پاسخ:
بلی؛ با نهنگان! رستم الکی معروف نشده ؛))
چیزی که تو شاهنامه اومده فقط اینه که اکوان دیو یه دیو بوده و ظاهرا اسمش اکوان!
آره ارتباطی با داستان های دیگه نداره. بعد از اون جنگهای سخت که گفتم مشغول بزم بودن که چوپانه میاد و ادامه داستان... تو خلاصه تقریبا چیز مهمی رو حذف نکردم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">