شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۴۶ ق.ظ

شعله کبود/ جبران خلیل جبران/ مهیندخت معتمدی

این کتاب نامه های عاشقانه جبران خلیل جبران -نویسنده لبنانی- به می زیاده - شاعر و نویسنده لبنانی، فلسطینی- است. 
نامه هایی دل چسب و لذت بخش که عشق وی به می در آن ها مشهود است. البته سه نامه ی خیلی کوتاه و مقاله ای در ستایش جبران از می زیاده هم در این کتاب آورده شده است.
عشق بین این دو از عشق های معمول نبود که با دیدار آغاز شود. این دو در طی مکاتبه هایی که با هم داشتند به یکدیگر علاقه مند می شوند و عشقی که بین این دو شکل می گیرد فراتر از عشق های معمولی است. این مکاتبه گران عاشق حدود بیست سال با هم مکاتبه می کنند و بدون این که همدیگر را ملاقات کنند، زندگیشان را به پایان می رسانند...

خیلی خیلی خوشحالم که این کتاب رو خوندم و خوشحال تر که اولین نوشته ای که از جبران می خوندم نامه های عاشقانه ی لطیفش بود. چقدر این مرد روح لطیفی داشته. چقدر عاشقانه طنازی می کرده و  چقدر دلربایی... مرد به این نازنینی؟! می اصلا چاره ای نداشته غیر از این که عاشقش بشه اگر چه به قول جبران که من هم کاملا باهاش موافقم :)))))))))) از عشق می ترسیده؛ مطمئنم که می ترسیده و دلایل خودش رو هم داشته... هر چقدر جبران صریح تر می مبهم تر، دوری گزین تر... چقدر این عشق عمیق بوده و غم این عشق هم عمیق تر... و چقدر خوب که همدیگه روداشتند اگر چه دور از هم ولی نزدیک...قسمتی از کتاب رو این پایین گذاشتم که بشنوید: (تعجب نکنید؛ این کتاب رو باید شنید؛ از قلب جبران). 

من محبوب نازپرور خویش را دوست می دارم؛ اما وقتی که با عقل می سنجم نمی دانم که چرا دوستش می دارم اصلا این را با قیاس عقلی نمی خواهم بدانم همین قدر کافی است که دوستش می دارم و بس. آری از دل و جان دوستش می دارم؛ کافی است که در هر حال، اندوهگین، غریبانه، تنها، خوشحال، مدهوش و مجذوب سر بر شانه اش گذارم، کافی است که در کنارش تا ستیغ کوهساران پیش روم و هر لحظه در گوشش زمزمه کنم که : "تو دوست منی، توئی محبوبم!".

می! می گویند که من از بشر دوستانم و به خاطر این که همه ی مردم رادوست می دارم بعضی سرزنشم می کنند. آری من همه ی مردم را دوست می دارم و همگی را بدون گزینش همان گونه که هستند یک جا دوست می دارم زیرا جزئی از جلوه ی ذات خدایند ولی هر دلی را قبله ی خاصی است و این دل نیزجهتی دارد که ساعت ها در خلوت تنهایی بدان متوجه می گردد و هر دلی را دِیری است که در آن خلوت می گزیند تا آرامش و تسکین یابد. هر جانی هم جانانی دارد که آرزومند است به آن بپیوندد تا در دوران حیات از نیکبختی و نعمت تندرستی بهره مند گردد یا این که رنج های زندگی را به دست فراموشی سپارد.سال هاست که احساس می کنم کعبه ی دل خویش را یافته ام، این احساس حقیقی، ساده و روشن و دوست داشتنی است...

شنیدن بقیه اش دیگه به عهده خودتون.
ترجمه ی کتاب خیلی خوب بود و خود کتاب اونقدر جذاب و دلربا که دوست نداشتم لحظه ای بزارمش زمین. از اونایی که هی دلت می خواد ورقش بزنی و برگردی عقب و سطر سطرش رو ببلعی. اگه چهل نامه کوتاه به همسرم از نادر ابراهیمی رو خونده باشید و ازش لذت برده باشید بی شک این کتاب رو هم دوست خواهید داشت. این دو کتاب شباهت هایی کلی بهم دارند.
+ و موقع خوندنش اونقدر جبران، میِ عزیز و دلبند و نازنین و محبوبش رو صدا کرد که هی این قسمت های شعر سیاوش کسرایی تو ذهنم آنلاین پخش می شد ؛)  :
می لاله و باغم؛ 
می شمع و چراغم؛
 می همدم من، همنفسم، عطر دماغم...
 ( هرچند منظور سیاوش خان کسرایی از "می" چیز دیگری است؛) 
شعر کاملش رو بخونید. وزنش خیلی آهنگین و لذت بخشه).
+ خیلی خیلی ممنونم ازت بابت این معرفی و پیشنهادِ دلچسب.صالحه عزیزم پیشانیت را پیش بیاور؛ نزدیک تر...
+ احتمالا امشب نتمون تموم میشه؛ گفتم که در جریان باشید. مساله در جریان بودن مهمه.
۹۶/۰۶/۲۰
مهناز

نظرات  (۵)

صالحه خانوم حالاکه تنورداغه
بوسه ی منم ازدورترین ناحیه ی مجازی پذیرا باش



مهنازخانومی:)من عاااشق چهل نامه ی کوتاه به همسرم نادرابراهیمی ام.
اصن عشششق میکنما
پاسخ:
صالحه داره حسودیم می شه بهت ؛) منـــــــــم... مگه میشه کسی دوستش نداشته باشه!
^-^
چقدر خوب نوشتی دربارش:))
بقول معروف حق مطلبو ادا کردی

خطِ آخر...من شهید...
ینی نمیدونم جز غش و ضعف چیکار کنم
چسبید بهم چقدر
"انکی پیشانی ات را نزدیک کن.
اینچنین...اینچنین...تا خدا نورش را در این پیشانی زیبا بریزد!آمین"

حس میکنم نمونه های جبران رو دورادور دیدم

میدونی؟
همیشه جذابه عشقی که فراتر از بوسه و اغوش باشه...
عشقی که از گرده خوردن دو روح ناشی باشه!

شعله کبود از اوناس ک خط به خطشو میتونی نت برداری و ببلعی...
پاسخ:
مچکرررم... شرمنده ننما. حق مطلب اون جوری که باید ادا نشد. تو خوب کردی که نوشتی درباره اش که باعث شه من بخونمش؛) خوشحالم که حالتو خوب کرد. تنها کاری بود که از دستم بر میومد... منم! میدونم چی میگی. راست می گی صالحه... راست می گی... آره واقعا... تو "دزد کتاب" یه جمله ای هست که می گه : "باعث شرمندگیه که نمی تونی کتاب ها رو بخوری" :)))
هعی بیا دیگه
دلم برات تنگ شده
پاسخ:
اومدم. دل منم...
ای بترکه اون نتتون که هی تموم میشه
پاسخ:
نگار خونسرد باش... چند تا نفس عمیق بکش... من مشکلی با ترکیدنش ندارم اماخب به این فکرکن که بعد از ترکیدنش دیگه از مهناز هم خبری نخواهد بود حالا من با این عصبانیت چطوری پامو بزارم تو وبت؟!
دلم برات تنگ شد
امیدوارم حالت خوب باشه مهنازخانومی
پاسخ:
آروم شدی :) دل منم خوبم نگار جونی :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">