و این خواب هایی که نصفه نیمه باقی می مانند!
داشتم خواب می دیدم تو کلاس درس نشستم؛ نمی دونم چی شد که نفر جلویی برگشت عقب؛ سال بالایی بود و مغرور. بهم گفت سر ما ( منظورش اطلاعات و معلوماتش بود) مثل چمن های پرپشته و شما مثل ... باید ازش استفاده کنین! یعنی قشنگ به من و دوستام توهین کرد! بهم برخورده بود گفتم همچین چیزی نیست. باز نمی دونم اون وسط چه اتفاقی افتاد که استاد بهمون گفت با هم مباحثه کنید، انتخاب موضوع هم به عهده ی ایشون. خواستم بگم که آخه موضوع باید از اول مشخص شه ببینم اطلاعاتی دارم که باهاش وارد بحث شم یا نه! که ایشون به ظاهر بحث رو با خوندن یه شعر درباره مرگ شروع کردند و با ترانه ای که حامد زمانی می خونه (مرگ بر آمریکا) ادامه دادند؛ یه قسمت هاییش رو می خوند دقیق یادم نیست کجاهاش ولی تو خواب می دونستم که همون ترانه است! خلاصه داشت خنده ام می گرفت که خدایا این به جای بحث داره چی می گه واسه خودش و حالا من چی باید بگم که با سرو صدای اهل منزل از خواب پریدم.
خیلی حیف شد؛ خواب بامزه و عجیبی بود! دلم می خواست بقیه اش رو می دیدم. بحثمون نیمه تمام موند! جوابه موند تو گلوم :دی
:/