شاید اینجا دارم بلند بلند فکر می کنم

بایگانی
يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۳۷ ب.ظ

این سرای ظلمتی که آشیان ماست

مشهدی بابایم رفت... به خاطره ها پیوست... به همین سادگی نه! به تلخی...بدون اینکه در این روزهای آخر بتواند یک دل سیر بچه هایش را نگاه کند. چرا؟! برای اینکه خدا دردها را با هم می فرستد!

هیچ وقت فکرش را نمی کردم زمانی می رسد که موقع ورق زدن آلبوم ها به جای لبخند زدن، غصه ام بگیرد و هی تند و تند رد شوم؛ گاهی بدون حتی نیم نگاهی...! نه به این زودی...بهمون حق بده که سرمونو بالا بگیریم و ازت گله کنیم و دلخور باشیم. تو بزرگ و خدایی؛ پس بهمون حق بده خیلی وقتا طاقتمون کم شه. خب؟!
+ ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
 پس چرا به داد ما نمی رسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
ازخدا چرا صدا نمی رسد...
# فریدن مشیری بسیار عزیزم.
۹۶/۰۶/۰۵
مهناز