خاطرات قاتل/ جوی فیلدینگ/ شهناز مجیدی
نویسنده ی کتاب می گه لذت می برم از اینکه در پایان کتاب هام خواننده ها رو غافلگیر کنم! ولی به نظرم تو این کتاب غافلگیری از همون صفحه ی اول و جملات اول شروع می شه با یه پایان بازِ غافلگیر کننده.
کتاب با حرف های قاتل شروع می شه و هیجان انگیز و روان پیش می ره. راوی کتاب گاه خودِ قاتله و گاه سوم شخص. قاتل دختران نوجوون رو به قتل می رسونه؛ اون ها رو تو زیرزمین یه خونه ی متروکه زندانی می کنه، بعد با تفنگ به سرشون شلیک می کنه و جنازه هاشون رو در یه منطقه ی دورتر دفن می کنه...
خیلی سخته حدس زدن اینکه قاتل کیه! ولی طبق تجربه های من، در اکثر کتاب های جنایی قاتل اونیه که ذهن پیش تر از همه تبرئه اش می کنه ؛)
«مغز انسان قابلیت بی حدی در فریب دادن خودش دارد. ما هر چه را که می خواهیم باور کنیم، باور می کنیم بدون در نظر گرفتن نشانه هایی که در مقابل ما هستند».
«خاطره چیز حیرت انگیزیه؛ خاطرات ما، ما را شکل می دهند. خاطره برای زندگی روزانه ی ما زمینه ای فراهم می کند و برای کارهای ما مقدمه ای می سازد؛ منطقی برای تصمیم های گاه تردیدآمیز به وجود می آورد. امروزه ما هر چه هستیم با چیزی که دیروز و روزهای قبل از آن بودیم به هم بافته شده ایم - در نقشی پیچیده بافته شده ایم - تکه هایی از گذشته برجسته تر و آخرین ناامیدی و اولین عشق روشن تر است یا نفرت ها...
این خاطرات ماست که ما را متمایز می کند. بدون آن ها ما هویتی نداریم. هیچی نداریم».
+ از جمله کتاب هایی که مدت ها پیش خوندمش!